برگه‌ای از سخنرانی تنظیم‌شده برای پرزیدنت در دستش بود، اما با مقایسه‌ این متن تنظیم‌شده و آنچه ترامپ بر زبان می‌راند، کاملا شگفت‌زده شد. ترامپ این متن از پیش نوشته‌شده را کنار گذاشته بود و خود سخن می‌گفت. او از حملات محدود و کم‌شدت به سوریه خبر داد؛ درحالی‌که مشاورش خواستار حملات وسیع و پرشدت به شام شده بود. ظاهرا یکی از دلایل تاخیر ایالات‌متحده در عملیاتی کردن این حمله همین بگومگوهای پشت‌ پرده بود. این اولین ناکامی بولتون در مقام مشاور امنیت ملی جدید آمریکا محسوب می‌شد. او سه روز قبل از آن عصر جمعه توسط ترامپ به این سمت انتخاب شده بود. پیش از این ناکامی، اغلب تحلیلگران و رسانه‌های آمریکایی و خارجی گماشتن این مرد سیبیلو در کاخ سفید را به غلط نشانه‌ای از تهاجمی‌تر شدن سیاست خارجی ایالات‌متحده و حتی شیفت ترامپ به سمت جنگ با ایران تلقی کرده بودند. به همین دلیل در آن عصر جمعه تنها این بولتون نبود که از خطوط سیاستی در سخنرانی ترامپ شگفت‌زده شده بود، بیشتر مخالفان و تحلیلگران روابط بین‌الملل و مسائل خاورمیانه در واشنگتن نیز با سورپرایز بزرگی مواجه شده بودند. اما در این میان تنها یک دیپلمات کهنه‌کار آمریکایی بود که توانست به تحلیل جامع و مانعی از سیاست ترامپ در خاورمیانه دست یابد. او کسی نبود جز مارتین ایندیک، سفیر سابق ایالات‌متحده در اسرائیل. ایندیک در مقاله‌ای که به‌طور همزمان در مجله آتلانتیک و موسسه بروکینگز منتشر شد، از دکترین ترامپ در خاورمیانه پرده برداشت؛ «ضربه زدن و فرار از جهنم».

تفسیر ایندیک نشان می‌داد که ترامپ این منطقه از جهان را منطقه‌ای پرچالش و پردردسر می‌داند و به همین دلیل نمی‌خواهد خود را به دردسر بیندازد. این مهم‌ترین دلیلی بود که از نظر ایندیک باعث شد که ترامپ به نصیحت‌های مشاورش گوش فراندهد. به همین دلیل حمله‌ روز سیزدهم آوریل به‌گونه‌ای عملیاتی شد که تنها انبارها و پایگاه‌های مخازن شیمیایی دولت اسد مورد اصابت قرار گیرد؛ نه پایگاه‌های دیگر حکومت سوریه، روسیه و ایران. حتی ترامپ طی ماموریتی به جیمز متیس، وزیر دفاع وقتش ساعاتی قبل از حمله خواستار تبادل پیام با روسیه و ایران شده بود تا محل‌های مورد حمله به آنها اطلاع داده شود. او می‌خواست با این کار مانع از احتمال هرگونه شعله‌ور شدن جنگ در منطقه‌ شام و سپس خاورمیانه شود. ایندیک در این مقاله از درخواست‌های مکرر نتانیاهو از ترامپ برای انجام عملیات گسترده در سوریه و حمله به پایگاه‌های ایران در این منطقه در ماه‌های قبل از حمله‌ ۱۳ آوریل خبر می‌دهد که همه‌ آنها با مخالفت رئیس‌جمهور آمریکا مواجه شده بود. اما اختلافات بیست و هفتمین مشاور امنیت ملی آمریکا با ترامپ به همین جا محدود نشد و حوزه‌های وسیعی را دربرمی‌گرفت: خروج نیروهای آمریکایی از سوریه و افغانستان در قالب استراتژی پایان دادن به جنگ‌های بی‌پایان، نحوه مواجهه با ایران، کره شمالی و ونزوئلا از دیگر موارد اختلاف این دو با یکدیگر بود. اما این اختلافات در حوزه‌های میدانی بر پایه یک مساله استراتژیک استوار شده بود و آن، دو جهان‌بینی از بنیاد متفاوت بولتون و ترامپ بود. رئیس‌جمهور به سیاست خارجی ناسیونالیستی باور داشت و بولتون یک نئومحافظه‌کار و امپریالیست تمام‌عیار بود. ترامپ را باید از این حیث شاگرد مکتب ساموئل هانتینگتون دانست. هانتینگتون در سال ۲۰۰۴ و در آخرین کتاب خود پیش از مرگش تحت‌عنوان «ما چه کسی هستیم؟» دو گروه را به‌عنوان دشمنان داخلی منافع ملی آمریکا قلمداد می‌کرد. این دو گروه در دو طیف متفاوت قرار داشتند: لیبرال‌ها که آمریکا را برای جهان می‌خواستند و نئوکان‌ها که جهان را برای آمریکا طلب می‌کردند. با وجود تمام تفاوت‌ها میان این دو جریان، هر دو گروه به نقش جهانی آمریکا به‌عنوان قاعده‌ای برآمده از نقش بین‌المللی ایالات‌متحده پس از جنگ جهانی دوم باور دارند. عمده تفاوت این دو گروه تاکید یکی بر استفاده از نقش نهادها و رژیم‌های بین‌المللی در پیشبرد اهداف جهانی ایالات‌متحده و تاکید دیگر بر نقش زور و قدرت سخت و همچنین سیاست یک‌جانبه‌گرایی در مناسبات بین‌المللی است. هانتینگتون از هیچ یک از این دو گروه دل خوشی نداشت و سیاست هر دو گروه را به زیان آمریکا و قدرتش تلقی می‌کرد. او خواستار طرح‌ریزی سیاست آمریکا برای آمریکا بود و سیاست «اول آمریکا»ی ترامپ نیز به نوعی نسخه‌ به‌روزشده‌ استراتژی هانتینگتون بود. ترامپ از فردای روز استقرارش در کاخ سفید در ژانویه ۲۰۱۷ پیرو همین سیاست ناسیونالیستی شد و این یک عدول بزرگ از هنجارهای سیاست خارجی آمریکا در طول ۸۰ سال گذشته از زمان ترومن به این سو است. دامنه‌ انقلاب ترامپ در سیاست خارجی آمریکا آن‌چنان گسترده و وسیع است که والتر راسل‌مید، استاد دانشگاه ییل آن را بحران استراتژیک می‌خواند، کلین کال مشاور سیاسی جو بایدن و باراک اوباما آن را عصر پرسش‌های بنیادی و مفهومی و هال برندز استاد دانشگاه جان هاپکینگز آن را عصر بازتعریف نقش آمریکا در محیط بین‌المللی قلمداد می‌کنند. اما ترامپ برای تحقق این انقلاب با مشکلاتی در عمل و مقاومت‌های بوروکراتیک مواجه بود؛ چراکه در طول ۸۰ سال گذشته بوروکرات‌ها و ساختارهای تصمیم‌گیری با این نقش بین‌المللی آمریکا خو گرفته‌اند و دل کندن از این هنجارها و ارزش‌ها کار چندان آسانی نیست. به همین دلیل ترامپ در آغاز کارش در کاخ سفید ناچار شد با دشمنان دکترین ناسیونالیستی دست دوستی بدهد با این امید که با تکیه بر قدرت رئیس‌جمهور در آمریکا و نقش صرفا اجرایی آنها می‌تواند یک تنه این سیاست را به پیش ببرد. به همین دلیل پست‌های دولت او در سال اول ریاستش توسط لیبرال‌ها یا همان جهان‌وطن‌گرایان اشغال شد. تیلرسون، مک‌مستر و متیس نمایندگان این گروه فکری بودند. با این همه ترامپ به‌رغم مقاومت لیبرال‌ها توانست به برخی سیاست‌هایش جامه عمل بپوشاند (مثل خروج از پیمان آب و هوایی پاریس و همچنین پیمان آسیا-پاسیفیک) اما به دلیل همین مقاومت‌ها امکان عملیاتی‌سازی سایر سیاست‌ها ازجمله خروج از برجام، مصالحه با کره شمالی و پایان دادن به جنگ‌های بی‌پایان وجود نداشت. او در آخرین روزهای کاری تیلرسون و مک مستر از مخالف‌‌خوانی‌های این دو نفر بسیار خسته شده بود و احتیاج به نخبگانی در ساختار تصمیم‌گیری داشت که به تصمیمات او بدون ابراز مخالفت جامه عمل بپوشانند و سازمان بوروکراتیک را در جهت اهداف و منویات او سازماندهی کنند. به همین دلیل به جریان مخالف لیبرال‌ها یعنی نئوکان‌ها رو آورد. بولتن و تا حدی پمپئو را باید نمایندگان این جریان فکری دانست؛ اما مرور زمان نشان داد که پمپئو رام‌پذیرتر از بولتون است و این را باید به‌دلیل فرصت‌طلبی و جاه‌طلبی‌های سیاسی وزیر خارجه جدیدش دانست. پس تصمیم ترامپ در انتخاب مایک پمپئو به سمت وزیر خارجه‌اش از این حیث اقدامی بخردانه بود. پمپئو تا به امروز نشان داده است که نه‌تنها سدی در برابر خواسته‌های ترامپ نیست، بلکه حتی توانسته سامان و سازمان وزارت خارجه را از آن فضای آشوبناک در زمان تیلرسون خارج کند.

اما در این میان پرسش مهم در ارتباط با علت انتخاب بولتون است. ترامپ از ویژگی‌های این نئوکان دوآتشه و اشتیاقش برای جنگ‌افروزی در جهان به خوبی اطلاع داشت؛ ولی با این همه انتخاب نهایی‌اش کسی جز او نبود. ترامپ تصور می‌کرد بولتون برخلاف اسلافش یک کوتوله‌ سیاسی است و از همین رو تابع تصمیمات رئیس‌جمهور خواهد بود. رسانه‌های آمریکایی در روزهای گماشتن او به سمت امنیت ملی خبر دادند که ترامپ از او قول گرفته است که در پایان چهار سال ریاست‌جمهوری‌اش، آمریکا را وارد جنگ و نبرد تازه‌ای نکند؛ در غیر این صورت مجبور خواهد بود سیبیل خود را بزند. این شرط سیبیل نشانه‌ای بود از اینکه احتمالا نقش بولتون در دولت ترامپ از بنیاد با نقشش در دولت بوش پسر متفاوت خواهد بود؛ واقعیتی که البته کمتر کسی از تحلیلگران برون‌مرزی و درون‌مرزی به آن توجه کردند.

ترامپ از بولتون دو چیز می‌خواست: کوچک کردن دستگاه عریض و طویل شورای امنیت ملی و سپس سازماندهی آن در راستای اهداف و منویات شخص رئیس‌جمهور. علاوه‌بر این رئیس کاخ سفید از این مساله آگاه بود که دشمنان و رقبای آمریکا در جهان به بولتون چگونه نگاه می‌کنند. همه او را یک جنگ‌طلب می‌دانستند؛ پس قرار بر این شد او در پیشبرد سیاست «چماق را بالای سرت نگه‌دار و با صدای بلند فریاد بزن» صدای بلند و خوفناک ترامپ و مرد دیوانه در سیاست خارجی آمریکا باشد. فراموش نکنیم این سیاست چماق با صدای بلند و خو‌ف‌آور لزوما به منزله استفاده از نیروی نظامی نیست، بلکه استفاده از مزیت‌های قدرت آمریکا در نظام بین‌المللی با کمترین هزینه‌ ممکن است. در راهبرد ترامپ کاربرد قدرت نظامی آن هم به‌طور وسیع و گسترده به منزله تحمیل هزینه‌های سنگین بر آمریکا و مالیات‌دهندگان این کشور محسوب می‌شود. پس این سیاست بر قابلیت‌های اقتصادی آمریکا و استفاده محدود از قدرت نظامی استوار شد. پیگیری سیاست تحریم در قالب کمپین فشار حداکثری بر ایران، ونزوئلا و... و همچنین کاربرد محدود و کم‌دامنه قدرت نظامی در سوریه و افغانستان، پاکستان و پاسیفیک در همین راستا قابل‌ارزیابی است. بر این اساس بولتون را باید مترسک دشمن یا سگ هار ترامپ خواند؛ البته سگی که دندان‌هایش را از قبل کشیده بودند.

اما مخالفت‌‌های پیاپی بولتون با سیاست رئیس‌جمهور در مورد ایران، ونزوئلا، کره‌شمالی و افغانستان ترامپ را بی‌حوصله و خسته کرده بود تا اینکه سرانجام بر سر ماجرای مذاکره با طالبان صبر پرزیدنت ایالات‌متحده لبریز شد و تصمیم به کنار گذاشتن او گرفت؛ اما با این همه یک چیز را نباید فراموش کرد و آن تاثیرگذاری محدود بولتون در سیاست خارجی ترامپ است. به‌دلیل همین ساز مخالف و ناکوک، بولتون مدت‌ها قبل، از تصمیم‌گیری‌های کلیدی کاخ سفید کنار گذاشته شده بود.

روزنامه نیویورک‌تایمز در ۷ ژانویه ۲۰۱۹ در گزارشی از این واقعیت پرده برداشت: «بولتون تقریبا در دایره نزدیکان ترامپ قرار ندارد و به همین دلیل از تصمیمات مهم در سیاست خارجی آمریکا کنار گذاشته شده است. او صرفا نقش اداری و اجرایی را برعهده دارد.» درواقع بولتون در تصمیم‌گیری ترامپ در مورد خروج از برجام و راه‌اندازی کمپین فشار حداکثری علیه ایران نقش چندانی به جز آن مترسک دشمن ایفا نکرد. ترامپ قبل از ورود بولتون به کاخ سفید تصمیمش را برای خروج از توافق‌نامه‌ هسته‌ای گرفته بود؛ چراکه این توافق هیچ‌گاه در فضای سیاسی آمریکا به یک مساله دو حزبی و اجماعی تبدیل نشده بود. عبور برجام از کنگره آمریکا صرفا با حیله‌ فیلی باستر دموکرات‌ها تحقق یافت و به همین دلیل این توافق هیچ گاه مجال آن را پیدا نکرد که در ساختار قانون‌گذاری آمریکا به یک معاهده تبدیل شود. اما خروج از برجام در اردیبهشت‌ماه ۹۷ همزمان با حضور بولتون در کاخ سفید این امتیاز را داشت که ایران را در یک معمای امنیتی قرار دهد؛ معمایی مبنی‌بر اینکه تصمیم بعدی آمریکا پس از خروج و کمپین فشار حداکثری چه خواهد بود.

نکته دیگر در مورد کمپین فشار حداکثری است. در میان بازوان اصلی ترامپ در اجرای این کمپین باز هم بولتن قرار نداشت،  بلکه این کار توسط منوچین و معاونش در وزارت خزانه‌داری، پمپئو و برایان هوک در وزارت خارجه آمریکا تا به امروز انجام شده است. بنابراین بعید است خروج بولتون در کاخ سفید تاثیر عمده‌ای بر این کمپین داشته باشد؛ اما با این حال این مساله نیز بعید به‌نظر می‌رسد که ترامپ به عواقب معنایی خروج بولتون از کاخ سفید برای بازیگران رقیب فکر نکرده باشد.

او به خوبی می‌دانست که بسیاری از کشورها از این اخراج خشنود خواهند شد؛ چراکه این اخراج به منزله خروج نسبی این بازیگران از معمای امنیتی خواهد بود. ایران در این میان در ردیف اولین کشورهایی بود که از این تصمیم رئیس‌جمهور آمریکا استقبال کرد. به‌نظر می‌رسد سیاست ترامپ پس از عبور از دو خوان لیبرال‌ها و نئوکان‌ها در ماه‌های آینده آرام و قرار بیشتری پیدا کند. احتمالا جانشین بولتون فردی خواهد بود که به ارزش‌ها و هنجارهای ناسیونالیستی ترامپ باور بیشتری داشته باشد و این به معنای انسجام و سازماندهی بیشتر و بهتر در سیاست خارجی آمریکا طی ماه‌های آینده خواهد بود.

 

انسجام و سازماندهی در راستای ناسیونالیسم ترامپ به معنای عدول بزرگ از هنجارهای ۸۰ ساله در سیاست خارجی آمریکا است.

ترامپ چند روز قبل از اخراج بولتون گفته بود که آمریکا دیگر نمی‌خواهد نقش پلیس جهان را داشته باشد. پس در این صورت بازیگرانی نظیر ایران در صورت غلبه‌ بر اختلافات داخلی می‌توانند از این شیفت بزرگ در واشنگتن به مثابه بهترین فرصت استفاده کنند.

ماه‌های آینده می‌تواند میزبان اتفاقات مهمی در روابط کشورهای رقیب باشد؛ چراکه استراتژی ایران در تغییر زمین بازی و نشان دادن این واقعیت به ترامپ که تداوم کمپین فشار حداکثری بدون هزینه برای ایالات‌متحده نخواهد بود و از طرف دیگر اصرار واشنگتن بر تداوم کمپین فشار حداکثری بازی دو رقیب را به لبه پرتگاه می‌رساند. بازی در این سطح می‌تواند یا با حاصل جمع جبری صفر خاتمه یابد یا در صورت توازن نیروها با حاصل جمع جبری مثبت به اتمام برسد. باید منتظر هفته‌ها و ماه‌های طلایی آینده بود.