دو دنیای جدا از هم پدیدار شدند

کارگران در عصر صنعتی شدن

آیا اروپا به سادگی از مراحل توسعه‌یافتگی عبور کرده است؟ این مراحل کدام بوده‌اند و تعامل فرهنگ، سیاست، امور اجتماعی و اقتصادی که منجر به توسعه‌یافتگی اروپا شدند، چه ویژگی‌هایی داشت؟ ا.ج. هوبز باوم، نویسنده کتاب «عصر انقلاب، اروپا ۱۷۸۹-۱۸۴۸» به خوبی این پرسش‌ها را پاسخ داده است. او در نوشته ارزشمندش تصویری از جهان در سال ۱۸۷۰ را ترسیم کرده و می‌نویسد: «نخستین چیزی که باید درباره جهان ۱۸۷۰ مورد توجه قرار داد این است که در آن واحد بسیار کوچک‌تر و بسیار بزرگ‌تر از جهان ما بود. از نظر جغرافیایی کوچک‌تر بود، زیرا که باسوادترین و آگاه‌ترین افرادی که در آن زندگی می‌کردند فقط قطعاتی از کره‌زمین را می‌شناختند، اما بسیار بزرگ بود، چون اکتشافات و اختراعات موجب شده بود که اروپایی‌ها به هر جای جهان سربکشند و محلی برای فروش کالایشان پیدا کنند. «نویسنده کتاب در بخش‌های گوناگون درباره انقلاب صنعتی جنگ، صلح، گشایش مشاغل به روی استعدادها، هنرها، علم و ... به اندازه کافی توضیح داده و نقش هر کدام از آنها را درباره حرکت دادن دیگری توضیح می‌دهد. در بخش آخر نوشته حاضر، مناسبات انگلیس با ترکیه، مصر و سایر مستعمرات را می‌خوانید و اینکه چگونه شد که دنیا به «دنیای‌ پیشرفته» و دنیای عقب‌مانده تقسیم شد.

در جایی که صانعان محلی می‌توانستند صدای خود را مسموع سازند، یا دولت‌های محلی به محاسن رشد اقتصادی متعادل یا صرفا به معایب وابستگی پی می‌بردند، وضع کمتر تابناک می‌شد. فردریک لیست، اقتصاددان آلمانی - طبق معمول ملبس به جامه مناسب تجربه فلسفی - اقتصاد بین‌المللی‌ای را که در آن بریتانیا واقعا مهم‌ترین یا تنها قدرت صنعتی قلمداد می‌شد، رد می‌‌کرد و خواستار پیش گرفتن سیاست حمایتی می‌شد و چنانکه دیده‌ایم، آمریکاییان نیز منهای فلسفی بودن، چنین بودند.

این همه را فرض بر آن بود که اقتصاد از نظر سیاسی استقلال و توان کافی داشت که نقشی را که صنعتی‌سازی پیشگام یک بخش کوچک جهان برای آن قالب‌ریزی‌اش کرده بود بپذیرد یا رد کند. در جایی مثلا در مستعمرات که استقلال نداشت، اختیار هم نداشت. هند، چنانکه دیده‌ایم در روند غیرصنعتی شدن بود، مصر تصویر بسیار روشن‌تری از این روند به دست می‌داد، زیرا در آنجا حاکم محلی، یعنی محمدعلی در واقع به طور منظم تبدیل کشورش را به اقتصادی نوین، یعنی از جمله صنعتی، آغاز کرده بود.

وی نه تنها کشت پنبه برای بازار جهانی را (از ۱۸۲۱) تشویق می‌کرد، بلکه تا ۱۸۳۸ مبلغ بسیار قابل‌توجه ۱۲ میلیون پوند در صنعت سرمایه‌گذاری کرده بود که احتمالا سی تا چهل هزار کارگر را اشتغال می‌داد. اینکه اگر مصر به حال خودش رها شده بود به چه روز می‌افتاد، نمی‌دانیم. زیرا آنچه روی داد این بود که قرارداد ۱۸۳۸ انگلیس و ترکیه تجار خارجی را اجبارا روانه آن کشور ساخت و به این ترتیب پایه‌های انحصار تجارت خارجی را که محمدعلی از طریق آن کار می‌کرد متزلزل ساخت و شکست مصر از غرب در ۴۱-۱۸۳۹ او را به کم کردن ارتش خود مجبور ساخت؛ بنابراین اکثر انگیزه‌هایی را که راهنمای وی به سوی صنعتی شدن بود از بین برد. این اولین و آخرین بار در قرن نوزدهم نبود که قایق‌های توپدار غرب کشوری را به روی تجارت، یعنی به روی رقابت برتری ‌بخش صنعتی شده جهان می‌گشود. چه کسی با نگاه کردن به مصر در زمان تحت‌الحمایگی بریتانیا در پایان قرن، آن کشور را که پنجاه سال پیش‌تر - و با نفرت ریچارد کوبدن - نخستین حکومت غیرسفیدپوست جویای راهی نو برای خروج از عقب‌ماندگی اقتصادی بود، بازمی‌شناخت؟

از پیامدهای اقتصادی عصر انقلاب دوگانه این جدایی میان کشورهای «پیشرفته» و «عقب‌مانده» عمیق‌تر و پایدارتر از همه از آب درآمد. به طور تقریب در ۱۸۴۸ روشن بود کدام کشورها متعلق به گروه اول بودند، یعنی اروپای غربی (منهای شبه‌جزیره ایبری)، آلمان، شمال ایتالیا و بخش‌های مرکزی اروپا، اسکاندیناوی، ایالات‌متحده آمریکا و احتمالا مستعمراتی که مهاجران انگلیسی زبان در آن، مقیم می‌شدند، ولی به همان اندازه هم روشن بود که بقیه جهان به جز قطعاتی کوچک، عقب مانده یا - تحت فشار غیررسمی صادرات و واردات غربی یا فشار نظامی قایق‌های توپدار غربی و لشکرکشی‌های نظامی - به وابسته‌های اقتصادی غرب تبدیل می‌شدند. این شکاف میان «عقب‌ماندگان» و «پیشرفتگان» تا دهه ۱۹۳۰ که روس‌ها وسیله‌ای برای جهش از روی آن درست کردند، از بین نرفتنی و غیرقابل عبور ماند و در واقع بین اقلیت و اکثریت ساکنان جهان وسیع‌تر هم گشت. هیچ واقعیتی وضع تاریخ قرن بیستم را راسخ‌تر از این تعیین نکرده است.