انتقاد اقتصاددانان هاروارد از سازمان برنامه و بودجه

دانشگاه هاروارد

تاس. اچ مک لئود، سرپرست اجرایی گروه مشاور برای تهیه برنامه‌های عمرانی در دهه ۱۳۳۰، در بخش دیگری از یادداشت خود که توسط علی اعظم محمد بیگی ترجمه شده است، به انتقادهای مطرح شده از سوی اقتصاددانان دانشگاه هاروارد آمریکا می‌پردازد که از نحوه تشکیلات اداری، اجرایی و حتی جذب افراد متخصص ایرانی در سازمان برنامه و بودجه شکایت داشته‌اند. نظر دیگری مغایر با این نظر قابل طرح است که با ملاحظه‌ آن کل مساله نیروی انسانی بومی در سازمان برنامه‌ جایگاه مناسب خود را خواهد یافت. طبق این نظر، طی سال‌های ۱۳۴۱-۱۳۳۷ وضعیت نیروی انسانی سازمان برنامه به طور محسوس بهبود یافته است. اسکارونسکی در تصحیح نظر قبلی این طور نظر داده است:

مدیریت امور اقتصادی از زمان شکل‌گیری آن در سال ۱۳۳۷ توانسته برنامه‌ریزان بسیار شایسته‌ای را استخدام و تربیت کند. البته برخی از آنان مرتبه‌کاری بالایی نداشته‌اند، اما با توجه به اینکه موانع اجتماعی و نهادی جدی در برابر فعالیت‌های این واحد وجود دارد آنچه تعجب‌آور است موفقیت چشمگیر مدیریت امور اقتصادی و کارکنان آن است نه اندک ناکامی‌های آن.

در اینجا دو نظر فوق به معنای واقعی کاملا در تضاد با یکدیگر قرار دارند. اما هر دو در جای خود شاید درست باشند.

همان طور که بیان شد، میزان شایستگی اقتصاددانان علاوه بر قلت آنان همواره مساله بوده و هست. طبق آمار موجود (که‌فوق‌العاده دقیق هستند) هنگام تشکیل دفتر اقتصادی سازمان برنامه تنها ۴۷ نفر اقتصاددان در ایران وجود داشته است. در همین زمان نیاز کشور به اقتصاددانان ۵۰ نفر بیش از این رقم اعلام شده بود. گذشته از میزان دقت این ارقام حقیقت این است که آنها احتمالا شاخص خوبی برای درک اهمیت مساله هستند. در طول دوران فعالیت گروه مشاوره‌ای هاروارد در ایران، به موازات افزایش شمار اقتصاددانان بومی، تعداد مشاغل ذی‌ربط در کشور نیز بیشتر شد. چون علاوه بر دفتر اقتصادی سازمان برنامه، سازمان‌های دیگری مانند بانک مرکزی به دنبال استخدام کارکنانی بودند که در حوزه تحلیل اقتصادی مهارت حرفه‌ای بالایی داشته باشند. این امر کاستی‌های حرفه‌ای در این زمینه را آشکارتر می‌کند.

علاوه بر این، از نظر دفتر اقتصادی مشکل تنها مسائل کمی و کیفی کارکنان سازمان نبود. اسکارونسکی در این باره می‌نویسد:

چون کارکنان جدید بر اساس شرایط و ملاحظاتی به دور از صلاحیت حرفه‌ای صرف استخدام می‌شدند، شمار اقتصاددانان لایق در سطح کشور باز هم کمتر شد. استخدام کارکنان جدید دیگر به شرایطی چون باور داشتن امکان برنامه‌ریزی جامع در کشور، ایمان به رهبری سازمان برنامه در نظام سیاست‌گذاری برای تخصیص منابع اقتصادی و وفاداری به مدیر مستقیم خود در سازمان برنامه آلوده شده بود. شرایط فوق، با توجه به وظایف مدیریت امور اقتصادی شرایط نامعقولی نبود؛ اما در اصل امتیازی برای روابط شخصی قائل شد که بعدا به روابط حرفه‌ای و اداری آسیب می‌رساند.

کمبود اقتصاددانان ایرانی مقیم در کشور، اعم از فارغ‌التحصیلان داخل یا خارج از کشور بر پروژه برنامه‌ریزی متمرکز و نیز بر روند تلاش‌های گروه مشاوره‌ای هاروارد اثر منفی بر جای گذاشت. نبود نیروی انسانی آموزش دیده در کشور، حتی در حد مورد نیاز دیوان سالاری کوچک سازمان نوپای برنامه‌ریزی حقیقتی بود که گروه هاروارد را در مقام نهاد مشورتی در موقعیت ناخوشایندی قرار داد. همین دلیل کافی بود (هر چند به نظر می‌رسد دلایل دیگری نیز وجود داشت) تا گروه به ناگزیر از نقش مشورتی خود به نفع نقش اجرایی دست بکشد یا بسیاری از فرصت‌ها را از دست بدهد.

الگوهای دیوان‌سالاری پس از آنکه مستقر شدند به آسانی در هم نمی‌شکنند و این واقعیتی است که درباره محیط‌های اداری بسیار پیشرفته نیز مصداق دارد. در این مورد تعجبی ندارد که الگوهای رهبری و مدیریت پس از مستقر شدن (اگر صرفا ناشی از ضرورت باشد) به عنوان الگوی پذیرفته شده و قابل پذیرش میل به بقا دارند، حتی پس از آنکه موقعیت‌های اساسی و «مسوولیت‌زا» در سازمان برنامه را کارکنان ایرانی پر کردند.

آنچه حتی تعجب کمتری را برمی‌انگیزد این است که چنین ترتیب و قراری - هر چند شاید تصادف تاریخی بوده باشد- در درازمدت بر رابطه مشاوران خارجی و مشورت‌شوندگان ایرانی اثر فرسایشی گذاشت. هنگام ورود دومین گروه مشاوران هاروارد به ایران روشن بود که برنامه‌ریزان ایرانی مهیا شده‌اند تا بر تعیین الگوی تازه‌ای از روابط فوق پافشاری کنند؛ زیرا تحت این الگو مشاوران خارجی دست کم پست‌های رسمی برنامه‌ریزان ایرانی را به عنوان مقامات مسوول سازمان برنامه به رسمیت می‌شناختند و به آن احترام می‌گذاشتند. چنین وضعی می‌توانست نشانه (و شاید نشانه خوشایند) بلوغ روز‌افزون مدیریت امور اقتصادی و مدیران ایرانی آن تلقی شود. آیا این مدیران به لحاظ حرفه‌ای حقیقتا توانایی ایفای این مسوولیت‌ها را داشتند و آیا به لحاظ تمایلات روحی آمادگی داشتند تا فراتر از ظاهر و صورت مقام اداری، جوهره آن را بپذیرند. اینها مسائلی است که بحث درباره آنها تمام نشدنی و بی‌نتیجه است.

نشانه‌ها وجود داشت و از این نظر وضع موجود مایه دلگرمی بود. پی.بی.جی.السون که مسوولیت مشاوران هاروارد در زمینه چنین مسائلی را بر عهده داشت، در این باره گفت: «بله، مدیریت سازمان برنامه توسط ایرانی‌ها چیز خوبی است.»

متاسفانه جنبه‌های دیگر این «چیز» چندان خوب نبود. برای مثال، نزدیک به تمام سمت‌های عالی سازمان برنامه را فارغ‌التحصیلان خارج از کشور پر کردند. این حقیقت اهمیت و عواقبی بیشتر از شگردهایی داشت که در طی آن این مسوولان رده اول تعیین می‌شدند. عده‌ای از این فارغ‌التحصیلان عملا با خانواده‌ خود به خارج از کشور مهاجرت کرده بودند. این پدیده هرچند که عواقب چندان دشواری نداشت؛ اما امکان داشت به آسانی مورد غفلت قرارگیرد.