گفتوگو با عبدالله کوثری به بهانه ترجمه «مجموعه آثار آیسخولوس»
تلاش میکنم از پراکندهکاری در ادبیات بپرهیزم
عبدالله کوثری شاعر است. شعر گفته و شعر را میشناسد، اما خیلی در حالوهوای انتشار شعرهایش نیست. در عوض، این شناخت از شعر و شاعری را به شکلی دیگر و در جایی دیگر، به کار بسته است.
آرزو شهبازی
عبدالله کوثری شاعر است. شعر گفته و شعر را میشناسد، اما خیلی در حالوهوای انتشار شعرهایش نیست. در عوض، این شناخت از شعر و شاعری را به شکلی دیگر و در جایی دیگر، به کار بسته است. برای توضیح این اتفاق، باید توضیح کوتاهی درباره ادبیات داستانی آمریکای لاتین داد که در زمینه زبان اسپانیولی شکل میگیرد. آنان که زبان اسپانیولی را میشناسند میگویند این زبان از نظر ترکیب واژگان و تعابیر و تصاویری که در آن ساخته میشود و نیز لحن آوایی و بافت کلامی، پهلو به شعر میزند. از سوی دیگر، فرهنگ و جهان زیست مردم آمریکای لاتین با جادو و رویابینی و چیزهایی عجین است که به گفته مارکز شاید برای دیگران، عجیب بنماید، ولی برای خود آنها عین زندگی است. این زیست و بوم جادویی هم خود ماهیتی شاعرانه دارد که نمودش را میتوان در ادبیات آمریکای لاتین دید. حالا باید گفت عبدالله کوثری با شناختی که از شعر دارد به سراغ ادبیات سرزمینی رفته که هم زبان و هم نگاه شاعرانه در آن موج میزند.طبیعی است که ماحصل این اتفاق، برگردانهایی درخشان از آن کتابها باشد، از جمله «آئورا»ی فوئنتس. با او درباره ترجمههای جدیدش گفتوگویی کتبی کردهایم که میخوانید:
***
در مورد ترجمه آثار جدیدتان از جمله «مجموعه آثار آیسخولوس»، آنچه بیش از هر چیز مورد توجه قرار میگیرد، سختی متن این آثار است که باعث میشود معمولا مترجمان زیر بار ترجمه آنها نروند. چه شد که ترجمه این نوع کارها را آغاز کردید؟
در مورد ترجمه تراژدیها قبلا در مصاحبهها (از جمله در نگاه نو شماره ۹۰تابستان ۱۳۹۰) و بعضی جلسات سخنرانی حرفهایی زدهام و میترسم آنچه مینویسم تکراری باشد، بنابراین برای خوانندگان دنیایاقتصاد که ممکن است آن حرفها را نخوانده باشند به اختصار عرض میکنم که اولین و شاید مهمترین معیار مترجم در گزینش متن برای ترجمه علائق شخصی او است. پس این که سایر مترجمان به ترجمه تراژدیها نپرداختهاند، الزاما به معنای ناتوانی آنها نیست، شاید این مترجمان اصولا به متنهای باستانی علاقهای نداشته باشند، اما من از دیر باز دوستدار این گونه متون بودهام. در مورد تراژدیها باید بگویم اینها جدا از اینکه نمونه والایی از خلاقیت در زمینه ادبیات و هنر نمایشنامه نویسی هستند، بیتردید یکی از سرچشمههای ادبیات غرب به شمار میروند و بخصوص بعد از رنسانس مورد توجه قرار گرفتند و ادبیات غرب از آن دوران تا کنون سخت تحت تاثیر این نوشتهها بوده و از آنها الهام گرفته است. اصولا یکی از شگفتیهای فرهنگی دنیای ما رشد و تعالی حیرت انگیز فرهنگ یونان در سده پنجم قبل از میلاد است. در این یک قرن هم هنر نمایشنامه نویسی به اوجی بی بدیل میرسد و هم فلسفه یونان با حضور متفکرانی چون سقراط و افلاطون و ارسطو پایههای تفکر انسان غربی را پی میریزد و چنان بنایی میسازد که تاکنون اهمیت خود را حفظ کرده و نوشتههای آن شاعران و آن فیلسوفان آبشخور فکری و هنری نسلهای بعدی متفکران و هنرمندان غرب بوده است، بنابراین شناخت آنها برای خوانندگان ادبیات غرب ضروری است. این تراژدیها متن دشواری ندارند البته به شرطی که مترجم با اساطیر یونان آشنا باشد، چراکه مضمون نمایشنامهها (غیر از پارسیان که تاریخی است) جملگی برگرفته از اساطیر یونان است. اما نکته اساسی در ترجمه این متنها گزینش زبانی است که در خور متنی باستانی باشد و بتواند شکوه و گیرایی آنها را به فارسی منتقل کند. من زبانی بر گزیدهام که به نظر خودم برای این کار مناسب بوده است. این زبانی است که وام بسیار به متون قدیمی ما بخصوص شاهنامه و مثلا تاریخ بیهقی و... دارد، اما آنچنان منسوخ و دور از دسترس نیست که خواننده امروزی در دریافت معنی آن ناتوان بماند. بعضی مترجمان که تراژدیها را ترجمه کردهاند زبانی امروزیتر را بهتر میدانند. نکته دیگر این که جز زنده یاد شاهرخ مسکوب که چند تراژدی سوفوکلس را با مقدمهای آموزنده در دهه ۱۳۴۰ منتشر کرد، اغلب مترجمانی که به تراژدیها پرداختهاند از ترجمه یک تراژدی فراتر نرفتهاند. ترجمه مجموعه آثار آیسخولوس برای اولین بار است که به فارسی منتشر میشود، هرچند قبل از من برخی مترجمان برخی نمایشنامههای او از جمله پرومتئوس در بند و پارسیان را (با عنوان ایرانیان) ترجمه کرده بودند. این نکته در مورد آثار سوفوکلس و ائوریپیدس نیز صادق است. یعنی هنوز مجموعه آثار این شاعران به فارسی در دست نیست.
شما در کتاب دو جلدی «داستانهای کوتاه از نویسندگان آمریکای لاتین»، نویسندگان این جغرافیا را به ترتیب تاریخی به خوانندگان ایرانی معرفی کردید. اما این کتابها تا مقطعی پیش آمده و طبیعتا تا امروز را در برنگرفته است. چرا این فرآیند را ادامه ندادید تا نویسندههایی از نسلهای جدیدتر را به مخاطبان فارسی زبان معرفی کنید؟ آیا بحث فروش کتاب و وضعیت نشر باعث این اتفاق بوده یا نویسندگان در خوری میان نسل جدید آمریکای لاتینیها وجود ندارد؟
حرف شما درست است. یعنی در این دو سه دهه اخیر بی گمان نویسندگانی در آمریکای لاتین پدید آمدهاند که ترجمه کارهایشان ضرورت دارد. البته من در این مدت نمونههایی از داستانهای کوتاه نویسنده بزرگ برزیل یعنی ماشادو دِ آسیس را هم ترجمه کردهام که با عنوان روانکاو به همت نشر لوح فکر منتشر شده. قصد دارم نمونههای بیشتری از داستانهای این نویسنده ترجمه کنم چون ماشادو در ادبیات آمریکای لاتین و حتی در ادبیات جهان چهرهای به راستی بیهمتا است و هرچه بیشتر شناخته شود بهتر است. در هرحال، همان طور که میدانید تلاش من این بوده که تا حد امکان خودم ابعاد گوناگون ادبیات آمریکای لاتین را به خواننده فارسی زبان معرفی کنم، اما پرداختن به کارهای نویسندگان بزرگی چون کارلوس فوئنتس و ماریوبارگاس یوسا و نیز کسانی چون خوسه دو نوسو (که متاسفانه یکی از بهترین کارهایش مجوز نشر دریافت نکرد) و آریل دورفمن و ماشادو د آسیس، مرا از ادامه کار داستانهای کوتاه باز داشت و امیدوارم مترجمان دیگر به این کار بپردازند.
در میان نویسندگان آمریکای لاتین، مارکز از شهرتی جهانی برخوردار است و در ایران هم طرفداران و مخاطبان فراوانی دارد.چرا تا کنون به سراغ این نویسنده نرفتهاید؟
گابریل گارسیا مارکز بیهیچ تردیدی از بهترین نویسندگان آمریکای لاتین است اما ترجمه آثار او در ایران به نوعی مسابقه تبدیل شده و از بعضی کارهایش چند ترجمه در دست داریم که متاسفانه بیشترشان باشتاب صورت گرفته، چراکه مترجم میخواسته زودتر از دیگری یا دیگران کارش را به بازار برساند. این با روش کارکردن من همخوانی ندارد. ضمنا تلاش من این بوده که از پراکندهکاری در ادبیات تا حد امکان بپرهیزم. من ترجیح میدهم وقتم را صرف کارهای نویسندگانی بکنم که از آغاز با ترجمه من شناخته شدند و به سبب مطالعه مداوم و پیگیر نوشته هاشان شناخت بهتری از آنها دارم.
نویسنده محبوب شما، کارلوس فوئنتس، کتابهایی دارد که هنوز به فارسی ترجمه نشده است. چرا این آثار را ترجمه نکردهاید؟
کارلوس فوئنتس و نیز ماریوبارگاس یوسا کارهای دیگری هم دارند که من خواندهام، اما ترجمه نکردهام و این دست کم دو دلیل دارد: نخست اینکه برخی رمانها از نظر من اولویت قاطع نداشته. توجه داشته باشید که مترجم در گزینش کتاب معیارهای زیادی دارد و یکی از مهمترین آنها این است که این رمان تا چه حد برای ما ضرورت دارد و ارزش آن در مقایسه با سایر آثار خود نویسنده و سایر کارهایی که منتشر میشود در چه حد است. بدیهی است که همه کارهای نویسنده حتی اگر فوئنتس یا بارگاس یوسا باشد در یک سطح قرار نمیگیرد، دست کم برای ما فارسی زبانان. دلیل دوم این است که رمان[های ترجمه نشده] آن قدر خصلت بومی یا ملی داشته که برای خواننده فارسی زبان دلپذیر یا دریافتنی نبوده. برای مثال یک رمان فوئنتس با عنوان کریستوفر نازاده(christopher unborn) اگرچه کار بسیار جالب و حتی شگفت انگیزی است، از آنجا که بیش از حد با ویژگیهای فرهنگی مکزیک درآمیخته، فقط درصورتی برای ما دریافتنی میشود که هرصفحهاش چندین پانوشت داشته باشد و این در رمان پسندیده نیست. دلیل دیگر هم این است که بعد از خواندن رمانی به این نتیجه رسیدهام که انتشار آن به فارسی میسر نمیشود مگر با حذفها و جرح و تعدیل فراوان و این به کل اثر لطمه میزند. بنابراین بهتر است فعلا از خیر آن بگذرم. این مساله در مورد بسیاری از نویسندگان مصداق دارد. در حال حاضر هم که روش برخورد با رمان در وزارت ارشاد بسیار سختگیرانهتر شده، اصولا گزینش رمانی که بتواند با حداقل آسیب منتشر شود به راستی کاری دشوارتر از ترجمه آن شده است. بنابراین من شخصا ترجیح دادهام ترجمه رمان آمریکای لاتین را فعلا کنار بگذارم و به کارهای دیگر که از نظر خودم بسیار ضروری است بپردازم مثلا همین ترجمه تراژدیهای یونان که امیدوارم بتوانم تا حد امکان خودم در این زمینه خدمتی بکنم.
ارسال نظر