تک مضراب
بیرون آمدن از قلعه زبان
چند سال پیش محمد محمد علی در جلسه ای به طنز گفت که دوست دارد فهیمه رحیمی را در جیب کوچکش بگذارد. محمدعلی دوست دارد نویسنده پرفروشی باشد و حتی فروش آثارش از فهیمه رحیمی هم جلو بزند. ظاهر صحبت محمد محمدعلی کمی شوخ طبعانه بود. ما همه میدانیم که پشت هر طنزی، نوعی جدیت یا خواسته قلبی وجود دارد، با این اوصاف آیا این خواسته یا آرزو بد است؟
محسن فرجی
چند سال پیش محمد محمد علی در جلسه ای به طنز گفت که دوست دارد فهیمه رحیمی را در جیب کوچکش بگذارد. محمدعلی دوست دارد نویسنده پرفروشی باشد و حتی فروش آثارش از فهیمه رحیمی هم جلو بزند. ظاهر صحبت محمد محمدعلی کمی شوخ طبعانه بود. ما همه میدانیم که پشت هر طنزی، نوعی جدیت یا خواسته قلبی وجود دارد، با این اوصاف آیا این خواسته یا آرزو بد است؟
اگر از منظر نویسنده خاص گرا و نخبه پسند به ماجرا نگاه کنیم، این یعنی زیر پا گذاشتن قواعد ادبیات جدی و پشت کردن به اندیشه و دغدغههای عمیق بشری.اما این نگاه، از سوی دیگر میتواند به این معنا هم باشد که نویسنده ما، یعنی جناب محمد علی، برای آن مخاطب نسبتا معمولی هم که ادبیات را در وهله اول،برای لذت میخواهد و میخواند، ارزش قائل است.خب، اینکه بد نیست. پس چرا بسیاری از نویسندگان ما وقتی پای مخاطب عام به میان میآید بینی شان را بالا میگیرند و میترسند که «آلوده» عوامالناس شوند؟ شاید به این دلیل ساده که به هزار و یک دلیل فرهنگی و غیر فرهنگی و البته با کمال تاسف، سطح ذائقه اکثر مخاطبان عام بسیار پایین است و چیزی که آنها از ادبیات طلب میکنند، سطحیترین شیوه روایت و قصهگویی است.
حالا محمدعلی در این میان چه کار کرده؟ اول اینکه به این مخاطب به شکل موجوداتی نادان و قابل ترحم نگاه نکرده، بلکه آنها را انسانهایی دانسته که نیارمند پرورش یافتن ذهن و روح برای دریافت ادبیات خوب هستند. یعنی در واقع اولین قدم را برای آشتی بین نویسندگان جدی و مخاطبان عادی برداشته است.
دوم اینکه او دریافته است که ادبیات و قصه گویی از اساس بر اصل لذت بنا شده است و تا مخاطب از متن لذت نبرد، درگیرش نمیشود. با این حال، حواسش جمع بوده که این لذت بخشی به مخاطب، به معنای قلقلک دادن عواطف رقیق و احساسات زود گذر او نباشد. ابنجا همان لبه تیغی است که محمدعلی با احتیاط از آن در حال عبور بوده و هست؛ گاهی به سلامت از آن گذشته، مثل رمان «برهنه در باد» و گاهی هم موفق نبوده است.
اما ماحصل عرقریزان روح او و تلاش مجدانهاش برای آشنایی و آشتی مخاطبان با ادبیات خوب، از یک منظر قابل ستایش است؛ او از برج عاج بسیاری از داستان نویسانی که خود را در قلعه «زبان» محصور کردهاند، پایین آمده است تا بیواسطه و آسوده با مخاطبانش حرف بزند. این کار یعنی احترام به شعور و خواسته مخاطب و از آن مهمتر، تبدیل کردن کتاب به یک کالا که باید خرید و فروش شود و به چیز مغفولی به نام «اقتصاد نشر» معنا و رونق دهد.
ارسال نظر