وضعیت اصفهان در روز مرگ کمدین مشهور
امروز سالروز درگذشت رضا ارحام صدر است
من و ارحام صدر با هم در یک روز قدم به صحنه تئاتر گذاشتیم. در اصفهان نه تئاتری بود، نه محلی برای کارهای هنری. فقط در جلفای اصفهان محلی بود که هر هفته ارامنه آنجا تئاتر و کنسرت برگزار میکردند. آن زمان هم مثل امروز لیموزین و ماشینهای لوکس وجود نداشت و من و ارحام صدر هر هفته سوار بر دوچرخه راهی جلفا میشدیم؛ سیوسه پل را رد میکردیم تا به جلفا برسیم؛ هم از کنسرت بهرهمند میشدیم هم از تئاتر.هیچوقت از یاد نمیبرم، آن زمان در حاشیه زایندهرود بیشههای بزرگی قرار داشت که الان متاسفانه نه از زایندهرود چیزی باقیمانده و نه از آن بیشهها... به همراه ارحام صدر به آن بیشهها میرفتیم و تئاتر تمرین میکردیم. آن زمان هم مینوشتم؛ از تئاترهایی که هر هفته میدیدیم داستانی مینوشتم و با ارحام در آن بیشهها اجرایش میکردیم. به یاد دارم نقش تارزان را بازی میکردم و به خاطر اینکه آن زمان بدنم تنومند بود مانند تارزان از درختها بالا میرفتم و به روی شانه ارحام میپریدم.
وقتی تئاتری به اسم تئاتر سپاهان در اصفهان راهاندازی شد، سریع به آن تئاتر رفتیم و هفتهای سه شب یعنی از چهارشنبه تا جمعه آنجا اجرا داشتیم. بین تئاترها هم پیشپردهخوانی داشتیم. مثل مرحوم مجید محسنی که در لالهزار پیش پردهخوانی میکردند، ما هم در اصفهان این کار را میکردیم. من و ارحام بهصورت مشترک پیش پردهخوانی میکردیم و اکثر آنها هم بهصورت طنز بود. آن زمان مرحوم میرزا محمدعلی کازرونی که یکی از ثروتمندان اصفهان بود یکی از تئاترهای ما را که در مدارس اجرا کرده بودیم، دیده بود. خدا ایشان را رحمت کند؛ روزی ما را خواستند و گفتند که من تئاتر شما را هیچوقت فراموش نمیکنم و سعی میکنم برای قدردانی از شما اثری از خودم برای شما به جا بگذارم و تئاتر سپاهان را ساختند. من و ارحام صدر همیشه و همیشه با هم دوست بودیم. همه این را میدانستند که یک روح هستیم در دو بدن تا اینکه شش سال پیش مرحوم شد. وقتی خبرش را شنیدم خیلی خیلی ناراحت شدم. برای مراسم تشییع پیکرش به اصفهان رفتم و آنجا با حضور بیسابقه مردم روبهرو شدم. فکر کنم آن روز تمام اصفهان در آن مراسم حضور داشتند. ازدحام جمعیت به حدی بود که ماموران نیروی انتظامی کمک کردند تا از بین جمعیت خارج شوم و از سر پل خواجو به اداره صداوسیما رفتیم.
سعید بیابانکی شاعر و طنز نویس اصفهانی نیز در خاطرهای گفته است: یک روز در مجلسی از من خواست برایش شعری بخوانم. گفتم چشم به شرطی که به من صله بدهید. گفت: مگر در وصف من است که صله میخواهی ؟ گفتم: نه! میخواهم ببینم «صله ارحام» که میگویند خوب است، چه جوری است!»