استفاده از استادان برجسته در دروس پایه
دکتر غلامعلی فرجادی دانشیار و معاونت آموزشی موسسه عالی آموزش و پژوهش مساله آموزش اقتصاد در ایران از دیدگاههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و آموزشی محض قابل بررسی است. در ابتدا باید یک سوال کلیدی را مطرح کرد: آیا اعتقاد داریم که اقتصاد یک علم است و قواعدی دارد؟ رفتارهای بسیاری از مسوولان و سیاسیون در گذشته و حال نشان میدهد که اعتقادی به این علم نداشتهاند. برخی دیگر از آنها معتقد هستند که میباید یک علم اقتصاد برای ایران ایجاد کنیم. زیرا این علم برای آمریکا و اروپا ایجاد شده است.
در پاسخ به این دسته باید گفت اقتصاد یک علم است و علوم فارغ از ملیتها و قومیتها رفتارهای آحاد بشر را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند و اصول یک علم در همه جا یکسان است.
دکتر غلامعلی فرجادی دانشیار و معاونت آموزشی موسسه عالی آموزش و پژوهش مساله آموزش اقتصاد در ایران از دیدگاههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و آموزشی محض قابل بررسی است. در ابتدا باید یک سوال کلیدی را مطرح کرد: آیا اعتقاد داریم که اقتصاد یک علم است و قواعدی دارد؟ رفتارهای بسیاری از مسوولان و سیاسیون در گذشته و حال نشان میدهد که اعتقادی به این علم نداشتهاند. برخی دیگر از آنها معتقد هستند که میباید یک علم اقتصاد برای ایران ایجاد کنیم. زیرا این علم برای آمریکا و اروپا ایجاد شده است.
در پاسخ به این دسته باید گفت اقتصاد یک علم است و علوم فارغ از ملیتها و قومیتها رفتارهای آحاد بشر را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند و اصول یک علم در همه جا یکسان است.
بومیسازی در مصادیق است، نه اصول
عدهای دیگر صحبت از بومیسازی علم اقتصاد میکنند که در پاسخ به آنها باید گفت ضمن وجود اصول یکسان، این هنر دانشمندان و آگاهان این علم است که با توجه به شرایط بومی، فرهنگی و اقلیمی از این علم بهره برده و آن را به کار برند. مثلا تکنولوژی قابل تقلید نیست یک اقتصاددان باید بداند که تکنولوژی به امکانات و تولید و مزیتهای نسبی یک کشور وابسته است. اگر در کشوری نسبت سرمایه به کار بالاست به سمت صنایع سرمایه بر حرکت میکند و اگر نیروی کار فراوان است به سمت صنایع کاربر حرکت میکند. در کشورهایی مانند هند و ایران که نیروی کار فراوان است صنایع کاربر بازدهی بیشتری دارند اما گاهی دولتها با دخالت این توازن را برهم میزنند.
در دولت قبل شاهد بودیم که طرحهایی مانند بنگاههای زود بازده اجرا شد و وامهایی با نرخهای بسیار کم داده شد نتیجه این سیاست این بود که آن دسته از بنگاههایی که این وامها را در تولید به کار گرفتند به فکر ماشینی کردن تولید بیفتند.
این تبصرههای تکلیفی سابقه طولانی دارند و بانکها را ملزم به پرداخت وامهایی با درصدهای غیر متعارف میکردهاند پس هر بنگاه حداکثرکننده سود بهدنبال ماشینی کردن صنایع میرود. بماند که بسیاری از این وامها وارد جریان تولید نشدند. این مساله همان بومی کردن است یعنی برای هر سرزمین و فرهنگ و اقلیم با کمک اصول اقتصاد، تکنولوژی خاصی باید جهت تولید به کار گرفته شود و اگر به هر دلیلی قیمت نهادهها را تغییر دهیم این توازن در تکنولوژی برهم خورده و انحراف ایجاد میشود.
بیاعتمادی به اصول علم اقتصاد در ایران
شاید بپرسید چرا عدهای معتقدند که علم اقتصاد جریان اصلی در ایران کارآیی ندارد. یکی از مهمترین دلایل این امر عدم وجود درک صحیح از سلسله مراتب علیت است. اجازه دهید با مثالهایی این بحث را روشن کنم. شخصی به اروپا سفر کرده بود و میگفت در آلمان هرکس بخواهد به راحتی وام مسکن دریافت میکند ولی در ایران تا چندی پیش وامها خرید و فروش میشد و اکنون اوراق این وامها خرید و فروش میشود. وی در ادامه میگفت وقتی در کشوری بازار خرید و فروش وام به راه افتاده است پس این کشور نیاز به علم اقتصاد مجزایی دارد. یا بازار خرید و فروش کوپن را در گذشته در نظر بگیرید.
چنین بازارهایی هرگز در کشورهای اروپایی وجود خارجی نداشتهاند اما علت خلق چنین بازارهایی سیاستهای نادرست بوده است. از نظر اقتصاد قابل توجیه است که ارائه کوپن یک تخصیص ناکارآمد است و باید بازاری دیگر جهت اصلاح این تخصیص ایجاد شود و خرید و فروش وام به علت نرخ بازپرداخت دستوری زیر قیمت تعادلی است. اتفاقا اقتصاد کاملا درست عمل کرده است و اگر غیر از این میشد و چنین بازارهایی شکل نمیگرفت، جای تعجب داشت.
آموزش اقتصاد و ابعاد آن
هنگامی که دولتها و بسیاری از مسوولان و خانوادهها شناخت دقیقی از علم اقتصاد و حوزههای مرتبط ندارند این ناآگاهی و عدم علاقه به دانشآموزان منتقل میشود و این گونه است که در دانشکدههای اقتصاد رتبههای بالا جذب نمیشوند. در رشته ریاضی رتبههای بهتر معمولا به سراغ رشتههای مهندسی میروند و در علوم انسانی نیز اقتصاد اولویت اول نیست.
طبیعتا جامعه در بلندمدت دریافته است که بازدهی بسیاری از رشتهها بیش از اقتصاد است. کلیت اقتصاد ما دولتی است و فارغالتحصیلان اقتصاد امکان مشارکت زیادی در بخش خصوصی ندارند. از سوی دیگر کارفرمایان و تولیدکنندگان تمایل چندانی به جذب این فارغالتحصیلان ندارند و حاضر نیستند یک مشاور اقتصادی بگیرند تا مثلا تولید آنها را بهینه کند پس تقاضا برای این فارغالتحصیلان کم است.
از سوی دیگر به دلیل اینکه رشتههایی همچون اقتصاد نیاز چندانی به امکاناتی چون آزمایشگاه نداشته و هزینه آموزش در آنها کم بوده است، توسعه فیزیکی در آنها سادهتر بوده و بیش از اندازه در این رشتهها دانشجو جذب شده و لذا عرضه نیروی کار نیز زیاد شده است و طبیعی است که دستمزدها در چنین بازاری کم باشد. متناسب با افزایش جذب دانشجویان در اقتصاد تعداد استادان افزایش نیافته و این نیز به کاهش کیفیت دامن زده است. طبق آخرین آمار وزارت علوم در حال حاضر ۴ میلیون و ۶۸۵ دانشجو وجود دارد و تعداد دانشجو به ازای هر استاد در برخی از واحدها به صد نفر میرسد و واضح است که نمیتوان انتظار کیفیت بالای آموزشی در چنین شرایطی داشت.
اختلاف در دیدگاه اقتصاددانان
وقتی از بیرون به این مساله نگاه میکنیم این اختلافات بسیار پررنگ به نظر میرسد البته علت این امر این است که معمولا اختلافات بیشتر مطرح میشوند، اگر دو اقتصاددان بخواهند مواردی را که در آن اتفاق نظر دارند بیان کنند مشخص خواهد شد که دراکثر موارد نظرات یکسان هستند و اشتراکات بسیار بیشتر از اختلافات است البته نمیتوان منکر اختلافات هم شد مثلا عدهای بیش از اندازه بر اقتصاد سنجی تکیه میکنند و بحث تئوریها را فراموش میکنند و عدهای دیگر به کل استفاده از آمار و سنجی را رد میکنند و میگویند که بحثها باید کیفی باشد.
اما به اعتقاد بنده باید از ابزار سنجی استفاده صحیح انجام شود. مثلا در نظریه رشد هیچکس نتوانسته ادعا کند که همه عوامل رشد را شناخته است ولی میتوان گفت ۷۰ درصد رشد به چه عواملی وابسته است و باید مورد توجه قرار بگیرد ولی عدهای با استدلال اینکه برخی عوامل را نمیشود مدل کرد، میگویند کلا نباید از این ابزارها استفاده کنیم و گاه همان عوامل موثر را نیز نادیده میگیرند.
آموزش تئوریها با مصادیق عمیق میشود
دانشجویی را در نظر بگیرید که در کلاس با انواع تئوریهای اقتصادی روبهرو میشود چنانچه کاربرد این تئوریها را در جامعه مشاهده نکند ممکن است به این باور برسد که اینها کاربردی در دنیای واقعی نداشته و مختص کتابها هستند در این مرحله دانشجو به نوعی بی باوری میرسد. یک استاد باید بتواند با ارائه مثالهای عملی دانشجو را به این درس علاقه مند کند. پل ساموئلسن نخستین آمریکایی برنده نوبل اقتصاد (۱۹۷۰) بود و کتاب علم اقتصاد وی پر کاربردترین کتاب درسی دانشگاهی در تاریخ جهان بوده است و برندگان نوبلی همچون رابرت سولو، پل کروگمن، جرج آکرلف، رابرت انگل سوم، رابرت سی، لارنس کلاین، فرانکو مودیلیانی و جوزف استیگلیتز را متاثر کرد و به آنان مشاوره داده است.
همچنین وی به خزانه داری، هیات مدیره فدرال رزرو، دایره بودجه و شورای مشاوران اقتصادی ریاست جمهوری مشاوره میداد. با همه این عناوین همواره در دانشگاه امآی تی درس اصول علم اقتصاد از دروس پایهای کارشناسی را تدریس میکرد چرا که معتقد بود تدریس وی میتواند دانشجویان را به اقتصاد علاقه مند کند و جهشی در آنها ایجاد کند.
اما متاسفانه در ایران مشاهده میشود که برخی از استادان برجسته تدریس در مقطع کارشناسی را به استادان تازه کارتر واگذار میکنند و همین موجب افت کیفیت آموزش میشود.
ارسال نظر