دادگاه شیخ الاسلام زاده -بخش پایانی
داستان اشانتیون بگیرها در صنعت دارو
در آخرین دفاعیه شیخالاسلامزاده در جریان محاکمه، موضوع طبقهبندی نظام دارویی به میان کشیده شد. شیخالاسلامزاده معتقد بود که این کار او مورد تایید نهادهای معتبر جهانی در عرصه بهداشت و درمان بود و میگفت که باید در این باره از متخصصان پرسش شود. رییس دادگاه به شیخالاسلامزاده میگوید که شهروندان ایرانی همه متخصص هستند و به او یادآور میشود که اگر رفراندوم شود، همه مردم به حکم اعدام او رای خواهند داد.
ایشان ناچار شدند و دوباره دستور دادند که آن هیات بازرسی در آنجا بماند، در آن محیط خفقان و ترس و وحشت ایشان چقدر از ماجرا خبر داشتند، خدا میداند و هیاتی که با من آمده بود، اعضایش هیچ گناهی نداشتند، آنها همانند من بودند. بعدا روستاییان که وضع را وخیمتر دیدند، نامهای نوشتند به خود آقای شیخالاسلامزاده که حتما شما نامه را دیدهاید و اگر ندیدهاید حالا ببینید. وزارت اطلاعات وادار کرده بود که علیه خود ما روزنامه سه چهار مقاله بنویسد که نوشت! اینها روزنامهنویس را به زور میآوردند و اینها همان مدارکی است که آن موقع من تهیه کردم.
رییس دادگاه: نامهای به شماره ۸ مورخ ۱۲/۷/۵۶ برای مقام منیع حضرت بندگان جناب آقای شیخالاسلامزاده وزیر بهداری و بهزیستی. با کمال احترام چاکر معروض میدارد اینجانبان اهالی و ساکنان روستای قریه «نیل خواسته» حوزه بخش ۷ زنجان رود، مبنی بر اینکه یک گزارش در تاریخ ۲۷/۱/۵۶ درباره مریض استفراغ و اسهال به بهداری زنجان تسلیم نموده بودیم، بنا به گزارش، مامورین به قریه تشریففرما شدند برای بازدید و مثل قریه همجوار ما، رابطه با این قریه را قطع کردند. یعنی نه کسی به این قریه وارد شود، نگذاشتند و کسی هم به قریه دیگر از اینجا برود و ما را ترساندند که اگر ماموران دولتی این موضوعها را بدانند، تمام وسایل خانه را میسوزانند. ما بس که بیسواد و بدبختیم تمام مردهها و مریضها را از ترس سوزاندن در روستا مخفی نمودیم که اسم ما را دروغگو گذاشتند. فقط یک اشتباه در مورد موسوی کرده بودیم و جریان آن اینطور بود که سیدرزاق موسوی پسر سید مومن از این مرض گرفته بود که او را فردا بردند زنجان. یک نفر آمد و گفت: پسر سید مومن فوت شد. بعدا خبری آمد که پسر سید مومن خوب است، ولی از مرض اسهال و استفراغ الان باز هم چند نفر مردهاند. از آن مقام عالی استدعا داریم یک نفر مامور مخفی را دستور فرمایید که به این قریه اعزام شود تا وضع حال اینجانبان را ببینید که ما به چه وسیله و در چه وضعی زندگی میکنیم؟ لذا ما با یک نفر غرض شخصی نداریم. راه نداریم، ماشین و وسیله نداریم و هر وقت بخواهیم یک نفر مریض را به دکتر برسانیم، از ما ۳۰۰ یا ۴۰۰تومان میگیرند و فقط از آن ۲۰ یا ۳۰تومان پول دوا میشود و بقیه خرج راه، پول معاینه و غیره.
لذا در عصر رستاخیزی، ما از جان و دل میخواهیم که برای آباد کردن محل سکونتمان حتیالمقدور بکوشیم و فقط از دولت حمایت و یاری میخواهیم. با تقدیم احترامات اهالی روستای نیل خواسته با ۷ امضا و اثرانگشت در ۱۲/۱/۵۶ در باب دکتر شیخالاسلامزاده.
شیخالاسلامزاده: خانم وقتی مقالهشان در روزنامه چاپ شد و به سرتاسر دنیا مخابره شد، من از خانم خبرنگار خواهش کردم اینجا بیایند.
خانم لازاریان: منو خواستید که بیام.
شیخالاسلامزاده: من گفتم هیاتی دارم میفرستم، از شما تقاضا میکنم که شما هم با این هیات بروید. افراد و پزشک متخصص فرستادیم با سرهنگ اعلایی که یکی از افسران با شرف بازنشسته ژاندارمری است که در دنیا هم چیزی ندارد، اهل آذربایجان است و من میشناختم. این شخص گزارشهایی به من میداد از بیمارستانها، پزشکان و سازمانهای دیگر از لحاظ حضور و غیاب و یا کارهایشان که باید بگویم از تمام بازرسان دیگر بهتر بود و واقعا کار میکرد. بنابراین از سرهنگ اعلایی خواستم که همراه این اکیپ برود و به استاندار تلفن کردم و گفتم این مساله شخصی ما نیست، اگر شما هم نگویید شخص دیگری به مقامات بالاتر اطلاع خواهد داد. همانطور که ملاحظه کردید سازمان امنیت نرفته بود. خانم را اذیت کند، بلکه رفته بود، اطلاعاتی را از ایشان بگیرد. در آن زمان یک گزارش دیگر هم راجع به تهران داده بودند و چون من این را میدانستم به استاندار هم گفتم. نماینده ژاندارمری - نماینده فرهنگ هم از آنجا رفتند و گزارشی را که برای من آوردند در وزارت بهداری است که افراد زیادی آن را امضا کردند و در آن ذکر شده که ۹نفر روستایی که خانم ذکر کرده از وبا مردهاند، ولی روزنامهها نوشتند صحت ندارد. من به اتکای این افسران و افرادی که فرستاده بودم و از طرف آنها اطمینان داشتم که نبوده، وقتی خانم دوباره مراجعت کردند، موضوع در هیات دولت مطرح شد، یک روحانی هم آمد و گفت که یکی از شاگردانش به همین مرض مرده که دوباره هیاتی توسط وزارت اطلاعات فرستاده شد. این هیات به تمام محلهای فوق رفته و در آنجا ۵ خانواده موسوی بود که تمام عکسهای بچههای آنها را گرفته و به من دادند و گفتند، کسی به نام موسوی در اینجا فوت نکرده است.
من به عنوان یک مقام وزارت بهداری که در اینجا نشستهام غیر از اینکه افرادی را بفرستم به آنجا که ببینند و گزارش بدهند و من روی آن گزارش عمل بکنم کار دیگری از دست من بر نمیآید.
هر گزارشی که از ژاندارمری میآمد هیاتی کمتر از ۵ساعت به آنجا میرفتند و فورا گزارش میکردند. این را هم بگویم که از هر هزار نفر بچهای که به دنیا میآمده در ایران، یک نفر میمرد و این به علت نبودن آب سالم بود.
ولی تهران نسبت به جاهای دیگر در این منطقه بسیار بسیار وضع خوبی دارد، اغلب بچههایی که با مرض اسهال میمردند این را به وبا نسبت میدادند، بنابراین اگر گزارشی خلاف واقع باشد، بنده مقصر نیستم.
دادستان: میفرمایید که من به عنوان یک وزیر بهداری چه کار میتوانستم بکنم؟ شما اظهاراتتان را تایید کردید من به عنوان نماینده دادگاه که نماینده ملت است باید بگویم که شما اصلا به علت فکر نمیکردید. در حالی که مردم فکر میکردند وزرای آنها طبق قانون اساسی مسلمان هستند و در اسلام آنکه از همه چیز ارزشش بالاتر است، حیات انسان است. شما فقط به آمار و ارقام چسبیده بودید که ۲۰۰میلیون تومان را کردم ۹۰۰میلیون تومان! متاسفانه بعدها کار شما به جایی کشید که کارگاهها بسته شد یک مرتبه همه چیز به صفر رسید و این مملکت ناچار شد سادهترین وسیله را وارد کند و دیگر شما دانسته یا ندانسته آنچنان عامل رژیم سرسپرده اجنبی شدید که بایستی آذوقه و قوتلایموت ملت را از اربابان خارجی بگیرید، گناه شما دکتر شیخالاسلامزاده از نظر ملت این است که دانسته یا ندانسته عوامل کثیف را در وزارت بهداری، صندوق تامین یا بانک رفاه گذاشتید که غارت و چپاول و آدمکشی کردند، در واقع گناه شما این است شما میگویید آن سرهنگ از چشم من پاکتر بود، متاسفانه خانم الان اظهار کردند در حضور ایشان همان سرهنگ مورد اعتماد شما یک فرد ژاندارم بدبخت بیچاره که به فرض آدم کثیفی هم بوده یک واقعیت را عنوان کرده و گفته مردم در اینجا با مرض قی و اسهال میمیرند. او که نمیتواند تشخیص بدهد من هم نمیتوانم به عنوان یک قاضی تشخیص بدهم که آیا این قی و اسهال از علائم وبا است یا نیست، اما مرض مسری است و به این کیفیت موجب مرگ است.وزیر بهداری نشسته کسانی را میفرستند و اظهارات ایشان حاکی از این است که نماینده شما در استانداری آنچنان میخواسته ماست مالی کنند، قضایا را که بعد در مقابل سازمان امنیت در قبال دربار بتوانند بگویند چنین خبری نیست، خاطر مبارک آسوده باشد، نوکری کنید ملت در آرامش آرمیدهاند!
قی و اسهال جزئی بود و مرتفع گردید، ما نمیگوییم این گناه شیخالاسلام زاده است و این کار وزارت اطلاعات سرسپرده است، اما گناه شیخالاسلامزاده این است که یک مشت گرگ را در لباس میش بر این ملت مستقر، مسلط و حاکم گماشتند. نتیجتا: ژاندارم بدبخت مگر جرات میکرد اگر ۱۰ فقره قتل هم آنجا اتفاق میافتاد، نطق بزند؟
پس ببینید آقای دکتر هر کجا برمیگردیم، میرسیم به عمق فساد. شما بزرگترین خطایتان آنچه که روزبهروز در خلال پرونده روشن میشود این است که آگاهانه جنایتکاران را در این وزارتخانه یا سازمانهای وابسته گماشته بودید و یا ناخودآگاه که از نظر این خلق و این ملت ستمدیده هر دو گناه است. گناه نابخشودنی، شما نمیتوانستید اعتماد کنید به چنین کسی که آنگونه با مردم رفتار میکرد، نماینده خودتان آقای وزیر در اینجا جلویشان گفته، بودجه به اندازه کافی در اختیار آقای لاشابی در این استان داشتیم و اما ایشان حتی برای یکبار در طول دو سال و نیم مدیریت کل بهداری- بهزیستی، ده را ندیده است. آیا این آدم لیاقت داشت که مدیر کل بهداری و بهزیستی باشد و روستا را ببیند؟!
از نظر شما به عنوان یک وزیر جان ۹ نفر ارزش نداشت؟
شما که امکانات داشتید میتوانستید با هلیکوپتر به راحتی در خود ده فرود بیایید و قضایا را بررسی کنید و اینقدر اعتماد نابجا نکنید که امروز گناه نقابت، کناه لاشایی و گناه آن یکی، همه اینها جمع بشود در قالب یک عالم جنایت. این وزارتخانه باید صمیمیترین وزارت برای یک ملت باشد، چون شما میدانید که برای یک دکتر، مریض تمام مرض و دردش را باید بگوید، شما وقتی به یک ده میروید و یک پیرزن میآید راجع به اسهال بچهاش با شما صحبت میکند درد دل خودش را هم میگوید، چرا؟ به خاطر اینکه فکر میکند این طبیب بهش نزدیک است. حتی لاشایی با داشتن امکانات و تعداد زیادی جیپ نخواسته برود آنجا ببیند، چرا؟ این است گناه دکتر شیخالاسلامزاده «سید بزرگواری!» که در محضر این دادگاه میگوید من این افراد را گذاشته بودم، اما چشمم را بسته بودم که هر کاری میخواهند، بکنند!
شیخالاسلامزاده: زمانی که من آمدم به وزارت بهداری یک دانه از مدیران وزارت بهداری را نمیشناختم و به هیچوجه هم عجله در انتخاب مدیران نکردم و اقلا چهار ماهی هم صبر کردم، ما در سه سمینار که هر کدام سه روز بود از تمام متخصصان دعوت کردیم و حتی از استانداریها و از این عده ۷ نفر آدم خواستیم.
دادستان: لطفا مطالبی را بیان کنید که موثر باشد نتیجه تمام کنفرانسها و جلسات شما معلوم است.
دکتر: انتخاب تمام مدیران توسط یک گروه عظیم انجام گرفت که هیچ کدام را من نمیشناختم، من در مورد آن موضوع چندین هیات فرستادم و این فرد متخصص را هم که فرستادم به ایشان گفتم: من شما را نمیفرستم برای اینکه متخصص هستی، بلکه برای اینکه دکترهای متخصص دیگر به پشتیبانی دکتر لاشایی حرفی زدند به من گزارشی بکنی.
خانم لازاریان: اجازه بدهید من صبر کردم، ما
در سه سمینار که هر کدام توضیح مختصری راجع به خانم افخمی بدهم. میفرمایند که اگر ایشان به این خانم میگفتند که وضع اینطوری است آن خانم ... در حالی که من از خانم فقط تامین میخواستم برای این معلم، گفتم جانش در خطر است شما تامین کنید که کسی مزاحم این آدم نشود. در دهات زنجان اگر گرفتند و انداختندش توی رودخانه بعد میگویند خفه شد و تمام شد. من کاری کردم و اگر قرار باشد جریمهای بدهند من باید بدهم، گفتند ما باید هوای تو را هم داشته باشیم گفتم در این مملکت بله، اگر یک سیستم دیگری بود من باید هوای شما را داشته باشم.
شیخالاسلامزاده: ایشان با من همکار بودند، به من گفت تو این را شناختی؟ گفتم نه. گفت این ثابتی بود. گفتم مقام امنیتی که میگفتید این بود؟ گفت آره ولی خیلی کار بدی کردی با او سلام علیک نکردی و بعدا همین را به عطارپور گفته بود که فلانی آنقدر از دماغ فیل افتاده که اصلا حاضر نشد، جواب سلام مرا بدهد. بعد از این جریان ثابتی شروع به اعمال نفوذ کرد. برادر ثابتی در سازمان تامین خدمات درمانی کار میکرد. عضو هیاتمدیره بود. دکتر آرام شروع کرد به انگولک کردن تا دیوانهاش کند، به هویدا گزارش دادیم، هویدا گفت ولش کنید و رفت از دانشگاه نامه آورد که مرا از دانشگاه بیرون کردند.
بنابراین از نظر قانونی ما خلافی نکرده بودیم؛ ولی خلاف کرده بودیم مثل دکتر شیروانی که خیلی میخواست خودش را به نهضت ببندد. هم از دانشگاه پول میگرفت و هم از ما. این ثابتی که برادرش در آنجا بود تا این که راننده ثابتی در آن کفاشی یک نفر را میزند یا میکشد و میبرند در تهرانکلینیک، در آن موقع (رییس تهران کلینیک) قرار شد سرپوش روی این قضیه بگذارد. به خانوادهاش میگوید اگر صدایتان در بیاید پوستتان را میکنیم. لذا آمدند به من گفتند و همچنین این ماجرا دیشب در بین دکترها و آنها پخش شده بود تا به گوش ثابتی رسید و شد دشمن خونی دکتر آرام و یک گزارشی در ۵۰مورد برای آرام میدهد که این گزارش در ساواک موجود است. حتی آنها نوار مکالمات دکتر آرام را ضبط میکنند که با شرکت (اف-ای-آ) آمریکا صحبت میکند و میفرستند نزد شاه و شاه این نوار را میفرستد پیش فردوست که نوار رسیدگی شود. چهار ماه تمام زندگی این مرد را به خطر میاندازد و میروند در میآورند که (اف-ای-آ) یک قسمتی از دولت آمریکا است. چون درباره کنترل مواد دارویی واقعا قرار بود مجانا کمکی بکند و آزمایشگاه را کنترل کنند. پس از رسیدگی نوشتند که تمام این گزارشها دروغ است و حتی در گزارش خود ذکر کردند به دستور شما دلیلی که ثابتی این گزارش را کرده است، فقط و فقط دشمنی با دکتر شیخالاسلامزاده است.
جناب محترم حاکم شرع، درباره طبقهبندی دارو جز ادعای یک فردی است که صحیح نبوده است. در مقابلش من از مقام محترم دادگاه شرع درخواست کرده بودم که هفت نفر از بزرگترین استادان دانشگاه این کار را انجام دادهاند. این هفت نفر را احضار بفرمایید، چون من ادعا میکنم که این کار من به سود مردم بوده و به توصیه سازمان بهداشت جهانی بوده و بزرگترین افتخار من بوده و مهمترین شخصیتهای علمی این کار را انجام دادهاند.
رییس دادگاه: شما واقعا میخواهید ادعا بکنید که مردم از طبقهبندی دارو راضی بودند؟
شیخالاسلامزاده: من همانطور که عرض کردم امروز که در مقابل حاکم شرع قرار گرفتهام نه از کسی ترسی دارم و نه جز حقیقیت چیزی خواهم گفت. اولا من یک چیزی را توضیح میدهم که متاسفانه کیسه به دستهای اشانتیون فروش به مطب دکترها رفتند و نسخهها را پر کردند، جیب شرکتهای دارویی را پر کردند و وقتی اینها را زدند و آنها ناراحت شدند، کی ناراحتشان کرد؟ روزنامههای آن روزها و دکترها و شرکتهای دارویی. قربان من عرض کنم که رییس سازمان بهداشت جهانی رسما اعلام کرد که ۲۵۰ قلم دارو در ایران کافی است. در صورتی که ۴۲۰۰ قلم دارو در ایران بود. این کار به نظر من از افتخارات من است و من این را جرم نمیدانم.
حاکم شرع: آقای عزیز! شما مرتبا میگویید متخصص بیاورید. تمام مردم ایران متخصص هستند. چه کار برای این مردم کردی، چه دردی را دوا کردید به جز اینکه گرفتاری ملت را زیاد کردید، اگر ما برای شما رفراندوم بکنیم شما خودتان میبینید که مردم چقدر رای میدهند که آقای شیخالاسلامزاده باید زنده بماند؟ همانطور که حالا دارند میگویند. شما مرتب میگویید متخصص بیاورید. متخصص مردم هستند. به خدا پابرهنهها میفهمند، همه اینها متخصص هستند، شما کاری انجام ندادید جز اینکه سربار ملت شدید. شما وزیر هستید و پست مهم را به گردن گرفته و مسوول هستید.
شیخالاسلامزاده: مقام محترم شرع. من هیچ وقت راجع به این مساله عرض نمیکنم. من در اینجا عرض میکنم داشتن ۴۲۰۰ قلم دارو در ایران جرم و جنایت نیست. من به هیچ متخصص بیمه کار ندارم، اما راجعبه سهام هژبر یزدانی، اولا سهام از هژبر یزدانی خریداری نشده است. مطلب اینطوری است که هژبر یزدانی مقدار زیادی به بانکها بدهکار بود و دولت تصمیم میگیرد سهام مختلف هژبر یزدانی که در بانکها داشته بگیرد و در اختیار بانک مرکزی قرار میدهد. میگذارند در بورس میفروشند، تا پولی که از بانکها گرفته بود، بپردازد. در «این مساله» اولش به هژبر یزدانی داده شد و آقای خوشکیش در اینجا هست، میتوانید سوال کنید که خریداری شده است و پولی که به هژبر یزدانی داده نشده است.
حاکم شرع: شما شاهدی را ارائه میکنید که آقای خوشکیش است و زندانی میباشد. شهادت او ضدونقیض میباشد.
شیخالاسلامزاده: معذرت میخواهم قربان؛ بنده این را عرض میکنم که از بانک مرکزی بپرسید. از آقای مولوی رییس بانک مرکزی بپرسید، اینکه بدون اجازه خریداری شده است. من بارها بدون امضا موافقت اصولی میکنم. من نمیدانستم ولی در آخر نامه نوشته شده است که من اجازهاش را در شورا میگیرم که قرار بود بگیرد و به من گفت اجازهاش را گرفتم، اون کسی در زندان اجازهاش را نگرفته است.
بنده موافقت اصولی کردم به اینکه این کار از نظر اصولی انجام شود. ایشان موظف به گرفتن این اجازه بودند. راجع به اینکه گفته شده بود هر کس پول بگیرد، اما آن چیزی را انجام دادم فقط در چند بیمارستان آمدیم گفتیم عوض اینکه شما صبح در بیمارستان بنشینید و عصر در مطب خودتان، بیایید داخل کلینیک و مریضهای بیمهای را ببینید. مریضهای بیمهای را معاینه کنید، منتها همه پول بیمه را به شما نمیدهم نصف آن را به شما میدهم.اسم این تماموقت جغرافیایی است. قبل از من هم در دانشگاه اصفهان و تبریز جاهای دیگر کرده بودند.
رییس دادگاه: من فقط یک سوال دارم و بعد جلسه را ختم میکنم. درباره سوالی که ساواک در سال۴۳ از شما کرده بود. در مورد همکاری شما با ساواک که شما گفته بودید که من همکاری طبی میکنم. شما بفرمایید این همکاری به چه نحو بوده و تا کی ادامه داشت و چه جوری شما از لحاظ طبی با ساواک همکاری میکردید.
شیخالاسلامزاده: اصلا هیچ گونه همکاری پزشکی با ساواک نداشتم. یک پزشکی را به نام آقای دکتر شریف هم مطب من بود. ایشان گاهی مریض اطفال میدیدند. موقعی که من به ساواک رفتم و مرا تحتفشار شدید قرار دادند من نوشتم که به همکاری پزشکی آماده هستم.
آقای دکتر شریف با فشار من که این در شان تو نیست که با ساواک همکاری کنی ول کرد و بعد حتی یک بیمار ساواکی ندیدم.
ارسال نظر