سفرنامه - گزارش فرنگ-۷
آیین مملکتداری در انگلستان
در این بخش از نوشته آقای نیارکی، دیدگاه میرزا صالح شیرازی درباره غربیان کالبدشکافی شده است.
در این بخش از نوشته آقای نیارکی، دیدگاه میرزا صالح شیرازی درباره غربیان کالبدشکافی شده است.
2-3- تحولات سیاسی، نقطه اوج سفرنامه: چنین مینماید که آنچه در میان دگرگونیها و نوآوریهای تاریخ انگلستان بیشتر از همه، نظر میرزا را به خود جلب میکرد، تحولات سیاسی این کشور بود که سبب میشد انگلستان«از حالت جهالت»، چنانکه «ولایت عربستان و غیره» گرفتار آن بودهاند، به«ولایت آزادی» تبدیل و به مرتبه کمال برسد. «و چون تاریخ انگلند را مفصلا خوانده و طریقه شرع و آیین ولایت داری این ولایت را خواندم و آنچه استنباط نمودم، این ولایت هم مثل ولایات عربستان و غیره، مردم شریر و مفسد و خونریز بوده. از چهارصد سال قبل الی حال، مردم روی به طریقی نمودهاند.
بالفعل این را بهتر از همه ممالک ساختهاند و هریک از پادشاهان به وسیلهای از وسایل، در صدد تربیت و ترقی مردم برآمدهاند و دیگری بعد از آن در انجام و اتمام بنیادی که پادشاه سابق گذرانده بود.» «اهالی انگلند در صدد تحصیل علوم و کسب هنر و ترقی خود بوده، چنانکه به اندک وقتی از حالت جهالت به مرتبه کمال آمدهاند.»
نهادهای دموکراتیک و میرزا صالح شیرازی: وی بعد از آنکه تاریخ نسبتا مفصلی درباره تحولات مغرب زمین به دست میدهد، نکتههایی نیز پیرامون نهادهای دموکراتیک جدید آن سامان یادآور میشود. در میان مباحث کتاب، او از نهادهای مدرن، نهاد قانونگذاری و عملکرد آن، به صورت مهمترین نهاد سلطنت مشروطه و حکومت قانون صحبت میکند.
او با تاکید بر قدرت مجلس عوام و جایگاه ویژه آن در نهادهای سیاسی نظام مشروطه بر آن است که هماهنگی میان سه نهاد سلطنت، مجلس عوام و مجلس اعیان را به تصویر بکشد. وی معتقد است که این سه نهاد سبب شده است تا انگلستان به ولایت آزادی تبدیل شود.
«... و هیچ حکمی جاری نمیشود اعم از کلی و جزئی، مگر به رضای هر سه فرقه. فرضا اگر پادشاه حکمی کند که موافق مصلحت ولایتی نباشد، وکیل رعایا مقاومت و ممانعت در جریان حکم مزبور نموده، مطلقا تاثیری نمیبخشد و جاری نخواهد شد.
همچنین اگر خوانین و پادشاه متفق شوند و وکیل رعایا راضی نبوده، ایضا حکم آنها، اگرچه مقرون به مصلحت بوده، جاری نخواهد شد و اگر پادشاه و وکیل رعایا اراده در انتظام مهمی نماید و خوانین قبول نکنند، مهم مزبور بدون تاثیر میماند. بالجمله، دولت انگریز [انگلیس] را مثل دستگاهی قیاس کردهاند، سه گوشه...»
کاستیهای گزارش سفر میرزا صالح: باید اذعان کرد که وی، همانند بسیاری دیگر از پیشروان اندیشه نوگرایی در ایران از پیوند جداییناپذیر«دانش» و «کارشناسی غرب» با روش «استعماری» آن و خطری که این دو عامل همساز، نیرومند و فراگیر، جهان واپس مانده از جمله ایران را سخت مورد تهدید قرار میداد، هرگز سخنی هشدار دهنده به میان نیاورده و برای رویارویی ایران با آن خطر، راهحل سودمند و عملی پیشنهاد نکرده است. آیا چون وی در انگلستان، عضو«انجمن فراماسونگری» شد، روی گردانی وی از سخن درباره استعمار غرب، زاییده سرسپردگی وی بدان سازمان نبوده است؟
آیا عضویت وی همانند دیگر دوستانش در«انجمن فراماسونری» دلیلی بر این روی گردانی نمیتواند باشد؟ بحث از دگرگونیهای حکومتی مغرب زمین، همه جای این سفرنامه را پر کرده؛ ولی درباره مبانی آنها بحث نشده و تنها به روند تحولات بسنده شده است. میرزاصالح با تاکید بر این نکته که نظام حکومتی و نهادهای انگلستان «مخصوص است به خود انگلند» از بحث در مبانی با این بیان که«سالها جانها کنده و خونها ریختهاند» طفره میرود یا شاید بر این تصور بوده است که با جانفشانی و خون ریختن میتوان«به آن پایه رسید.» وی مینویسد: «قواعد دولتداری و قوانین مملکت انگلند مخصوص است به خود انگلند. به این معنی که هیچکدام از ممالک دنیا نه به این نحو منتظم است و نه به این قسم مرتب. سالها جانها کنده و خونها ریختهاند تا اینکه به این پایه رسیده است.»
4- نتیجه گیری: با این مختصر، بحث سفرنامهها را به پایان میبریم و معتقدیم که واقعیتهای غرب آنگونه که باید انعکاس مییافت، نه منعکس شده و نه نویسندگان آنها توانایی درک واقعیتها و اصول تمدن غرب را داشتند تا در بازگویی آن بکوشند.
اگر هم گاهی پرتوی بسیار ضعیف از آن مشاهده میکردند، قدرت تحلیل و انطباق با فرهنگ ایرانی را نداشتند و در این میان، آنچه از آنها دلبری میکرد در حد صنعت و تکنولوژی بود که با تحقیر فرهنگ خودی به اخذ و اقتباس آن سفارش مینمودند.نکته دیگری که باید یادآور شد اینکه نگاه اکثر سیاحان اولیه ایرانی به جامعه اروپایی و فهم آنها از ساختار و کارکرد آن جامعه، تنها از دید طبقههای بالای آن سرزمین مایه میگیرد؛ چراکه عموما برخورد و گفتمان آنان در فرنگ با این طبقهها بوده و کمتر در مجامع عمومی و سطوح پایین جامعه ظاهر میشدند. نکتههایی مثل آزادی، مساوات، قانون، مشارکت سیاسی، مشارکت اجتماعی زنان و تجملات ظاهری، این سیاحان را شیفته خود کرده است؛ چیزهایی که به ظاهر در جامعه سنتی ایران یافت نمیشد. هر آنچه که به نوعی در غرب وجود داشت و در جوامع سنتی یافت نمیشد از این سیاحان دلبری میکرد. در پایان باید به این نکته نیز توجه داشت که حساب این افراد با متفکرانی که درپی اعتلای ایران بودند جدا است؛ چراکه افرادی مثل امیرکبیر، اگرچه کارهایشان خالی از اشتباه نبود، ولی در پی انحلال فرهنگ ملی و بومی ایران نبودند و در مقابل فرهنگ خودی سر
تعظیم داشتند و این در حالی است که اکثر متجددان غربگرا در اولین گام برخورد با تمدن بیگانه، فرهنگ خودی را زیر سوال برده و آن را انحطاطآفرین قلمداد میکردند.
ارسال نظر