دموکراسی، قربانی تروریسم؟
هادی خسروشاهین
دبیر گروه بین الملل
دموکراسی مرام و مسلک نیست که شانه‌به‌شانه ایدئولوژی بزند و مطلوبیت مطلق بیافریند. در متن و بطن چنین شیوه‌ای از حکومت‌داری نسبیت قرار می‌گیرد تا آنچه بازآفریده می‌شود از حتمیت و قطعیت فاصله بگیرد و همچون همه مظاهر مدرنیزاسیون قابلیت نقد و جدایی سره از ناسره را داشته باشد. دموکراسی در این معنا نه فضیلت است و نه رذیلت. ماحصل پروسه انباشت تجربه بشری است تا با گوش سپردن به فرامین آن حاکمیت قانون پدید آید و موازنه نیروهای سیاسی امکان وقوع یابد. دموکراسی ابزاری برای اداره ملک و مملکت است که خروجی آن حاکمیت اکثریت پیروز بر اقلیت بازنده است. ترتیبات به‌گونه‌ای چیده می‌شود که چنین حاکمیتی به نقض حقوق اقلیت نینجامد و سالار تمامی شهروندان باشند نه قشری و طبقه‌ای از آنان اگرچه دموکراسی بهترین و کارآمدترین روش برای مقابله با انباشت و برهم‌خوردن توازن میان احزاب و گروه‌های سیاسی است، اما به دلیل همان نسبیت این شیوه مملکت‌داری در حوزه‌هایی کارآمدی خود را از دست می‌دهد و منتقدان را متوجه مزایای دیگر شیوه‌های حکومت‌داری می‌کند.
با چنین فهمی از مبانی سیاست‌ورزی در جهان مدرن، گاهی دموکراسی و همه مزیت‌های آن از چشم می‌افتد و شیوه‌هایی از اقتدارگرایی را به صدر می‌نشاند تا نه مردم‌سالاری و نه دیکتاتوری مزیت مطلق نیابند و به درجه قدسیت نرسند. در جهان مدرن از همه جلوه‌های حیات اجتماعی تقدس‌زدایی می‌شود تا امور پیشینی و مطلق‌گرا به ساحت حوزه فردی بروند و نسبیت به فراخور اصل جهان شمولی مدرنیته در همه عرصه‌های اجتماعی عالم‌گیر شود. دموکراسی از این حیث یک هیولای بیولوژیک است. اگر در موجودات زنده مغز جای معینی دارد، کثرت‌گرایی، این مدل از حکومت‌داری را از سیستم اعصاب مرکزی محروم کرده است و بنا بر قاعده پلورالیستی تصمیم‌گیری از مبادی متعدد و متنوع انجام می‌شود. از همین رو دموکراسی بزرگ‌ترین مانع در برابر برنامه‌ریزی متمرکز و تصمیم‌گیری قاطعانه است. این آسیب به‌خصوص در مدلی از دموکراسی که به گفتمانی(DELIBERATIVE) شهرت دارد، بیش از پیش خود را به نمایش می‌گذارد. در چنین نمونه‌ای از دموکراسی قوانین و سیاست‌ها باید خروجی فرآیندی باشند که کلیه شهروندان در آن مشارکت و نقش داشته‌اند. به‌عبارت دیگر پهنه سیاست به عرصه‌ای تبدیل می‌شود که رهبران و شهروندان در آن به مباحثه می‌پردازند، به یکدیگر گوش فرا می‌دهند و نظرات خود را تغییر می‌دهند. شاید به همین دلیل هم است که در چنین نمونه‌ای از مملکت‌داری تصمیم‌گیری‌ها به ندرت با سرعت و قطعیت انجام می‌شود.

در این چارچوب دموکراسی بازنده لحظات بحرانی هستند، خاصیت بحران آن‌چنان است که سیستم‌های سیاسی برای عبور مصون از چنین گزندی نیاز به دورزدن بوروکراسی، تصمیم‌گیری‌های پلورالیستی و چندوجهی دارند: در حالی که دموکراسی بدون پلورالیسم و بوروکراسی‌اش فاقد معنا می‌شود و خصلت و خاصیت خود را از دست می‌‌دهد. از همین رو دموکراسی‌ها در برابر بحران‌هایی نظیر تروریسم کارآمدی‌شان را از دست می‌دهند و از این حیث نظام‌های اقتدارگرا در جایگاه شوکت و منزلت قرار می‌گیرند. مردمان این دو سیستم سیاسی نیز به دلیل ناآشنایی با وجوه تمایز پروسه تصمیم‌گیری در دیکتاتوری و دموکراسی دچار سوءتفاهم نسبت به یکدیگرند. به طور مثال در فردای حادثه تروریستی بروکسل در اوایل فروردین ماه دوستداران اقتدارگرایی در برابر این همه ناکارآمدی سیستم‌های امنیتی و اطلاعاتی بلژیک و به تبع آن اروپا دچار حیرت و سرگشتگی شدند و بنا به سنت مالوف با رهیافت‌های توهم‌گرا به سراغ این حادثه تروریستی رفتند و علت و غایت چنین رخدادی را در جهان غرب ناشی از دسیسه و مصالحه سیستم‌های اطلاعاتی غرب با خلافت داعش تعبیر و تفسیر کردند؛ اما دسیسه کجا و ناکارآمدی دموکراسی در برخورد با بحران‌های امنیتی کجا؟داعش با آتش بازی خود در بروکسل و پاریس فقط عمق چنین ناکارآمدی را نشان داد و فاصله مزیت اقتدارگرایی را در برابر شیوه دموکراتیک از سیاست‌ورزی. اگر روسیه تا به امروز در برابر موج حملات تروریستی مصون مانده است نه به دلیل معجزه پوتین است و نه به این علت که داعش دستور کاری در منطقه اوراسیا ندارد. معجزه واقعی فقط و فقط مطلوبیت دیکتاتوری در برابر تروریسم و خلافت داعش است. چنین سیاست‌ورزی در جهان رویاروی تروریسم امنیت می‌آفریند و در مقابل، سیاست دموکراتیک ناامنی و ناتوانی از تامین حقوق شهروندان در داشتن زندگی مصون از خطر و بحران. به همین دلیل هم شاید بعید نباشد در آینده‌ای نه چندان دور شاهد رجعت اروپا به نشانه‌ها و انگاره‌هایی از اقتدارگرایی برای بازگرداندن ثبات و امنیت به غرب باشیم. در چنین لحظه‌ای باید به این نکته اندیشید که در تندباد حوادث تروریستی اولین قربانی دموکراسی است.