سوسیالیسم؛ اندیشه‌ای نافرجام

ترجمه: مهشید معیری

دکتر موسی غنی‌نژاد

بخش دوم

عقیده راسخی در همه کشورهای دموکراتیک و خصوصا آمریکا رایج است که طبق آن تاثیر روشنفکران بر سیاست ناچیز است. این امر مسلما در بعضی موارد صحت دارد، یعنی در مورد قدرت تاثیرگذاری آنها از طریق عقاید خاص خود در زمان معین و یا قابلیت تغییر دادن رای مردم در خصوص مسائلی که نظرات توده مردم با نظرات روشنفکران متفاوت است.

با این همه اگر در درازمدت مساله را بررسی کنیم شاید تاثیر روشنفکران در این کشورها هرگز به اندازه امروز مهم نبوده باشد. آنها این قدرت را با شکل دادن به افکار عمومی اعمال می‌کنند. عجیب است که با مشاهده تاریخ دوران اخیر قدرت تعیین‌کننده این سمساران (کهنه‌فروشان) حرفه‌ای اندیشه‌ها هنوز درک نشده است. توسعه سیاسی دنیای غرب در صد سال اخیر به خوبی نشان‌دهنده این امر است.

برای درک این گرایش خاص بخش عظیمی از روشنفکران (به سوسیالیسم) باید دو نکته را روشن کنیم. اول آنکه معمولا قضاوت آنها در مورد تمام مسائل براساس یکسری اندیشه‌های کلی است؛ دوم آنکه اشتباهات شاخص هرعصری معمولا از حقایق جدید کشف شده در آن عصر نشات می‌گیرد؛ یعنی کاربردهای نادرست تعمیم‌های جدیدی که صحت آنها در حوزه‌های دیگر به اثبات رسیده است. با در نظر گرفتن کامل این واقعیت‌ها به این نتیجه می‌رسیم که برای رد چنین اشتباه‌هایی غالبا نیاز به اقامه دلایلی عقلانی درباره نکاتی بسیار انتزاعی داریم که ممکن است در ظاهر ربطی به مسائل عملی نداشته باشند.

شاید مهم‌ترین خصیصه روشنفکر این باشد که قضاوت او در مورد اندیشه‌های جدید نه براساس شایستگی‌های مشخص آنها؛ بلکه براساس درجه خوانایی آنها با مفاهیم کلی‌ای که به آن معتقد است و تصوری که از دنیای مدرن و پیشرفته دارد، انجام می‌گیرد. قدرت اندیشه‌ها از طریق تاثیرشان بر روشنفکر و گزینش باورهایش در خصوص خوب و بد مسائل خاص و متناسب با کلیت و انتزاعی بودن و حتی ابهامشان افزایش می‌یابد. از آنجا که روشنفکر اطلاعات کمی درباره موضوعات خاص دارد، ملاک او برای قضاوت در یک مورد باید سازگاری، هماهنگی و تناسب آن با نظرات دیگرش باشد تا بتواند از مجموعه آنها تصویر منسجمی از دنیا بسازد. این گزینش که هر لحظه از میان انبوهی از اندیشه‌های جدید در هر لحظه انجام می‌گیرد، موجد فضای خاص عقیدتی؛ یعنی جهان‌بینی غالب هر عصر است که در آن نسبت به برخی از عقاید، نظر مساعد و نسبت به برخی دیگر نظر غیرمساعدی وجود دارد و موجب می‌شود که روشنفکر به سهولت و بدون درک واقعی مسائل، یک نتیجه‌‌گیری را قبول و دیگری را رد کند.

از برخی جهات روشنفکر بیش از هر شخصی به فیلسوف نزدیک‌تر است و فیلسوف از خیلی از نظرات، نوعی پادشاه در میان روشنفکران است. هرچند نفوذ فیلسوف بر فعالیت‌های عملی با فاصله زمانی بسیار بیشتری صورت می‌گیرد،

بنا براین مشاهده تاثیر وی کندتر و مشکل‌تر از نفوذ روشنفکر معمولی است؛ ولی این تاثیر دارای همان خصوصیات است و در درازمدت حتی از قدرت بیشتری برخوردار است. همان تلاش در جهت تلفیق (نظریات)، به طور روشمندتر، همان داوری در خصوص دیدگاه‌های خاص با معیار سازگاری آنها با سیستم کلی اندیشه به جای ملاحظه شایستگی‌های خاص آنها، همان کوشش برای دست یافتن به جهان‌بینی یک دست، پایه اصلی رد یا قبول اندیشه‌ها را برای هر دوی آنها (روشنفکر و فیلسوف) تشکیل می‌دهد و احتمالا به این علت نفوذ و تاثیر فیلسوف‌ها بر روشنفکران بیشتر از هر گروه تحصیلکرده و دانشمند دیگری است و فیلسوف‌ها تعیین‌کننده روشی هستند که روشنفکران از طریق آن وظیفه ممیزی خود را انجام می‌دهند. نفوذ یک متخصص اهل علم تنها در زمانی در رقابت با نفوذ فیلسوف قرار می‌گیرد که از متخصص بودن دست برمی‌دارد و آغاز به فلسفیدن درباره پیشرفت موضوع خود می‌کند و این کار معمولا پس از آن اتفاق می‌افتد که روشفنکران به دلایلی که ربطی به صلاحیت علمی او ندارد، او را قبول کرده باشند.

بنابراین «فضای عقیدتی» هر دوره‌ای اساسا مجموعه‌ای مملو از پیش‌داوری‌هایی است که اساس داوری‌های روشنفکر در مورد اندیشه‌ها و واقعیات را تشکیل می‌دهد. این پیشداوری‌ها عمدتا کاربرد و تعمیم جنبه‌هایی از پیشرفت‌های علمی به حوزه‌های دیگر است؛ یعنی آن جنبه‌هایی که به نظر او از همه مهم‌ترند و بیشتر او را تحت‌تاثیر قرار داده‌اند. می‌توان فهرستی طولانی از چنین مدهای روشنفکری را که طی دو یا سه نسل بر اندیشه روشنفکری حاکم بوده‌اند، ارائه کرد. «رویکرد تاریخی» یا تئوری تحولی، حتمیت قرن نوزدهمی، اعتقاد به تاثیر غالب محیط‌زیست بر توارث، تئوری نسبیت یا اعتقاد به قدرت ناخودآگاه، اینها همگی مفاهیم عامی هستند که نوآوری‌ها در حوزه‌های مختلف با محک آنها سنجیده می‌شدند. به نظر می‌رسد که هرچه اندیشه‌ها کمتر صریح و دقیق باشند (یا کمتر قابل درک باشند) نفوذ و تاثیر آنها بیشتر است. گاهی تنها یک برداشت مبهم که به ندرت به قالب کلمات ریخته شده تاثیری عمیق ایجاد می‌کند. اعتقاداتی چون برتری کنترل عامدانه یا سازمان‌دهی آگاهانه، در مسائل اجتماعی همانند سایر موارد، بر نتایج حاصل از روند‌های خودجوشی که ذهنی انسانی آنها را هدایت نمی‌کند، به عبارت دیگر ترجیح نظمی مبتنی بر برنامه‌ای از پیش تنظیم شده بر نظمی که از برآیند نیروهای مخالف ایجاد می‌شود، به شدت بر تحولات سیاسی تاثیر گذاشته‌اند.

نقش روشنفکران در خصوص تحولات اندیشه‌های صرفا اجتماعی تنها به ظاهر متفاوت است. در این مورد، گرایش خاص آنها به صورت جعل دکترین‌های من‌درآوردی ظاهر می‌شود که نشات گرفته‌ از برخی تعمیم‌های افراطی در خصوص بعضی جاه‌طلبی‌های ناظر بر روابط عادی میان انسان‌ها است. به نظر آنها از آنجایی که دموکراسی چیز خوبی است، پس هر قدر اصل دموکراتیک بیشتر به پیش برده شود، بهتر است. قدرتمند‌ترین اندیشه‌های کلی که تاثیر بسزایی در سیاست در دوره اخیر داشته، آرمان برابری مادی است. این آرمان مشخصا یکی از اعتقادات اخلاقی خودجوش نیست که در آغاز بین افراد خاصی به مورد اجرا گذاشته شده باشد، بلکه محصول ذهنی روشفکرانه است که در اصل به صورت انتزاعی طراحی شده و کاربرد و معنای آن در موارد خاص نامشخص و نامعلوم است. با این همه، آرمان مساوات به عنوان قاعده‌ای بدیل در میان روش‌های سیاست اجتماعی مطرح شده و عامل فشاری دائمی در جهت ایجاد آرایش خاصی از امور اجتماعی بوده بدون اینکه هیچ‌کس تصور روشنی از آن داشته باشد. اینکه تدبیر ویژه‌ای منجر به ایجاد مساواتی بیشتر می‌شود، آنقدر مهم تلقی می‌شود که دیگر به بقیه چیزها توجه چندانی نمی‌شود. از آنجایی که رهبران فکری در مورد هر موضوع خاصی تنها به این وجه از مساله اعتقاد قاطعی دارند، مساوات موجب تغییرات اجتماعی‌ای بیشتر از آنچه مدافعان آن انتظار داشتند، شده است.

با وجود این، تنها آرمان‌های اخلاقی نیستند که به این صورت عمل می‌کنند. گاهی ممکن است طرز تلقی روشنفکران درباره مسائل اجتماعی، نتیجه پیشرفت‌ معرفت‌های صرفا علمی باشد و در این وضعیت نظرهای اشتباه آنها درخصوص موضوعات خاص ممکن است تا مدت زمانی از همان وجهه و اعتباری برخوردار شود که دستاوردهای علمی‌ای که پشتوانه آنها است. اینکه یک پیشرفت واقعی معرفت سرچشمه اشتباهات جدیدی شود، به خودی خود تعجب‌آور نیست. اگر قرار بود که هیچ نتیجه‌گیری اشتباهی از تعمیم‌های جدید به وجود نیاید، این تعمیم‌ها واقعیت‌‌هایی غایی بودند و دیگر هیچ احتیاج به بازبینی نمی‌داشتند. هرچند که علی‌القاعده چنین تعمیم‌های جدیدی که موجب مطرح شدن نتیجه‌گیری‌های اشتباهی می‌شود، ناشی از نظرات قدیمی‌تر است و بنابراین نباید اشتباهات جدیدی تلقی شود، با این حال این احتمال وجود دارد که به همراه نتیجه‌گیری‌های معتبری که موجب معتبر شناخته شدن یک‌ نظریه جدید می‌شود، یک سری نتیجه‌گیری‌های جدید دیگری نیز بشود که پیشرفت‌های آتی، اشتباه بودن آنها را به اثبات برساند. در چنین شرایطی باور نادرستی پدید می‌آید که از تمام وجهه و اعتبار معرفت علمی‌ای که پشتوانه آن است، برخوردار است. هرچند که تمام شواهد و قرائن معرفت علمی مخالف کاربرد این باور در حوزه‌ای خاص باشد، با این همه در محکمه روشنفکران و در پرتو اندیشه‌های حاکم بر افکار آنها به عنوان دیدگاهی که بهترین تطابق را با حال و هوای زمانه دارد، برگزیده می‌شود. متخصصانی که به این ترتیب بیشترین شهرت و نفوذ را کسب می‌کنند، آنهایی نیستند که مورد قبول همتایان خود هستند؛ بلکه غالبا کسانی هستند که متخصصان دیگر از آنها به عنوان آدم‌های غیرعادی، غیرحرفه‌ای (آماتور) و حتی شیاد یاد می‌کنند؛ ولی از نظر عامه مردم اینها واردترین آدم‌ها به رشته تخصصی خود به حساب می‌آیند.

باید خاطرنشان کرد که به احتمال زیاد چگونگی چیره شدن انسان بر نیروهای طبیعت طی صد سال اخیر موجب شده است که انسان فکر کند که می‌تواند کنترل مشابهی بر نیروهای جامعه داشته باشد و به این طریق شرایط زندگی خود را بهبود بخشد. شیفتگان موفقیت‌های علوم طبیعی خیلی راحت باور می‌کنند که به‌کارگیری فنون مهندسی و هدایت تمام فعالیت‌های انسانی طبق یک برنامه واحد و منسجم باید در روابط اجتماعی هم همان‌قدر قرین موفقیت باشد. در واقع باید اعتراف کرد که برای مقابله با چنین نتیجه‌گیری‌هایی استدلال‌های بسیار قدرتمندی مورد‌نیاز است و اینکه چنین استدلال‌هایی تا به حال به صورت صحیحی ارائه نشده‌اند، کافی نیست که کمبود‌های پیشنهادهای خاصی را که مبتنی بر چنین نتیجه‌گیری‌هایی هستند، خاطرنشان ساخت. تا زمانی که به طرزی قانع‌کننده نشان داده نشود که سودمندی آنچه در بسیاری حوزه‌ها موجب موفقیت شده است، دارای محدودیت‌هایی است و چنانچه فراتر از آن محدودیت‌ها به آن عمل شود به شدت زیان‌آور است، استدلال‌های روشنفکران استحکام خود را از دست نخواهند داد. این کار مهم تا به حال به صورت رضایت‌بخشی صورت نگرفته است، کاری که برای متوقف کردن این حرکت خاص به سمت سوسیالیسم ضرورت دارد.

این البته تنها یکی از موارد متعددی است که نشان می‌دهد برای رد کردن اندیشه‌های زیان‌آور فعلی به پیشرفت فکری بیشتری نیاز داریم و جریان وقایعی که ما در موارد مختلف طی خواهیم کرد، در نهایت با بحث درباره موضوعات بسیار انتزاعی معین خواهد شد. این کافی نیست که فعال اقتصادی براساس اطلاعات دقیق خود در حوزه‌های مشخص متقاعد شده باشد که نظریه‌های سوسیالیسم محصول اندیشه‌های کلی‌تری هستند که در عمل قابل‌اجرا نیستند. ممکن است که حق کاملا با او باشد؛ ولی با این حال چنانچه دیدگاه او با ابطال «اندیشه‌های مادر» les idées mères منظور اندیشه‌های انتزاعی است که سوسیالیسم را به وجود آورده است] مورد تایید و حمایت قرار نگیرند، مخالفت و پایداریش در هم کوبیده شده و تمام نتایج تاسف‌باری که پیش‌بینی می‌کرد، به وقوع می‌پیوندد. تا زمانی که روشنفکران در ارائه استدلال کلی برنده میدان باشند، معتبرترین اعتراضات ناظر بر موارد خاص، نادیده گرفته خواهند شد.

با این حال، تمام داستان به اینجا ختم نمی‌شود. نیروهایی که موجب جذب افراد (به سوسیالیسم) در صف روشنفکران می‌شوند، همگی در یک جهت عمل می‌کنند و این امر به تبیین عللی که این‌ همه انسان‌های با استعداد به سوسیالیسم گرایش پیدا می‌کنند، کمک می‌کند. مسلما در میان روشنفکران نیز مانند هر گروه دیگری از مردم، عقاید متفاوتی وجود دارد. ولی به نظر می‌رسد واقعیت این باشد که فعال‌ترین، باهوش‌ترین و خلاق‌ترین افراد در میان آنها به سوسیالیسم گرایش پیدا می‌کنند، در حالی که رقبای آنها از قابلیت‌های کمتری برخوردارند.

این امر خصوصا در مراحل اولیه نفوذ اندیشه‌های سوسیالیستی صحت دارد. بعدها، هرچند که هنوز در خارج از حلقه روشنفکران، اعتراف به داشتن اعتقادات سوسیالیستی، نشانه نوعی جسارت و شجاعت است؛ ولی فشار عقیدتی در میان روشنفکران در حمایت از سوسیالیسم آنچنان شدید است که نیرو و استقلال بیشتری لازم است تا شخصی بتواند به عوض الحاق به آنچه همکاران او اندیشه‌های مدرن تلقی می‌کنند، در مقابل آن مقاومت کند. مثلا کسی که با دانشگاه‌ها آشنایی دارد، نمی‌تواند منکر این واقعیت باشد که در تعداد زیادی از دانشگاه‌ها (و از این نقطه‌نظر، اکثر استادان دانشگاه‌ها را باید بیشتر در زمره روشنفکران به حساب آورد تا متخصصان)، احتمال اینکه برجسته‌ترین و موفق‌ترین استادان سوسیالیست باشند، بسیار زیاد است؛ در حالی که کسانی که اندیشه‌هایی محافظه‌کارانه‌تر دارند غالبا آدم‌های متوسطی هستند. مسلما این امر به خودی خود عامل مهمی جهت سوق دادن نسل‌های جوان‌تر به مسلک سوسیالیسم است.

از نظر یک سوسیالیست این امر مسلما شاهدی است بر این ادعا که هوشمندترین انسان‌ها مکلفند که سوسیالیست باشند؛ اما بعید است تبیین ضروری موضوع، یا حتی محتمل‌ترین توضیح، این‌گونه باشد. احتمالا علت اصلی چنین وضعیتی این است که برای فردی که استعداد فوق‌العاده‌ای دارد و نظام جاری جامعه را قبول می‌کند، راه‌های متعددی برای کسب نفوذ و قدرت وجود دارد، در حالی که برای فردی عاصی و ناراضی، یک حرفه روشنفکرانه نویدبخش‌ترین راه برای رسیدن به نفوذ و قدرت است. حتی از این هم بیشتر؛ یک محافظه‌کار بسیار با استعداد معمولا تنها در صورتی یک کار روشنفکری را قبول می‌کند (و گذشت‌های مادی ناشی از آن را می‌پذیرد) که خود کار را دوست داشته باشد. بنابراین احتمال اینکه تبدیل به متخصص تحصیل‌کرده شود بیشتر است تا روشنفکر در معنای خاص آن. در حالی که برای کسی که اندیشه‌های افراطی [سوسیالیستی] دارد، کار روشنفکرانه بیش از آنکه هدف باشد وسیله است؛ راهی است به سوی نفوذ گسترده‌ای که روشنفکران حرفه‌ای اعمال می‌کنند. بنابراین واقعیت احتمالا این نیست که هوشمندترین انسان‌ها عموما سوسیالیست هستند، بلکه این است که بخش بزرگی از سوسیالیست‌ها که در زمره بهترین مغز‌های متفکر هستند، خود را وقف آن فعالیت‌هایی می‌کنند که در جامعه مدرن تعیین‌کننده‌ترین نفوذ را بر روی افکار عمومی دارد.

جذب شدن افراد به اردوی روشنفکران با دلبستگی بارزی که آنها به اندیشه‌های کلی و انتزاعی دارند، شدیدا ارتباط دارد. نظریه‌پردازی در خصوص بازسازی کامل جامعه بسیار به مذاق روشنفکر خوش‌تر می‌آید تا ملاحظات عملی‌تر و کوتاه‌مدت کسانی که هدفشان اصلاح تدریجی نظام موجود است. جذابیت سوسیالیسم به ویژه برای جوان‌ها، عمدتا ناشی از خصلت خیال‌پردازانه آن است. جسارت تسلیم شدن به افکار آرمان‌گرایانه در این خصوص، نقطه قوت سوسیالیسم است که لیبرالیسم سنتی به طرز اسف‌باری فاقد آن است. این تفاوت به نفع سوسیالیسم عمل می‌کند، نه تنها به این علت که نظریه‌پردازی در خصوص اصول عمومی برای کسانی که خود را گرفتار شناخت واقعیت‌های زندگی روزمره نمی‌کنند، فرصتی فراهم می‌آورد تا تخیلات خود را به کار اندازند، بلکه همچنین به این علت که میل بر حق درک اساس عقلانی هر نظم اجتماعی را ارضا کرده و چشم‌‌اندازی برای شوق شدید انسان به انداختن طرحی نو به وجود می‌آورد، چیزی که فتوحات بزرگ لیبرالیسم جولانگاه زیادی برایش باقی نگذاشته است ولی روشنفکر، طبق سرشتی که دارد، به جزئیات فنی و مشکلات عملی توجه نمی‌کند. چیزی که او دوست دارد، تخیلات بزرگ، درک وسیع از نظم اجتماعی به عنوان یک کل است که نظامی برنامه‌ریزی شده، نوید آن را می‌دهد.

این واقعیت که نظریه‌پردازی‌های سوسیالیست‌ها تمایلات روشنفکران را بهتر ارضا می‌کنند، تاثیر مهلکی بر نفوذ سنت لیبرالی گذاشته است. متفکران لیبرال پس از آنکه مقتضیات اساسی و اصول اولیه برنامه‌های لیبرالی را قابل‌قبول و رضایت‌بخش یافتند روی به جزئیات آوردند و از شرح و بسط فلسفه کلی لیبرالیسم غفلت ورزیدند و این امر موجب شد که نظریه لیبرالیسم دیگر موضوع داغ و تازه‌ای نباشد که مجال نظریه‌پردازی‌های عمومی را فراهم آورد. به این ترتیب، طی بیش از نیم قرن، تنها سوسیالیست‌ها بودند که چیزی شبیه به یک برنامه مشخص توسعه اجتماعی را عرضه کردند، تصویری از جامعه‌ای که قصد داشتند در آینده به آن دست یابند و اصولی عمومی که رهنمود آنها برای تصمیم‌گیری در مورد مسائل خاص بود. هر چند، به عقیده من، آرمان‌های آنها دارای آنچنان تناقضات درونی‌ است که هر‌گونه کوششی جهت به مورد اجرا در آوردن آنها قاعدتا نتایجی کاملا متفاوت با آنچه آنان انتظار دارند، به بار خواهد آورد، اما این امر تغییری در این واقعیت نمی‌دهد که برنامه آنها برای تغییرات تنها برنامه‌ای است که واقعا بر رشد نهادهای اجتماعی تاثیر گذاشته است. علت اینکه سوسیالیست‌ها توانسته‌اند، الهام‌بخش تصورات روشنفکران باشند آن است که آرمان‌های سوسیالیست‌ها تبدیل به تنها فلسفه عمومی صریح درخصوص سیاست اجتماعی شده که عده زیادی به آن اعتقاد دارند، تنها نظام یا تئوری‌ که مسائل جدیدی مطرح می‌کند و چشم‌اندازهای تازه‌ای را می‌گشاید.