امیراحمد قزوینی:«شب آوازهایش را می‌خواند» نهمین اثر رضا گوران است که محصول عجیبی از سیلان روح و سکون ِ بی‌وقفه است. سیالیت معنوی اثر بر همه‌چیز سایه انداخته؛ حرکت بازیگران در صحنه، گفت‌وگو‌ها، رفتار و منش کاراکتر‌ها همه و همه در سیالیت و سکونی توأمان حرکت می‌کند. کارگردان با هوشمندی ضروریات صحنه را به موتیف‌هایی معنادار تبدیل کرده و از آنها بهره‌ای نشانه شناسانه می‌برد. ضروریات یعنی موارد حاضر در هر تئاتر از قبیل لباس و وسایل صحنه.

رضا گوران با جسارت سراغ الگو‌های فرمی ِ کلیشه و تداعی‌های رنگی آشنا رفته و از درون کلیشه‌ها طرحی نو می‌سازد. این نمایش از آنجا اهمیت دارد که دو دلی‌ها، استیصال و حقارت آدمی را به اندازه‌ای بیرونی می‌کند که هرکس با چنین مواردی در درون خویش روبه‌رو می‌شود. دقت و جنون بازیگران تماشاگر را به وحشت می‌اندازد؛ وحشت ِ سفر به درون خویش. به جرات می‌توان گفت نقطه نبوغ‌آمیز اثر بی‌تفاوتی در طراحی و اجرا است که به درستی توسط کارگردان طرح‌ریزی شده و توسط بازیگران به بار نشسته است. بی‌تفاوتی یعنی فرار از درشت‌نمایی یک اکت و گذر ِ کاریزماتیک از آن. بازیگر با طراحی ِ حرکاتی که غریب به نظر می‌رسد آسوده و منبسط برخورد می‌کند و انگار که در زندگی ِ طبیعی ژاکت نیم پوشیده و آویزان به یک دست را با خود به این طرف و آن طرف اتاق می‌برد. و اما موسیقی؛ اینجا موسیقی شکوه کار را چندین‌برابر می‌کند. موسیقی عزیمت می‌کند. متحول می‌شود. بجا ضرب عمل می‌کند و ضد ضرب را برای لحظات دوگانه به‌کار می‌گیرد. گذشته از همه این نکات «شب آوازهایش را می‌خواند» اثری است که روح و خون دارد. گروه اجرایی از کارگردان تا بازیگران همه و همه خون ِ خود را با اثر آمیخته‌اند انگار. صدای نفس و نبض ِ اثر شنیده می‌شود.