ترکیبی از شیطنت و الکترونیک

بخش شانزدهم

دو استیو علاوه بر علاقه‌شان به کامپیوتر، ولع‌شان به موسیقی را با هم به اشتراک می‌گذاشتند. جابز یادش آمد: «دوران عجیبی در عرصه موسیقی بود. انگار در زمانی زندگی می‌کردم که بتهوون و موتزارت زنده بودند. واقعا مردم هم به آن زمان اینطوری نگاه می‌کنند. من و ووز عمیقا عاشق موسیقی بودیم.» ووزنیاک مخصوصا توجه جابز را به شاهکارهای باب دیلن جلب کرد. جابز می‌گفت: «ما دیلن را در روزنامه سانتا کروز که مقاله‌ای درباره آن نوشته بود، کشف کردیم. دیلن و آدم‌های دور و برش چندان سختگیر و وسواسی نبودند. به خاطر همین هم دیلن تمام کنسرت‌هایش را به صورت نوار کاست‌هایی درآورد که خیلی زود در سرتاسر دنیا منتشر شدند. آن موقع کاست‌ها به صورت قاچاقی هم فروخته می‌شدند.»دنبال کردن و گیر آوردن نوار کاست‌های دیلن خیلی زود به یک سرمایه‌گذاری مشترک تبدیل شد. ووزنیاک می‌گفت: «هر دوی ما تمام سن‌خوزه و برکلی را زیر پا می‌گذاشتیم و سراغ کاست‌های قاچاقی دیلن را می‌گرفتیم و آنها را جمع می‌کردیم. بروشور ترانه‌های دیلن را می‌گرفتیم و تا دیر وقت بیدار می‌ماندیم تا آنها را خودمان اجرا کنیم. ترانه‌های دیلن آکوردهای یک ذهن خلاق را می‌نواخت.» جابز اضافه می‌کند: «بیش از صد ساعت از همه کنسرت‌های تور سال‌های ۶۵ و ۶۶ دیلن را داشتم.» همان کنسرت‌هایی که در آنها دیلن وارد فضای موسیقی الکتریکی شده بود. هر دوی آنها ضبط صوت‌های دو کاسته TEAC خریده بودند. ووزنیاک می‌گوید: «از ضبط خودم با سرعت کند استفاده می‌کردم تا بتوانم کنسرت‌های بیشتری را روی یک نوار کاست ضبط کنم.» جابز دل‌مشغولی‌هایش را با هم جفت و جور می‌کرد: «به جای یک اسپیکر بزرگ، یک هدفون عالی خریدم و فقط روی تختم دراز می‌کشیدم و ساعت‌ها به آن گوش می‌دادم.»

جابز کلوبی را در هومستدهای راه انداخت که در آن برنامه‌های نور و موزیک اجرا می‌شد و آنها شیطنت‌هایشان را هم در آنجا ادامه می‌دادند. (یکبار توالت فرنگی طلایی رنگی را به یک گلدان بزرگ چسباندند.) نامش شد «کلوب بچه ماهی‌های نر» که در واقع یک بازی با نام مدیر مدرسه‌شان بود. ووزنیاک و دوستش «آلن بائوم» با اینکه آن موقع فارغ‌التحصیل بودند با جابز که روزهای پایانی سال سوم دبیرستانش بود، متحد شدند تا یک مراسم خداحافظی برای دانش‌آموزان سال آخری که داشتند از مدرسه می‌رفتند، راه بیندازند.

جابز چهار دهه بعد محوطه مدرسه هومستد را نشان داد و در محلی که آن ماجراجویی‌ها اتفاق افتاده بود، ایستاد و با انگشت اشاره کرد: «اون بالکن رو می‌بینی؟ این همان جایی است که ما آن بنر را درست کردیم و دوستی‌مان محکم شد.» بائوم یک ملافه خواب بزرگ را با رنگ‌های سبز و سفید مدرسه، رگه‌ای رنگ زد. آنها دست بزرگی را روی آن کشیدند که انگشت میانی‌اش به نشانه احترام بالا رفته بود. مادر مهربان بائوم به آنها کمک کرد آن را بکشند و یادشان داد که چطوری سایه بزنند تا واقعی‌تر به نظر برسد. آرام خندیده بود: «می‌دانم چطوری است.» آنها با طناب و قرقره سیستمی را درست کردند که می‌توانست همزمان با رژه کلاس بچه‌های فارغ‌التحصیل به طور جالبی آن پرچم را پایین بیاورد. روی آن نوشته بودند: «SWAB JOB» که حروف اول اسم ووزنیاک و بائوم در ترکیب با بخشی از اسم جابز بود. این کار بخشی از داستان شیطنت‌های مدرسه شد و یکبار دیگر جابز را عقب انداخت.

شیطنت دیگر دستگاه جیبی بود که ووزنیاک ساخته بود و می‌توانست سیگنال‌های تلویزیونی را ارسال کند و بفرستد. او این دستگاه را به اتاقی که در آن عده‌ای در حال تماشای تلویزیون بودند مثل خوابگاه می‌برد و مخفیانه کلید را می‌زد، روی تصویر پارازیت می‌افتاد و تار می‌شد. وقتی کسی بلند می‌شد و می‌کوبید روی تلویزیون، ووزنیاک کلید را ول می‌کرد و تصویر صاف می‌شد. یکبار ووز سعی داشت بینندگان تلویزیون را بازی بدهد و وضعیت را سخت‌تر کرد. او تصویر را تار نگه می‌داشت تا کسی دست به آنتن بزند. عاقبت کاری کرد تا فکر کنند باید بلند شوند و نوک آنتن را نگه دارند. سال‌ها بعد در یک سخنرانی او ویدئویی از مشکلی مشابه که برای خودش پیش آمده بود، آورد و جابز از این ماجرا پرده برداشت و داستان شوخی با آن دستگاه را تعریف کرد. «ووز دستگاه را در جیبش می‌گذاشت و به خوابگاه می‌رفتیم... عده‌ای از بچه‌ها مثلا فیلم Star Trek می‌دیدند و او تصویر را خراب می‌کرد. به محض آنکه یکی بلند می‌شد تا تصویر را درست کند، ووز دستش را از روی کلید برمی‌داشت و وقتی آن طرف می‌خواست بنشیند ووز دوباره گند می‌زد به تصویر.» جابز در حالی که سعی می‌کرد روی صحنه خودش را به یک چوب شور مشغول کند، دست آخر زد زیر خنده: «و در عرض پنج دقیقه اینطوری آنها را به بازی می‌گرفت.»

جعبه آبی

در عصر یک روز یکشنبه بهترین ترکیب شیطنت‌ها و الکترونیک - و ماجراجویی که به خلق اپل کمک کرد- وقتی معرفی شد که ووزنیاک مقاله‌ای در Esquire را که مادرش روی میز آشپزخانه برایش گذاشته بود، خواند. ماه سپتامبر سال ۱۹۷۱ بود و او می‌خواست روز بعدش به سومین دانشکده‌اش یعنی برکلی برود. مقاله را «رون روزنبائوم» با عنوان «رازهای جعبه آبی کوچک» نوشته بود که توضیح می‌داد چطور هکرها راه‌هایی را برای برقراری تماس‌های راه دور رایگان از طریق بازسازی تنها و سیگنال‌های ریشه‌ای در شبکه

ای تی اند تی، پیدا می‌کنند. ووزنیاک یادش می‌آید: «در وسط مقاله به بهترین دوستم استیو جابز زنگ زدم و قسمت‌هایی از این مقاله بلند را برایش خواندم.» او می‌دانست که جابز آن موقع دانش‌آموز سال آخری و یکی از معدود کسانی بود که درباره دغدغه‌هایش حرف می‌زد.شخصیت یک قسمت «جان دراپر» هکری بود که با نام کاپیتان کرانچ شناخته می‌شد، چون او کشف کرده بود که صدای ارسال شده با سوت سوتک که با صدای کورن فلکس می‌آمد، با همان فرکانس ۲۶۰۰ هرتزی به‌کار رفته در سوئیچ‌های ارسال تماس شبکه تلفنی بود. این صدا توانست سیستم را فریب داده و برقراری تماس راه دور بدون هزینه اضافه را امکان‌پذیر کند. این مقاله نشان داد که تُن‌های دیگر مرتبط با تماس‌های اصلی در نسخه‌ای از ژورنال فنی Bell System مشخص شدند که ای تی اند تی بلافاصله از کتابخانه‌ها خواست تا آنها را از آرشیوهایشان بیرون بکشند.