چرخش اقتصاد به ‌سمت  واقعیت

برای آن کارگرانی که می‌خواهند بدانند علت افزایش‌نیافتن دستمزدهایشان طی ۱۰‌سال گذشته چه بوده‌است- درحالی‌که درآمد قشر خاصی از نیروی کار مانند فوتبالیست‌‌‌‌‌ها افزایش نجومی یافته‌است- تارنمای بانک‌مرکزی انگلستان پیامی آرامش‌‌‌‌‌بخش دارد: «پاسخی برای این دیوانگی وجود دارد: نظریه اقتصادی عرضه و تقاضا.» تارنمای این بانک با ارائه یک «راهنمای اقتصادی برای نابلدها و تازه‌‌‌‌‌کارها» توضیح می‌دهد چگونه «مفاهیم عرضه و تقاضا، بی‌‌‌‌‌شباهت با نسخه اقتصاددانان از قانون جاذبه نیست؛ در واقع این قانون عرضه و تقاضا است که تعیین می‌کند هر چیزی چه هزینه‌ای داشته‌باشد؛ قیمت یک فنجان قهوه، یک واحد مسکونی و حتی حقوق دریافتی شما چقدر باشد.

بانک فدرال‌رزرو آمریکا توضیحات مشابهی برای آمریکایی‌‌‌‌‌هایی ارائه می‌‌دهد که می‌خواهند بفهمند؛ چگونه ثروت در کشورشان تولید و توزیع می‌شود، این  یک اینفوگرافیک قابل بارگذاری رنگارنگ است که نشان می‌دهد چگونه قیمت‌های بالاتر مشوق ایجاد عرضه اضافی کالاها می‌شود و قیمت‌های پایین‌تر باعث ایجاد تقاضای اضافی می‌شود. صندوق بین‌المللی پول هم در تارنمای خود اشاره می‌کند که عرضه، تقاضا و قیمت «کلمات جادویی» هستند که «قلب اقتصاددان با شنیدنشان تندتر می‌زند.»

به نظر اقتصاددانان در‌سنت نئوکلاسیک که بیشتر اقتصاددانان بدان تعلق دارند، جهان را می‌توان به کمک یک مجموع منحنی‌‌‌‌‌های عرضه و تقاضا درک کرد؛ نمودارهای X شکل که آلفرد مارشال نخستین‌بار در کتاب خود «اصول علم اقتصاد» (۱۸۹۰) استفاده کرد و اکنون یک فصل از هر کتاب درسی اقتصاد را به خود اختصاص داده‌است. در‌سنت اقتصاد متعارف گفته می‌شود؛ انسان‌ها ممکن است هر از گاهی غیرعقلانی رفتار کنند، اما در کل که نگاه شود آنها به قیمت‌ها به شیوه سازگار و متناسب واکنش نشان می‌دهند. مردم دارای آن چیزی هستند که اقتصاددانان «کشش‌‌‌‌‌های قیمتی» می‌‌‌‌‌نامند که رفتار آنها را قابل پیش‌بینی می‌کند و در معرض دستکاری قرار می‌دهد.

عوامل دیگری مانند فناوری، سلیقه، آب و هوا و نهادها نیز می‌توانند روی رفتار اقتصادی انسان تاثیر بگذارند، اما اقتصاددانان تاثیر آنها را کم یا غیرقابل پیش‌بینی می‌دانند و بنابراین می‌توان آنها را در مدل‌های عرضه و تقاضا نادیده گرفت.

رهبران سیاسی جهان این دیدگاه نئوکلاسیک را در سطحی گسترده، اگرچه نه به شکل یکسان، پذیرفته‌اند. با این نگاه نئوکلاسیک است که سیاست‌ها درباره مالیات، هزینه‌‌‌‌‌ها، تنظیم‌بازار کار، بهداشت، محیط‌زیست و غیره اطلاع‌‌‌‌‌رسانی و مستحکم می‌شود. مشکل و دلیل اصلی شکست سیاست اقتصادی اغلب این است که درحالی‌که قانون جاذبه اسحاق نیوتن می‌تواند رفتارها را در همه زمان‌ها در هر نقطه از این سیاره خاکی پیش‌بینی کند، این قانون اقتصادی و سایر قوانین اقتصادی فرضی اغلب شکست می‌خورند.

بازار کار را درنظر بگیرید که طبق ادعای بانک‌مرکزی انگلستان و فدرال‌رزرو آمریکا مبنی‌بر اینکه منحنی‌‌‌‌‌های عرضه و تقاضا نرخ دستمزد را تعیین می‌کنند و نرخ دستمزد است که مقدار عرضه و مقدار تقاضای کار را تعیین می‌کند، بر بهترین شواهد مبتنی نیست. اقتصاددانان نیز این را می‌دانند (که به‌زودی به آن خواهیم رسید). طبق این «قوانین» فرضی اقتصاد (و یک ویدئوی شاد در تارنمای بانک فدرال‌رزرو شعبه ‌سنت‌لوئیس)، بالا رفتن دستمزدها باعث می‌شود تا افراد بیشتر کار کنند و دستمزدهای پایین‌تر تعداد بیشتری از مردم را از جست‌وجوی شغل منصرف می‌کند، با این‌حال در دنیای‌واقعی، بررسی‌‌‌‌‌های پشت‌سر هم در طول چند دهه‌نتوانستند شواهدی مبنی‌بر اینکه افراد در واکنش به‌دستمزد خالص بالاتر (از طریق افزایش مستقیم حقوق یا کاهش مالیات) ساعات طولانی‌‌‌‌‌تری کار می‌کنند، پیدا کنند. در بلندمدت، این داده‌ها حتی با قدرت بیشتری به ما می‌گویند که مقدار عرضه نیروی کار به نرخ دستمزد واکنش چندانی نشان نمی‌دهد. از اواسط قرن نوزدهم، نرخ دستمزد واقعی به‌شدت افزایش یافته‌است، اما ساعات کار افراد کاهش قابل‌توجهی یافته‌است.

از جنبه‌عملی، چنین چیزی بدان معناست که اگر سیاستگذاران برای مثال تلاش می‌کنند زنان بیشتری را وارد بازار کار کنند، ارزیابی این موضوع از دریچه منحنی‌‌‌‌‌های عرضه و تقاضای نئوکلاسیک بعید است که به آنها در تدوین راه‌‌‌‌‌حل‌‌‌‌‌های موثر کمک کند، از این‌رو بسیاری از برنامه‌های کاهش مالیات یا تسهیل قوانین حمایت از اشتغال برای سوق‌دادن اقتصادهای اروپا و آمریکای‌شمالی به سمت سطوح بالاتر اشتغال و رشد شکست‌خورده‌‌‌‌‌اند.

عرضه نیروی کار بیشتر تابع فرهنگ و نهادهاست تا قیمت و این ایده جدیدی نیست. در سال‌۱۹۷۸، اقتصاددان آمریکایی برنده جایزه نوبل، رابرت سولو، به صراحت اظهار کرد که ایمان به اقتصاد نئوکلاسیکی که همه بازارها در آن تسویه می‌شوند- به‌معنای داشتن قیمتی که عرضه و تقاضا با هم منطبق می‌شود- مزخرف است. سولو می‌نویسد: «مشخص است که بازار کار و بسیاری از بازارها برای کالاهای تولیدشده به هیچ‌وجه تسویه نمی‌شوند.»

شکست چارچوب نئوکلاسیک در توضیح بخش‌های مهم زندگی اقتصادی، باور اقتصاددانان به‌کاربرد جهانی منحنی‌‌‌‌‌های عرضه و تقاضا را کاهش نداده است؛ در واقع طی ۴۰ سال‌گذشته یا همین حدودها، این روند مدعی است که چنین اصول اقتصادی به حوزه‌های بیشتر و بیشتری از زندگی اعمال می‌شود.

«اگر اندکی به داده‌های مالیات تنباکو دقت کنید از برخی موارد غیرعادی شگفت‌‌‌‌‌زده می‌‌‌‌‌شوید»

به‌عنوان مثال، تا دهه‌۱۹۸۰، سیگار کشیدن ناشی از عوامل فرهنگی و ماهیت اعتیادآور این محصول تلقی می‌شد. البته پژوهشگرانی بودند که برای به‌دست آوردن بودجه‌برای بررسی اینکه آیا قیمت می‌تواند بر مصرف تاثیر بگذارد، تلاش می‌کردند، اما در آغاز‌هزاره، سازمان جهانی بهداشت، با متقاعد‌شدن به تعداد زیادی از مطالعات اقتصادی که ادعا می‌کردند سیگاری‌‌‌‌‌ها در کشورهای توسعه‌‌‌‌‌یافته «کشش قیمتی» مشخص و ثابتی نسبت به تنباکو دارند، قیمت را «موثرترین روش برای کاهش مصرف دخانیات» اعلام کرد و در واقع، از سال‌۱۹۸۰ به این طرف، قیمت واقعی تنباکو در نتیجه مالیات افزایش یافته‌است و تعداد مردم کمتری سیگار می‌‌‌‌‌کشند.

با این حال‌ حتی اگر اندک دقتی به داده‌های مالیات بر تنباکو بکنید، از برخی موارد عجیب و غریب شگفت‌‌‌‌‌زده می‌‌‌‌‌شوید. اولا، اقتصاددانان ادعا می‌کنند که کشش قیمت کوتاه‌مدت تقاضا برای تنباکو حدود ۰.۴ و در بلندمدت حدود یک است (به این معنی که کاهش یک‌درصدی قیمت باعث افزایش یک‌درصدی تقاضا می‌شود.) اگر چنین چیزی درست باشد، به این معنی است که افزایش قیمت باعث اکثریت یا همه کاهش مصرف سیگار در ۴۰ سال‌گذشته شده‌است. با توجه به اینکه درنظرسنجی‌‌‌‌‌ها اکثر مردم می‌گویند به دلایل سلامتی سیگار را ترک می‌کنند، چنین چیزی به‌نظر زمانبر است. دوم، واقعیت این است که سرعت افزایش قیمت و کاهش نرخ سیگاری‌شدن همبستگی خوبی با هم ندارند. به‌عنوان مثال، قیمت واقعی سیگار در بریتانیا در سال‌۱۹۹۰ کمتر از سال‌۱۹۶۵ بود، اما مصرف سرانه آن ۲۰‌درصد کمتر بود. آنچه واقعا در دهه‌۲۰۰۰ تغییر کرد، فرهنگ سیگار کشیدن بود.

بزرگ‌ترین ایراد در استفاده از تئوری قیمت نئوکلاسیک برای سیگار کشیدن این است که افرادی که کمترین انگیزه مالی برای واکنش نشان‌دادن به علائم قیمتی را دارند، به‌نظر می‌رسد قوی‌‌‌‌‌ترین واکنش را نشان‌داده‌اند، درحالی‌که آنهایی که قوی‌‌‌‌‌ترین انگیزه را داشته‌‌‌‌‌اند، مجبور به واکنش نیستند. امروزه در محله‌‌‌‌‌های مرفه بریتانیا، میزان سیگار کشیدن کمتر از ۱۰‌درصد است، درحالی‌که در برخی از محله‌‌‌‌‌های فقیر‌نشین این میزان ۵۰‌درصد است. اگر نظریه نئوکلاسیک درست می‌‌‌‌‌بود، این اعداد باید معکوس می‌شد. این روند در سراسر جهان تکرار می‌شود. چنین چیزی نقض اساسی مبانی اقتصادی نئوکلاسیک است.

پیامدهای این ادعا که از جنبه علمی ثابت کرده با دستکاری‌‌‌‌‌های قیمتی، مصرف می‌تواند تاثیر متناسبی بپذیرد بسیار زیاد است. برای مثال در این مورد خاص، باور به چنین نظریه‌‌‌‌‌ای برای سال‌ها باعث‌شده همه هشدارهای سلامتی، محدودیت‌های تبلیغاتی و ممنوعیت سیگار کشیدن به تاخیر افتد؛ همه آن اقداماتی که واقعا به غیرعادی نشان‌دادن سیگارکشیدن کمک کردند. برخی اقتصاددانان، علاقه شدید در این حرفه به قیمت را زیر سوال برده‌‌‌‌‌اند. رونالد کوز، یکی از تاثیرگذارترین اعضای مکتب محافظه‌‌‌‌‌کار اقتصاد شیکاگو، در سال‌های آخر عمر طولانی‌‌‌‌‌اش، شروع به ابراز تاسف کرد که چگونه اقتصاددانان در قرن بیستم وارد ‌هزارتوی تمرکز بر حساسیت قیمت‌ها شدند.

او گفت به‌جای بررسی خلق‌ثروت در دنیای‌واقعی، همان کاری که اقتصاددانان اولیه مانند آدام اسمیت سعی می‌کردند انجام دهند، جانشینان آنها بر ساخت مدل‌های زیبای ریاضی از جهان و موشکافی و زیروبالا‌کردن مجموعه داده‌ها برای یافتن همبستگی‌‌‌‌‌های سازگار با مدل‌ها تمرکز کردند. کوز چنین کاری را اقتصاد تجربی نمی‌دانست و آن را به‌عنوان «اقتصاد تخته سیاهی» رد کرد. در دو دهه‌گذشته، یک چرخش اساسی علیه «اقتصاد تخته سیاهی» رخ‌داده‌است. برخی اقتصاددانان جوان با رفتن به سراغ دنیای‌واقعی و بررسی و تحقیق جهان آنگونه که هست و استخراج یک علم اقتصاد -دارای بینش‌‌‌‌‌ها، نتیجه‌‌‌‌‌گیری‌‌‌‌‌ها و راه‌‌‌‌‌حل‌‌‌‌‌ها- بر اساس این کار تجربی، مسیرهای کاری جدیدی برای خود ساخته‌‌‌‌‌اند. بیش از همه موسسه فناوری ماساچوست و دانشگاه کالیفرنیا در برکلی در پرورش چنین اقتصاددانانی فوق‌‌‌‌‌العاده بوده‌‌‌‌‌اند. آیزایا اندروز، یکی از این «تجربه‌‌‌‌‌گرایان» جدید، برنده مدال جان بیتس کلارک ۲۰۲۱ شد که برجسته‌‌‌‌‌ترین جایزه اقتصاد در آمریکا است. اندروز روی مشکل سوگیری مقالات منتشرشده کار کرده است، که به موجب آن  پژوهش‌هایی که باورهای پیشین را تایید می‌کنند، می‌توانند شانس بیشتری برای پذیرش توسط مجلات دانشگاهی داشته‌باشند.

ملیسا دل، یکی دیگر از «تجربه‌‌‌‌‌گرایان» جدید، مدال کلارک ۲۰۲۰ را بابت کارهایی دریافت کرد که بر اهمیت نهادها در توسعه اقتصادها تاکید می‌کرد. جایزه او نشان از یک تغییر واقعی داشت. تقریبا به مدت یک قرن، تشکیلات سنتی و عظیم در علم اقتصاد، نقش نهادها را کم‌اهمیت جلوه داده بودند، تا حدی به این دلیل که عوامل نهادی به آسانی درون مدل‌های ریاضی که نتایج دقیق و ظاهرا علمی ایجاد می‌کنند، جای نمی‌گرفتند.

امی فینکلشتاین، برنده مدال کلارک در سال‌۲۰۱۲، از کارآزمایی‌‌‌‌‌های کنترل‌‌‌‌‌شده تصادفی در مراقبت‌های سلامت استفاده کرده است تا بفهمد مردم چگونه از پوشش بیمه استفاده می‌کنند و تحت‌تاثیر آن قرار می‌گیرند. کار او نشان‌داده‌است چگونه چنین بازارهایی می‌توانند قوانین عرضه و تقاضا را به چالش بکشند و نشان می‌دهد مداخله دولت می‌تواند به رفع شکست‌‌‌‌‌های بازار کمک کند.

یکی دیگر از نشانه‌‌‌‌‌های اینکه اقتصاددانان سرانجام به سمت بررسی جهان آنگونه که هست حرکت کرده‌‌‌‌‌اند، اعطای جایزه یادبود نوبل ۲۰۲۱ در علوم اقتصادی به سه اقتصاددان تجربی از جمله دیوید کارد بود. کمتر کسی بین دریافت‌‌‌‌‌کنندگان جایزه نوبل اقتصاد به اندازه کارد توانسته بود خشم مجموعه تشکیلات اقتصاد را برانگیزد. هنگامی که مقاله کارد برای نخستین‌بار منتشرشده بود، یک برنده نوبل اقتصاد آن را «معادل انکار وجود حداقلی از محتوای علمی در علم اقتصاد» اعلام کرد.

تا ابتدای دهه‌۱۹۹۰، باور پذیرفته‌شده میان اقتصاددانان لیبرال و محافظه‌‌‌‌‌کار این بود که سیاست حداقل دستمزد، مشاغل را از بین می‌برد. استدلال آن‌هم خیلی ساده بود، زیرا قوانین عرضه و تقاضا می‌گفتند چنین اقدامی، قیمت نیروی کار را بالاتر از به‌اصطلاح «دستمزد تعادلی» یا دستمزد تسویه‌‌‌‌‌کننده افزایش می‌دهد که عرضه و تقاضا با آن همخوانی دارند. کارد و همکارش آلن کروگر مطالعاتی انجام دادند که در تعدادی از موارد دریافتند افزایش معنی‌‌‌‌‌دار حداقل دستمزد منجر به کاهش اشتغال در رستوران‌‌‌‌‌های فست‌‌‌‌‌فود - نوعی کسب‌وکار که معمولا تحت‌تاثیر این معیار قرار می‌گیرد- نشده‌است. این تحقیق تبلیغات زیادی دریافت کرد و تقریبا از سوی برخی از برجسته‌‌‌‌‌ترین اقتصاددانان رد شد. برای مثال‌گری بکر، رابرت بارو و جیمز بوکانان، آن همکارانی که کار کارد را پذیرفته بودند، به «بدکاره‌‌‌‌‌های دوره‌‌‌‌‌گرد» تشبیه کردند.

با این حال، تاریخ در کنار کارد بوده‌است. مطالعه پشت مطالعه (۱۴۰ عدد تنها در انگلستان) نشان‌داده‌است که حتی افزایش‌‌‌‌‌های زیاد در حداقل دستمزد نیز نتوانسته بیکاری را بالا ببرد. آنگونه که تئوری نئوکلاسیک ادعا می‌کند، بازارهای کار و محصول به افزایش ناگهانی نرخ دستمزد واکنش نشان نمی‌دهند. اول آنکه، کارفرمایان در ایالات‌متحده و اروپا گزارش داده‌اند که می‌توانند به‌راحتی افزایش حداقل دستمزد را به مشتریان منتقل کنند. برای اقتصاددانان «تخته سیاهی» چنین چیزی منطقی نیست. به هر حال، اگر مشتریان آماده پذیرش قیمت‌های بالاتر بودند، شرکت‌ها قبلا باید سعی می‌کردند آن قیمت‌ها را افزایش دهند، اما به‌نظر می‌رسد افزایش دستمزد رفتار کارفرما و مشتری را از اساس تغییر می‌دهد به‌گونه‌ای که نظریه نمی‌تواند آن را توضیح دهد. در واقع می‌بینیم که مصرف‌کنندگان خدمات یا کالاها ترجیحات ثابتی ندارند. آنها یا کشش قیمتی تقاضا ندارند، یا این کشش آنقدر در معرض تغییر است که برآوردهای آن به اندازه ابزارهای پیش‌بینی بی‌‌‌‌‌فایده است. اعطای جایزه نوبل به‌کارد یک نشانه از پیشرفت علم اقتصاد در امتداد اصول علمی یادگیری از اشتباهات پیشین خود است.

یک نشانه واضح‌‌‌‌‌تر این واقعیت است که دولت‌های بریتانیا و آلمان که نسبت به حداقل دستمزدها بدبین بودند، به ترتیب در سال‌های ۱۹۹۹ و ۲۰۱۵ اقدام به معرفی آن کردند، با این حال هرگونه برقراری حداقل دستمزد و هر افزایشی بیش از نرخ تورم با هشدارهایی از سوی دم‌‌‌‌‌ودستگاه‌های اقتصادی مواجه می‌شود. برای مثال، زمانی‌که آلمان حداقل دستمزد را پیشنهاد کرد، هیات منصوب شده از سوی دولت متشکل از کارشناسان اقتصادی که در محاوره به‌عنوان «خردمندان» آلمان نامیده می‌شوند، این پیشنهاد را که این اقدام باعث ازبین‌رفتن مشاغل نمی‌شود، «توهم بزرگ» نامیدند. اخیرا، لری سامرز، اقتصاددان هشدار داد که پیشنهاد جو بایدن، رئیس‌جمهور آمریکا برای تعیین حداقل دستمزد ۱۵ دلاری، باعث می‌شود کارفرمایان «از استخدام آسیب‌‌‌‌‌پذیرترین و بی‌‌‌‌‌تجربه‌‌‌‌‌ترین کارگران خودداری کنند»، درحالی‌که موسسه مطالعات بودجه‌‌‌‌‌ای که پیش‌بینی‌‌‌‌‌کننده شرایط اقتصادی بریتانیا است، حداقل سالی یک‌بار در مورد اثرات بالقوه اشتغال ناشی از افزایش متوسط حداقل دستمزد در بریتانیا هشدار می‌دهد. کارد به من گفت در خارج از حوزه اقتصاد کار، جایی‌که محققان این موضوع را به تفصیل مطالعه کرده‌بودند، بسیاری از اقتصاددانان همکار او هنوز برای پذیرش یافته‌‌‌‌‌ها تلاش می‌کردند.

او در سال‌۲۰۱۹ به من گفت: «اگر به‌طور سطحی نگاه کنید، متوجه می‌شوید ۹۰‌درصد آن افراد واقعا نظر خود را تغییر نداده‌‌‌‌‌اند.» کارد امیدوار بود که با گذشت زمان، حرفه اقتصاد سازگاری فکری مناسبی پیدا کند به این نحو که افرادی در دانشکده‌‌‌‌‌ها که نمی‌توانستند ایده‌های قدیمی را کنار بگذارند، جای خود را به افرادی بدهند که از پیشرفت‌‌‌‌‌های مهم در تحقیقات مطلع هستند، اما انتظار نداشته باشید که این‌ها به‌سرعت اتفاق بیفتند.

«سه‌برابر‌شدن قیمت سوخت، الگوی خرید خودرو آمریکایی‌‌‌‌‌ها را تغییر نداده است»

در فوریه ۲۰۲۱، مرکز IGM دانشگاه شیکاگو از گروهی متشکل از اقتصاددانان برجسته پرسید؛‌آیا پیشنهاد رئیس‌جمهور بایدن مبنی‌بر حداقل دستمزد فدرال ۱۵ دلار در ساعت – در سطحی که نسبت آن به میانگین دستمزد با سطوح سایر کشورها مطابقت دارد - اشتغال کارگران دستمزد پایین را کاهش می‌دهد؟، ۴۵‌درصد موافق یا به‌شدت موافق بودند و تنها ۱۴‌درصد مخالف بودند. این دیدگاه، به‌رغم حضور تحقیقاتی است که هیچ اثر بیکاری معنی‌‌‌‌‌داری از افزایش حداقل دستمزد را نشان نداده است.

اگر حتی منحنی ساده عرضه و تقاضا که جزء اصلی چارچوب نئوکلاسیک ارتدکس است، در مورد چیزی بسیار اساسی مانند دستمزد و اشتغال شکست می‌خورد، چرا اقتصاددانان به آن می‌‌‌‌‌چسبند؟ و چرا سیاستگذاران به آنها گوش می‌دهند؟

شاید پاسخ به سوال اول در سوال دوم نهفته باشد. در سال‌۲۰۰۹، باراک اوباما، رئیس‌‌‌‌‌جمهور وقت ایالات‌متحده، کاس سانستین را به‌عنوان مسوول مقررات‌گذاری خود برای کمک به کاهش آلاینده‌‌‌‌‌های خودرو منصوب کرد. سانستین استدلال کرد مالیات کربن بر سوخت کارآمدترین راه برای تاثیرگذاری بر رفتار مردم است؛ زیرا این همان چیزی است که باورهای نئوکلاسیک می‌گوید. این واقعیت که سه‌برابر‌شدن قیمت سوخت در دهه‌گذشته الگوهای خرید خودرو آمریکایی‌‌‌‌‌ها را تغییر اساسی نداده بود، ظاهرا جای بررسی ندارد. همچنین این واقعیت که سایر اقدامات تنظیم‌گری وضع شده در اروپا منجر به صرفه‌جویی بسیار بیشتر در مصرف سوخت، نسبت به علامت‌‌‌‌‌دهی از طریق قیمت‌های بالاتر سوخت شده‌است.

در سال‌۲۰۲۰، دولت بریتانیا مارک کارنی - رئیس سابق بانک‌مرکزی کانادا و بانک‌مرکزی انگلستان - را به‌عنوان مشاور تغییرات اقلیمی منصوب کرد. کارنی سریعا اعلام کرد که این مشکل اساسا قیمت‌گذاری نادرست هزینه انتشار کربن است. نه سانستین و نه کارنی در حوزه اقتصاد اقلیم متخصص نیستند، چه رسد به تغییرات اقلیمی، اما به‌عنوان اقتصاددان، هر دو نفر معتقد بودند که می‌دانند دنیا چگونه کار می‌کند و بنابراین ابزاری برای ارائه راه‌‌‌‌‌حل‌‌‌‌‌هایی برای سخت‌‌‌‌‌ترین و پیچیده‌‌‌‌‌ترین مشکلات جهان در اختیار دارند. رهبران سیاسی حرف آنها را باور کردند؛ در واقع اعتمادبه‌نفس آنها باعث شد تا آنها بیشتر به‌کار گرفته شوند. در ۲۰ سال‌گذشته، تحقیقات تجربی باعث شده‌است تا بسیاری از راه‌حل‌‌‌‌‌های هوشمندانه و ضد‌شهودی برای مشکلات واقعی اقتصادی ارائه شود. به‌عنوان مثال، استر دوفلو، برنده جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۱۹، کاری را انجام می‌دهد که ممکن است اقتصاد چرم کفش ملاحظه شود؛ تحقیقاتی که شامل مشاهده رفتار واقعی افراد در رابطه با رفع نیازهای مادی آنها می‌شود، با این حال کار تجربی جدید در اقتصاد از چیزی رنج می‌برد که برخی از اقتصاددانان آن را «مشکل حمل‌ونقل» می‌‌‌‌‌نامند. این پژوهش‌ها شاید به شما بگویند؛ چگونه کاربرد اجاق‌‌‌‌‌های خوراک‌‌‌‌‌پزی بصرفه را در هند تشویق کنید یا نتایج آموزشی را در کنیا بهبود بخشید، اما این یافته‌‌‌‌‌ها قواعدی جهان‌شمول را در مورد رفتار جمعیتی بزرگ در بسیاری از بازارها تولید نمی‌کنند. این یک مشکل برای اقتصاددانانی است که از متخصصان پیشرو بودن برای کار سیاستگذاری لذت می‌برند. قواعد جهانی باعث می‌شود که فرد به‌طور جهانی مرتبط باشد، اما رواج و غلبه اقتصاد بد در سیاستگذارری عمومی فقط تقصیر اقتصاددانان نیست. سیاستمداران و ما، عامه مردم، هم آن را لکه‌دار کرده‌ایم. مشکل آن چیزی است که من آن را «تفکر ناهار رایگان» می‌‌‌‌‌نامم.

 میلتون فریدمن این جمله را رایج کرد که «چیزی به‌نام ناهار رایگان وجود ندارد»، با این حال جهان‌‌‌‌‌بینی او این بود که اگر دولت فقط عقب‌نشینی کند، بابت حل مشکلات پولی خرج نکند، خودش را درگیر مقررات‌گذاری نکند و همه مسائل را به حال خود رها کند و همه تصمیمات درهم‌‌‌‌‌وبرهم در مورد چگونگی سازماندهی جامعه را به نیروهای «بازار» واگذار کند؛ همه‌چیز خودش درست می‌شود و همه ما به‌طور جادویی ثروتمندتر می‌شویم. خب، چنین چیزی خیلی شبیه یک ناهار رایگان است. دولت‌‌‌‌‌ها اغلب خود را در شرایط تنگ و دشواری می‌‌‌‌‌بینند؛ در سال‌های پس از بحران مالی ۲۰۰۸، اسپانیا و ایتالیا با بیکاری فزاینده و کسری‌بودجه بزرگ مواجه شدند. ممکن است کسی به‌دنبال مقابله با بیکاری با مشوق‌‌‌‌‌های کارفرما، برنامه‌های آموزشی یا با افزایش‌دادن تقاضای اقتصاد از طریق هزینه‌های بیشتر باشد. چنین سیاست‌هایی هزینه دارد، بنابراین هنگامی که اقتصاددانان، از جمله میگل آنخل فرناندز اوردونز - رئیس سابق بانک‌مرکزی اسپانیا- به دولت‌های اسپانیا و ایتالیا که تقریبا ورشکسته شده‌بودند، گفتند که با کاهش حمایت از نیروی کار می‌توانند با بیکاری مقابله کنند؛ اقدامی که هیچ هزینه‌ای ندارد، سیاستی که جذابیت طبیعی داشت.

«چون اقتصاد می‌خواهد یک علم دیده شود، باید مانند یک علم عمل کند و موضع محکم‌تری در مورد موارد نادرست اتخاذ کند.»

به‌طور مشابه، هنگامی که دولتی می‌خواهد قیمت کالاها یا خدمات را کاهش دهد، می‌تواند به‌دنبال راه‌حل‌هایی برای ساختار بازار باشد به این شکل که ظرفیت ایجاد کند یا حتی یارانه ارائه دهد، اما کاهش مقررات‌گذاری بسیار ساده‌تر و ارزان‌تر است و هنگامی که نوبت به حل مشکلات مصرف بی‌‌‌‌‌رویه، مانند سیگار کشیدن، محیط‌زیست یا چاقی می‌رسد، اقتصاد ارتدکس راه‌حلی را به دولت‌ها ارائه می‌دهد - مالیات بر گناه - که؛ در واقع به‌جای اینکه نیاز به هزینه اضافی داشته‌باشد، پول هم برای دولت خواهد داشت. اقتصاد نئوکلاسیک با رسیدن به مرحله افراط، راه را برای منحنی لافر هموار می‌کند که بیان می‌کند مردم آنقدر به علائم قیمتی واکنش نشان می‌دهند که کاهش مالیات؛ در واقع می‌تواند چنان باعث رونق و افزایش فعالیت اقتصادی شود که دریافت‌‌‌‌‌های خزانه‌‌‌‌‌داری افزایش یابد. این‌گونه به‌نظر می‌رسد که به دولت‌ها این توانایی را می‌دهد که با وضع نرخ مالیات کمتر از شهروندان، پول بیشتری جمع‌‌‌‌‌آوری کنند!

اقتصاد نئوکلاسیک تقریبا برای هر مشکلی پاسخ‌‌‌‌‌هایی را به اقتصاددانان ارائه می‌دهد و بسیاری از این پاسخ‌‌‌‌‌ها طبیعتا برای رهبران سیاسی و رأی‌‌‌‌‌دهندگان جذاب هستند. مشکل این است که آنها اغلب آشکارا اشتباه می‌کنند. این امر اقتصاددانان را با انگیزه‌‌‌‌‌های انحرافی مواجه می‌کند و از این‌رو نیاز به تمرکز دقیق بر حقیقت است.

پل رومر که در سال‌۲۰۱۸ جایزه نوبل اقتصاد را دریافت کرد، در سال‌های اخیر به دلیل انتقاد از مشکلی که حرفه اقتصاد با حقیقت دارد، برای خودش لقب دردسرساز را دریافت کرد. او اقدام غیرمعمولی را انجام داده‌است که همتایان برجسته را متهم به کلاهبرداری و استفاده از انتزاعات ریاضی و دیگر مبهم‌‌‌‌‌سازی‌‌‌‌‌ها برای پنهان‌کردن عمدی نقص در تحقیقات خود کرده‌است. استدلال رومر این است که از آنجا‌که اقتصاد می‌خواهد به‌عنوان یک علم دیده شود، باید مانند یک علم عمل کند و موضع محکم‌تری در مورد موارد نادرست و باطل اتخاذ کند. «اندکی نیت بد می‌تواند باعث دستکاری در اجماع شود، به‌همین‌دلیل است که وقتی متوجه شدیم افراد قابل‌اعتماد نیستند، باید آنها را بیرون بیندازیم.»

تضاد در مورد واقعیات از ویژگی‌های بارز علم اقتصاد است. زمانی‌که تحقیقات کارد در مورد حداقل دستمزد خبرساز شد،‌گری بکر برنده جایزه نوبل ادعا کرد مجموعه وسیعی از تحقیقات هستند که کار کارد را رد می‌کنند، با این حال چنین چیزی درست نیست؛ در واقع بررسی آکادمیک آثار منتشرشده در مورد حداقل دستمزد که برخی از مخالفان استفاده از حداقل دستمزد اغلب در دفاع از موضع‌گیری خود گفته بودند؛ در واقع نمی‌توانست شواهد محکمی پیدا کنند که حداقل دستمزد باعث بیکاری در کارگران بزرگسال کم‌‌‌‌‌مهارت می‌شود. امروزه، اقتصاددانان هنوز احساس راحتی می‌کنند که فرض کنند واقعیات از دیدگاه آنها پشتیبانی می‌کنند، وقتی کورکورانه ادعا می‌کنند که اقتصاد متعارف در هر موقعیتی برقرار است. ادعای بانک‌مرکزی انگلستان در تارنمای خود را درنظر بگیرید که قوانین عرضه و تقاضا افزایش عظیم دستمزد فوتبالیست‌‌‌‌‌ها را در گذشته نزدیک توضیح می‌دهد. این قانون پیش‌بینی می‌کند که اگر مصرف‌کنندگان خواهان کالا یا خدمت بیشتری باشند، قیمت‌ها باید افزایش یابد، با این حال تعداد بازیکنان تقاضاشده توسط باشگاه‌‌‌‌‌ها در لیگ برتر بریتانیا در دهه‌های اخیر به دلیل کاهش تعداد تیم‌‌‌‌‌ها از ۲۲ به ۲۰ و برقراری محدودیت‌ها به اندازه تیم‌‌‌‌‌ها که تعداد بازیکنان را از ۵۰نفر به ۲۵ نفر کاهش می‌دهد، کاهش یافته‌است.

بازار فوتبالیست‌‌‌‌‌های لیگ برتر جلوه ضعیفی از قوانین عرضه و تقاضا در صحنه عمل است، اما مثال کاملی از این است که چگونه اقتصاددانان آنقدر به قوانین خود ایمان دارند که پیش از تاکید بر اینکه نظریه آنها چگونه عملکرد بازارها را اثبات می‌کند، آن بازار خاص را بررسی نمی‌کنند. این ادعا که فلان نظریه در موقعیت‌هایی که بررسی نکرده‌‌‌‌‌ایم و در جایی‌که واقعا شواهد قوی وجود دارد - اگر می‌‌‌‌‌خواستید به آن نگاه کنید - اعمال می‌شود که آن وضعیت با نظریه مطابقت ندارد، نشان‌دهنده کنار گذاشتن کامل فرآیند علمی و اظهار جزم‌‌‌‌‌اندیشی خالص است.

علوم اجتماعی مانند اقتصاد در مقایسه با علوم فیزیکی که به‌راحتی می‌توان پدیده‌‌‌‌‌هایی را که می‌خواهید مشاهده کنید جدا کرده و آزمایش‌‌‌‌‌ها را بدون مشکل زیاد تکرار کنید، با مشکلات خاصی روبه‌رو هستند، با این حال دلیلی وجود ندارد که پایبندی به روش علمی مبتنی بر نتیجه‌‌‌‌‌گیری و دیدگاه‌های جهان‌‌‌‌‌شمول بر روی واقعیات قابل‌مشاهده، در اقتصاد باید چالش‌‌‌‌‌برانگیزتر از فیزیک باشد. با این تفاوت که انگیزه‌‌‌‌‌ها در اقتصاد همیشه علیه شما عمل می‌کنند. اگر دیدگاه جزم‌‌‌‌‌گرایانه نئوکلاسیک نسبت به طرز کار جهان داشته باشید، همیشه راه‌‌‌‌‌حلی برای مشکل اقتصادی روز خواهید داشت و بنابراین، دارای نفوذ خواهید بود. ابتدا با نگاه‌کردن به واقعیت شاید به این معنا باشد که باید بگویید «نمی‌دانم.»

اگر قرار است علم اقتصاد مفیدتر شود، عاملان به آن چیزهای زیادی برای یادگیری دارند، اما از نظر تاثیرگذاری، آنها چیزهای بیشتری به‌دست خواهند آورد اگر افسانه‌‌‌‌‌های فراگیری که با آنها سیاستگذاران را به سمت خود جذب می‌کردند، فراموش کنند.همان‌طور که پل رومر به من گفت: «هرچقدر از آسیب وارده به علم اقتصاد از ناحیه غلبه نظریه بر واقعیت بگوییم، کم گفته‌‌‌‌‌ایم.»

22 copy