چرا کتابفروشیهای مستقل رو به زوالند؟
مترجم: سیروس مجیدی
بلند برای متصدی فروش تکرار میکند: کافکا. «غنا، در آمریکای جنوبی است؟» این را فروشنده دیگری که تاحالا اسم «صدای دهکده» به گوشش نخورده میپرسد.
تایلر کوئن
مترجم: سیروس مجیدی
بلند برای متصدی فروش تکرار میکند: کافکا. «غنا، در آمریکای جنوبی است؟» این را فروشنده دیگری که تاحالا اسم «صدای دهکده» به گوشش نخورده میپرسد. از زمانی که در دهه نود کتابفروشیهای بزرگ سربرآوردهاند، مدام اینجا و آنجا سرزنشها را میشنویم که میگویند کتابفروشیهای مستقل به سرعت در حال زوالند - پاتوقهایی که متصدیهایشان چیزهایی از ادبیات سرشان میشود، مالک هر عنوان کتاب را به دقت گلچین میکند و ریش سفیدها کنار میز قهوه مینشینند و درباره جک کرواک یا آخرین ترجمه تولستوی حرف میزنند. اینطور تصور میشد که کتابهای با کیفیت که البته توزیعکننده خوبی ندارند به تدریج از طریق توصیههای
دهان به دهان اعتباری به دست میآورند و در نهایت در جهان ادبیات توفانی به پا میکنند. این همان چیزی است که مردم میترسند برای همیشه رو به نابودی باشد، همین هفته گذشته کتابفروشی مشهور کدی برکلی اعلام کرد که به خاطر وجود رقبایی چون اینترنت و فروشگاههای بزرگ کارش را تعطیل میکند، اما آیا این تصور آرمانی واقعا درست است؟ با رفتن کتابفروشیهای مستقل ما واقعا چه را از دست میدهیم؟
لورا جی. میلر اخیرا در کتاب «سرمایه دارهای ناراضی: کتابفروشی و فرهنگ مصرفی» با این فرضیه بحثاش را شروع میکند که: «موضوع کتابفروشی بحثی پیش پا افتاده یا کماهمیت نیست ... بلکه میتوان به گونهای بازتاب نارضایتی از رفاه شخصی و جمعی را در آن دید.» او دلش میخواهد کتابفروشیها تبدیل به عرصهای سیاسی شوند. او میگوید با حمایت از مستقلها مصرفکنندگان در برابر تجاریسازی بیش از حد و زنجیرهسازیها قد علم میکنند. این هم یک راه برای جنگیدن متقابل است.
میلر متوجه است و حتی تاکید میکند که تناقض کتابفروشیهای بزرگ امر جدیدی نیست. در دهه بیست و سی هم داروخانهها حجم عظیمی کتابهای تجاری میفروختند. در دوره بعد از جنگ باشگاه کتاب ماه را مضر به حال جامعه تشخیص دادند. دهه شصت و هفتاد شاهد ظهور اولین کتابفروشیهای زنجیرهای بود که در مراکز خرید ایجاد شده بودند. در هر مرحله یک گونه تجاریتر ابزارهای پیشین کتابفروشی را کنار زده است. در تمام این زمان، سواد و دسترسی به کتابها دائما رو به افزایش بوده است. با این وجود است که میلر احساس میکند اضافه شدن آگاهی ما درباره گزینههایی که داریم میتواند به ما کمک کند، اما چقدر کمک؟ اعتراف میکنم که من علاقهای ندارم خیلی زود به قدرت فرهنگسازی مستقلها معترف شوم.
تعلق ما به کتابفروشیهای مستقل بخشی از سر عاطفه است - تمایلی خودآگاه برای عضو بودن در اجتماعی خاص (یا حداقل چیزی شبیه به آن). دفاع از مستقلها باعث میشود که احساس کنیم ما هم جزو ادبیاتیها هستیم یا اینکه از آنچه تصور میشود متفاوت تریم. در جهان هواخواهان موسیقی مستقل یا سینمای مستقل هم پدیده مشابهی میبینیم که مخالفت با جلوههای ویژه پرهزینه و ستارگان مشهور در آنها موج میزند. در هر مورد برچسب مستقل یک نوع تدبیر تبلیغاتی است که یک بخش از بازار را اغلب به طور مصنوعی، از مابقی جدا میکند، اما وقتی پای دسترسی آسان به کالاهایی که احتیاج دارید در میان باشد، فروشگاههای بزرگ معمولا کارشان بهتر از فروشگاههای کوچک است:. مقیاس این فروشگاهها بهشان اجازه میدهد عناوینی چند برابر فروشگاههای کوچک و مستقل در خود داشته باشند؛ بنابراین اگر مثلا دنبال شعر عرب میگردید شانس یافتنش در یک فروشگاه بزرگ زنجیرهای بیشتر از یک کتابفروشی محلی نزدیک خانهتان است.
البته روشن است که آنچه میلر و دیگران را میترساند این است که فرهنگ ادبی که کتابفروشیهای مستقل به رشد و پرورش آنها کمک میکند - علایق خاص و غیرمعمول - در دنیای روتین شده فروشگاههای بزرگ از بین برود. بخشی از ارزش این کتابفروشیها معرفی عناوین تازه به ما بوده است. کتابفروشی شکسپیر در جنوب منهتن کتابهای متفاوتی دارد تا مثلا فروشگاه زنجیرهای بارنز و نوبل. با ورود اینترنت جهان ادبیات جای بیشتری برای استقلال- هرچند به شکلهای تازه -
نسبت به گذشته دارد. نقدهایی که در آمازون نوشته میشود، بلاگها و وبسایتها - مثل ebay - که بزرگترین حراجی کتاب جهان است، همه رو به رشدند و فعالیتشان بیرون از کتابفروشیهای شرکتی نیز پا گرفته است. چاپ بسته به تقاضا و خود ناشر رونق چشمگیر دارد. با کمک گوگل و دیگر موتورهای جستوجو سلایق عجیب و غریب تا سالها در خاطره ما خواهند ماند. این روی دیگر همان کامپیوتری شدن است که والمارت و بردرز را ارتقا داد. فناوری اطلاعات صداهای بیشتری را به عرصه کتاب و عرضه آن میآورد.
متاسفانه بسیاری از مزایای این نظم جدید نامشهود هستند. همین بازار کتابهای مستعمل را در نظر بگیرید. بیست سال پیش یافتن کتابفروشیهای دست دوم آسانتر بود، اما حالا خرید کتابهای خوب دست دوم آسانتر شده است، آن هم به لطف پایگاههای اینترنتی کتابفروشی.
تغییر اصلی در بازار کتاب بحث مقابله کوچک و بزرگ یا زنجیرهای و مستقل نیست. بلکه بیصبری بیشتر خوانندگان است، که عارضه ادبی شدن و فراوانی زیاد ما است. در جهان مدرن ما بیشتر با فشار زمان روبهروییم و انتخابهای فرهنگی مان
نیز گستردهتر شده است. تمام کردن جنگ و صلح تولستوی زمانی که انتخاب زیادی در کار نبود یا کتابهای دیگر به این سادگیها گیرمان نمیآمد خیلی آسانتر بود. امروزه خواندن آن تا به انتها، به معنی گذشتن از خیلی گزینههای دیگر است. در نتیجه ما متمایل شدهایم که ایدهها را در حجمهای کوچکتر مصرف کنیم، وضعیتی که اقتصاددانان گاهی آن را «قضیه آلکن و آلن» مینامند. رمانهای بلند و جدی خیلی کمتر از ۱۰۰ سال پیش محوری و تاثیرگذار هستند. بلاگها رو به افزایشاند و بیشتر خوانندگان آنهایی که پستهای کوتاه دارند را ترجیح میدهند. دسترسی بیشتر ما به کتابها همچنین به این معنی است که هر کتاب زمان کمتری برای اثبات خود دارد. درصد کوچکی از کتابهایی که چاپ میشوند حجم زیادی از سود صنعت را به خود اختصاص میدهند، بنابراین برای شناسایی تقاضای خوانندگان مسابقه نفسگیری شکل میگیرد. بسیاری از مشتریان پرفروشهای جدید را میخواهند، تا احساس کنند که دارند چیزی باب روز میخوانند و بخشی از جریان صحبتهای مردم هستند. به هر حال این هم یک نوع خاص از وابستگی عاطفی است - که خیلی هم خوشایند نیست.
اما پشتیبانی کردن از مستقلها هیچ کدام از این روندها را معکوس نمیکند، فروشگاههای زنجیرهای را هم نمیتوان به خاطر گسترششان سرزنش کرد. خود مستقلها هم همیشه نماینده فضیلتهای فرهنگی نیستند. یکی از فروشندگان همین کتابفروشیهای مستقل که در کتاب «سرمایه دارهای ناراضی» از او نقل قول شده است، میگوید: «قیمت کتابها را بالا نگه میدارم، نه بهخاطر طمع، بلکه بهخاطر آنکه ارزش والای فرهنگی آنها منعکس شود.» (با این معیار چطور میشود یک جلد از آثار پروست را تنها به ۱۵ دلار فروخت؟) خیلی از این فروشگاههای مستقل برای تامین مخارج خودشان در یک بخش مجزا آثار عامهپسند را میفروشند؛ فروشگاههای مستقل که الزاما پاتوقهای روشنفکری مثل فروشگاه پاول در پورتلند نیستند (پاول را خیلیها بهترین کتابفروشی موجود در تمام ایالاتمتحده میدانند). بد یا خوب، اینها هم درست مثل فروشگاههای عظیم، بنگاههایی تجاری هستند. در این معنا مثل داوود با جالوتی که فروشگاههای زنجیرهای میباشند جنگیدن الزاما به این معنی نیست که پیروزی آنها حتمی است.
اگر فروشگاههای بزرگ را دوست ندارید باز هم خیلی ساده میتوانید وسعت انتخابتان را از طرق دیگری گسترش دهید. به فروشگاههای بزرگ که میروید سراغ قسمتهایی که تا به حال نرفتهاید را بگیرید (بهترین کتابهای عامیانه درباره زمینشناسی، باغبانی یا بسکتبال، معمولا کتابهای خوبی هستند حالا چه موضوعشان را دوست داشته باشید و چه خیر.) قفسههای خیلی پایین، یا خیلی بالا را که دسترسی بهشان زیاد آسان نیست بگردید. از چهارپایه کتابفروشها استفاده کنید. تصادفی سراغ کتابها بروید. ببینید دیگران چه کتابهایی را کنار میاندازند. بیشتر به کتابخانه عمومی سر بزنید، کتابخانههای عمومی خیلی از مشخصههای کتابفروشیهای مستقل را دارند، مثلا کارمندانشان بااطلاع هستند، تنوع دارند و عنوانهای نایاب را هم در آنها گیر میآورید. البته بدیهی است که کتابخانههای عمومی فضایشان به اصطلاح «باحال» نیست، مشتریانشان هم اغلب نوجوانها و زنان بالای چهل سال، یا پیرمردهای بازنشسته هستند. من شخصا به پنج کتابخانه عمومی به طور منظم سر میزنم و به هر کدام که میروم احساس پیری به من دست میدهد، اما به هر حال کتابهایی که بخواهید را آنجا مییابید.
ارسال نظر