«غزل» فرزند روزگار است

محمد علی بهمنی

شاعربسیا

ری هستند که از من می‌پرسند آیا غزل حافظ می‌تواند شکل معاصر پیدا کند؟ باید بگویم که وقتی حافظ می‌گوید غلام آن کلماتم که آتش انگیزد / نه آب سرد زند در سخن به آتش تیز، امروز هم اگر کسی بگوید من غلام کلماتی هستم که زیر بار تحمیل‌ها نرود و حرف خود را بزند می‌تواند فرزند روزگار خودش باشد. اگر هم حافظ زنده بود فرزند روزگار خودش بود چون این شعر را قرن‌ها پیش گفته است.

فرض کنید با یکی از دوستانم به جایی می‌روم. در خیابان یکی از آشناها را می‌بینم و می‌خواهم دوستم را معرفی کنم. می‌گویم آقای فلانی هستند که در ضمن شاعر معاصر هم هستند. در ابتدا ممکن است به‌کار بردن این واژه در مورد آن دوست نوعی حشو باشد چرا که دوست من در کنار آن فرد ایستاده و نیازی نیست بگویم شاعر معاصر است، اما واقعیت چیز دیگری است. ممکن است آن دوست وجود داشته باشد و جلوی آن فرد ایستاده باشد، اما دنیایش هنوز گذشته‌ای باشد که فقط آن را شنیده و حتی آن را تجربه هم نکرده.

نکته این است وقتی می‌گوییم یک نفر شاعر معاصر است یعنی کسی که هنر روزگار خود را درک کرده باشد. من برای هر کسی که درباره شعر صحبت می‌کند احترم قائلم چرا که نظر مثبت یا منفی او انگیزه‌ای می‌شود برای اندیشیدن. حرف من بی‌حرمتی به آن کسی نیست که می‌گوید غزل شعر روزگار ما نیست، اما واقعیت این است که غزل دوباره نشان داد می‌تواند فرزند روزگار خودش و همه روزگاران باشد.

درکی که با آن می‌شود غزل متفاوتی گفت ریشه در خود نیما دارد. من در یکی از شعرهایم به این موضوع اشاره دارم و می‌گویم: جسمم غزل است اما روحم همه نیمایی است / در آینه تلفیق این چهره تماشایی است/ تن خو به قفس دارد زان زاده پرواز است / آن ماهی تنگاب و این ماهی دریایی است. نیمای بزرگ در گفتارش می‌گوید من رودخانه‌ای هستم که از هر کجای آن می‌شود رفع تشنگی کرد.