گاهی از آنها انتظار می‌رود که در ساعات غیرکاری نیز پاسخگوی تماس‌‌‌ها و پیام‌‌‌های کاری باشند. این وضعیت به‌ویژه در آغاز قرنطینه‌‌‌های پاندمی مشهود بود و خوشبختانه اکنون آگاهی و توجه بیشتری به آن معطوف شده است.

اما بحث این یادداشت، خطری عمیق‌‌‌تر در شیوه کار کردن ماست. می‌توان برای اصول کار، قواعد و مقرراتی تنظیم کرد و از کسب و کارها خواست که در اوقات غیرکاری به کارکنانشان استراحت و آزادی دهند. اگر این نکته، تبدیل به یک هنجار شود، بسیار عالی است. اما مسأله مهم‌تر آن است که ما از نگاه فردی نیز اغلب استراحت کردن را فراموش کرده‌‌‌ایم. هنگام استراحت نمی‌توانیم ذهن کاری خود را خاموش کنیم. در استراحت و مرخصی‌‌‌ها به مشکلات و ایده‌‌‌های کار فکر می‌‌‌کنیم و گاه حتی در خواب نیز درگیر رویاها و کابوس‌‌‌های کار می‌‌‌شویم. اگر به روزهای کودکی خود بازگردیم، به یاد می‌‌‌آوریم که زمانی استراحت و خواب عمیق را بلد بودیم. بازی و فعالیت شدید را بلد بودیم. همچنین اگر زمانی را در کنار یک دوست یا خانواده بودیم، می‌توانستیم تمام حواس خود را به آنها معطوف کنیم و از اوقات خود لذت ببریم.

مگان فردی است که فراموش کردن شیوه استراحت را به من نشان داد. پیش‌تر در مطلبی با نام «گم کردن خود در محل کار» که ۷ اسفند ۱۴۰۲ در همین ستون منتشر شد، او را به شما معرفی کرده بودیم. مگان گرینول، در سال ۱۹۹۹ و در ۱۶ سالگی، مقاله‌‌‌ای در روزنامه دانش‌‌‌آموزی دبیرستانشان نوشت که آینده او را تعیین کرد. آنها خبر کوتاهی در یک روزنامه محلی خوانده بودند که دختری ۱۷ ساله به نام سیتا ومیردی در گازگرفتگی جان خود را از دست داده است. نام او در دبیرستان‌‌‌های شهر (برکلی) ثبت نشده بود و این موضوع مشکوک بود. مگان پس از دو هفته گزارشگری میدانی، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ جست‌‌‌‌‌‌‌‌‌وجوی بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌وقفه، مشورت با وکلای رسانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای و غیبت از کلاس‌‌‌‌‌‌‌‌‌های درس برای پیگیری ماجرا، پرده از واقعیتی بسیار بزرگ‌تر از تصوراتش برداشت. قربانی، مستأجر و نیروی کار یک بنگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌دار ۶۲ ساله مغول به نام ردی بود که سازمانی عریض و طویل برای برده‌‌‌‌‌‌‌‌‌کشی مدرن و قاچاق جنسی راه انداخته بود. در پی افشای داستان، دادخواهان فدرال از ردی و پسرش شکایت کردند و در نهایت، حکم ۸ سال حبس در زندان‌‌‌‌‌‌‌‌‌های فدرال را برایش بریدند.

مگانِ ۱۶ ساله در دومین مقاله‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌نوشت به آن نوع اثرگذاری اجتماعی دست یافت که بسیاری از روزنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌نگاران تمام دوران حرفه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای خود به دنبالش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردند. او در دانشگاه هم روزنامه‌‌‌نگار بود و تا ۳۷‌سالگی نه‌تنها در بسیاری از رسانه‌‌‌های معتبر ایالات متحده فعالیت کرد، بلکه بارها جوایز معتبر و مهمی گرفت. او کسی بود که در ۲۰ سالگی برای پوشش جنگ عراق به بغداد فرستاده شد. حرفه‌‌‌اش نیز ۲۰ سال طول کشید و در حالی که فرصتی برای سردبیری یک رسانه اثرگذار داشت، از کار استعفا داد. مگان فردی بهره‌‌‌ور بود و به موفقیت‌‌‌های شغلی گوناگونی رسید. ولی به گفته خودش، هیچ‌گاه نتوانست خود را خارج از شغلش بشناسد. او ۲۰ سال تمام همواره داستان و مقاله‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای را در پس‌‌‌‌‌‌‌‌‌زمینه ذهنش پرورش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد. ۹ ماه پس از استعفا و شروع دوران فراغت و استراحتش به دیدارش رفتم. او توضیح داد که «یک ماه پس از فراغت از کار، متوجه شدم که مشکل فشارهای کاری در شرح شغل یا شیوه کار یک موسسه یا مدیر خاص نیست. مشکل بسیار عمیق‌‌‌تر از این حرف‌‌‌هاست و باید آن را در رابطه خود با شغل‌‌‌مان جست‌‌‌وجو کنیم». او باید می‌‌‌آموخت که هویتی غیرشغلی برای خود بیابد و خود را بر اساس میزان موفقیت یا بهره‌‌‌وری‌‌‌اش ارزش‌‌‌گذاری نکند.

مگان برایم توضیح داد که در ادبیات مراکز درمان معتادان به الکل، گفته می‌شود که آنها راهی بهتر برای زندگی و رفتار بلد نیستند. آنها باید شیوه تفکر جدیدی بیاموزند. از این رو، تمرین تفکر متفاوت، یکی از مهم‌ترین راه‌‌‌حل‌‌‌ها برای معتادان شغلی است.

لازم است که از تلاش برای کنترل، کسب تایید دیگران و فرار به شغل برای مواجهه با خود واقعی‌‌‌مان دست برداریم. باید با این سوال دشوار مواجه شویم: زمانی که در حال کار و تولید نیستم، کیستم؟

او ۹ ماه پس از فراغت از کار، از تغییرات خودش برایم گفت. به پدر بیمارش رسیدگی می‌‌‌کرد، به کوهنوردی و پیاده‌‌‌روی می‌‌‌پرداخت، بیشتر در کنار دوستانش بود و هرازگاهی خانواده‌‌‌اش را دور هم جمع می‌‌‌کرد و برایشان غذا می‌‌‌پخت. او هنوز گاهی ذهنش دنبال سوژه‌‌‌ها و داستان‌‌‌های رسانه‌‌‌ای یا مدل‌‌‌های جدید رسانه می‌رود. با این حال، واکنش کمتری به این افکار  نشان می‌دهد و تعادل بیشتری در سایر بخش‌‌‌های زندگی‌‌‌اش ایجاد کرده است. او افتخار می‌‌‌کرد که «یاد گرفتم چطور ذهن کاری خود را خاموش کنم».

برگرفته از کتاب: شغل کافی / نوشته: سیمون استالزوف