گام نخست؛ آموزش علوم انسانی

ادموند فلپس برنده نوبل اقتصاد ۲۰۰۶ مترجم: شادی آذری منبع: project-syndicate رهبران تجاری معمولا این بحث را مطرح می‌کنند که خلأ روزافزون آموزش یعنی ناهماهنگی بین آنچه جوانان می‌آموزند و آنچه بازار کار تقاضا می‌کند، نقشی اساسی در نرخ بالای بیکاری و رشد کند اقتصادی در بسیاری از جوامع ایفا می‌کند. به‌نظر می‌رسد دولت‌ها به نوبه خود متقاعد شده‌اند که بهترین راه برای از میان بردن این خلأ، افزایش تعداد دانشجویان در دروس «پایه» (علوم، تکنولوژی، مهندسی و ریاضیات) است. آیا آنها درست فکر می‌کنند؟

پاسخ کوتاه به این پرسش «خیر» است. بنابراین، دو بحث اصلی وجود دارد که این ادعا را که تحصیلات ناکافی مقصر عملکرد ضعیف اقتصادی است رد می‌کند. بحث نخست اینکه، فقدان کارکنان دارای مهارت‌های مناسب موجب می‌شود شرکت‌ها از سرمایه‌گذاری در تجهیزات پیشرفته‌تر اجتناب کنند. اما توسعه اقتصادی همیشه این‌گونه عمل نمی‌کند؛ بلکه اگر شرکت‌ها سرمایه‌گذاری کنند، کارکنان آنان به امکان افزایش دستمزدها در پی یادگیری مهارت‌ها (با هزینه خودشان) پاسخ مثبت نشان می‌دهند، یا شرکت‌ها کارکنان فعلی و آینده خود را در معرض آموزش‌های مرتبط قرار می‌دهند.

بحث دوم این است که برای ایالات متحده و سایر اقتصادهای پیشرفته بسیار دشوار است که بتوانند با درآمدهایی که کشورهای در حال توسعه از طریق به روزرسانی تجهیزات، تحصیلات تکمیلی هدفمند و آموزش مهارت‌ها به‌دست می‌آورند، رقابت کنند؛ اما باز هم این با پویایی سنتی تجارت تناقض دارد که در آن موفقیت یک کشور به معنای دشواری برای کشور دیگر نبود. در تئوری، گرایش همزمان چند کشور به سمت تحصیلات دبیرستانی و عالی متکی به دروس پایه می‌تواند موجب کاهش رقابت‌پذیری اقتصادی شود که به چنین تلاش‌هایی دست نزده است؛ اما چنین روندی در عمل دست کم در آینده نزدیک نامحتمل است. در واقع، افزایش تعداد دانشگاه‌های به شدت تخصصی در اروپا نتوانست به رشد اقتصادی یا نرخ اشتغال کمک کند و تبدیل دانشگاه‌های جامع به موسسات تخصصی علوم و تکنولوژی در اتحاد جماهیر شوروی سابق و چین کمونیست نتوانست از فاجعه اقتصادی در این اقتصادها جلوگیری کند. (دانشگاه‌های برتر چین اکنون برنامه‌های دوساله‌ای را ارائه می‌کنند که با ساختار دانشکده‌های هنرهای آزاد آمریکا برابری می‌کند.)

اما استفاده بیشتر از تحصیلات علوم پایه اساسا اشتباه است چون باعث می‌شود اقتصاد به‌عنوان یک معادله مورد تهدید قرار گیرد. براساس این منطق، اشتغال‌زایی، به معنای جایابی انسان‌ها در فرصت‌های قابل شناسایی است و رشد اقتصادی، به معنای افزایش سرمایه انسانی یا فیزیکی همزمان با بهره‌برداری از پیشرفت‌های علمی است. این دیدگاهی تاریک از اقتصاد مدرن است و در آینده از خود ردی مایوس‌کننده بر جای خواهد گذاشت.

برای آنکه به آینده‌ای براساس ایده‌ها و ابداعات امیدوار باشیم، باید کسب‌وکارها و دولت‌ها این موضوع را بررسی کنند که چگونه محصولات و روش‌های جدید در برخی از خلاق‌ترین اقتصادهای جهان پدید آمدند: در سال ۱۸۲۰، انگلستان و آمریکا و پس از آن در قرن نوزدهم، آلمان و فرانسه. در این اقتصادها نوآوری به‌وسیله پیشرفت‌های علمی جهان تقویت نشد بلکه با پویایی مردم و تمایل، ظرفیت‌ها و وسعت عمل مردم برای نوآوری شکل گرفت. عامل دیگر هم تمایل به دادن مجوز به بخش مالی بود تا مردم را از تلاش‌های مایوس‌کننده و بی‌هدف دور نگه دارد.

این واقعیت که ایده‌های خلاقانه از پویایی مردم حاصل می‌شود، به اشتباه منجر به این نتیجه‌گیری شد که همه اقتصادها نیازمند تحصیلات سراسری با محوریت علوم پایه هستند. گرچه تاکید بیشتر بر علوم پایه می‌تواند برخی از اقتصادها را منتفع سازد، اما پیشرفته‌ترین اقتصادها هم‌اکنون نیز از ظرفیت کافی در این زمینه‌ها برخوردارند تا فناوری‌های خارجی را به‌کار گیرند و برای خود مهندسی کنند. آنچه به جای آن اقتصادها نیاز دارند، افزایش دینامیسم یا همان پویایی است. مشکل این است که اقتصادهایی که به‌طور سنتی بیش از همه نوآور هستند، به‌رغم پیشرفت در رسانه‌های اجتماعی و برخی از بخش‌های دارای فناوری بالا، بیشتر پویایی پیشین خود را از دست داده‌اند. و سایرین- به‌عنوان مثال اسپانیا و هلند- هیچ‌گاه خیلی پویا نبوده‌اند. اما اقتصادهای نوظهور که قرار است این خلأ را پر کنند- به‌ویژه چین- هنوز فاقد آن سطحی از نوآوری هستند که برای جبران کاهش منافع واگذاری تکنولوژی به دیگران، لازم است.

به بیان دیگر، اقتصادهای امروز فاقد روح نوآوری هستند. بازارهای کار فقط نیازمند مهارت‌های فنی بالاتر نیستند. بلکه آنها به تعداد بیشتری از مهارت‌های غیرفیزیکی همچون توانایی تصویرسازی، یافتن راه‌حل‌های خلاقانه برای چالش‌های پیچیده و انطباق با شرایط در حال تغییر و مشکلات جدید نیاز دارند.

این همان چیزی است که باید جوانان از تحصیلات کسب کنند. به‌ویژه دانش‌آموزان باید در معرض ارزش‌های مدرن مرتبط با فردگرایی قرار گیرند، ارزش‌هایی که در پایان رنسانس ظهور یافت و تا اوایل قرن بیستم قدرت گرفت. همان‌طور که این ارزش‌ها در گذشته دینامیسم را در جامعه تقویت کردند، می‌توانند امروز جان تازه‌ای به اقتصادها ببخشند.

گام نخست و ضروری این است که در برنامه‌های آموزشی دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها به علوم انسانی توجه شود. آموختن ادبیات، فلسفه و تاریخ جوانان را بر آن می‌دارد تا به دنبال یک زندگی مملو از توانگری باشند، زندگی‌ای که ضامن مشارکت خلاقانه و نوآورانه آنها در جامعه است. بنابراین مطالعه مجموعه کتاب‌ها چیزهای بیشتری را در اختیار جوانان قرار می‌دهد تا تنها مطالعه مجموعه‌ای از مهارت‌های محدود. این‌کار با روش‌های تقویت‌کننده‌ای به درک، آمال و توانمندی‌های آنان کمک می‌کند. من در کتابم با عنوان «شکوفایی توده‌ها» به برخی از عوامل کلیدی که ارزش‌های مدرن را تشریح می‌کنند و باعث انگیزش آنها می‌شوند، اشاره کرده‌ام. علوم انسانی توصیف‌کننده جهان مدرن است. کشورهای سراسر جهان می‌توانند از علوم انسانی برای ایجاد یا احیای اقتصادهایی که این مسیر ترقی را طی کرده‌اند، استفاده کنند و در عین حال به افراد کمک کنند تا زندگی‌های مولدتر و کامل‌تری داشته باشند.