تفسیر نادرست از مهاجرت

البرز نظامی : افراطی‌ها در حال بازگشت به عرصه قدرت هستند. این همان گزاره‌ تکراری است که ما این روزها در خلال خواندن اخبار کشورهای غربی، روزانه آن را مشاهده می‌کنیم. اندیشه‌های سیاسی که در دهه‌های پس از جنگ دوم جهانی، در حاشیه قدرت بودند؛ در حال باز پس‌گیری عرصه قدرت در کشورهای غربی هستند. این باز پس‌گیری عرصه قدرت آنچنان غیرقابل پیش‌بینی بود که شمایل یک انقلاب سیاسی به خود گرفته ‌است. یک انقلاب سیاسی که گویی به تدریج در حال بلعیدن تمام کشورهای غربی است. رویدادهای چند سال اخیر به نحوی بوده‌اند که بیراه نخواهد بود اگر امروز ادعا کنیم که چند سال گذشته و احتمالا چند سال آینده، بدترین سال‌ها برای نظام‌های لیبرال دموکراسی بوده ‌است. سال‌های هولناکی که در خلال آنها گمان آن می‌رود که تمام دستاوردهای نظام لیبرال دموکراسی در دهه‌های پس از جنگ دوم جهانی بر باد رود.

برای فهم سرعت تحولات سال‌های اخیر کشورهای غربی شاید توجه به همین نکته کافی باشد که فاصله انتشار دو کتاب «پایان تاریخ و واپسین انسان» و «هویت» فرانسیس فوکویاما، فیلسوف سیاسی آمریکایی، تنها 16 سال بود. زمانی که فوکویاما درسال 1992 با انتشار کتاب پایان تاریخ بیان کرد که لیبرال دموکراسی شکل نهایی حکومت برای همه ملت‌هاست؛ شاید هرگز گمان آن را نمی‌کرد که تنها 16 سال بعد و در سال 2018 کتابی را منتشر خواهد کرد که در آن از خطر نابودی نظام‌های لیبرال دموکراسی سخن بگوید. اما این افراطی‌ها مگر چه تفاوتی با لیبرال دموکرات‌ها دارند؟ مگر چه چیزی در آنها دیده می‌شود که این‌گونه در بازنمایی رسانه‌ها از تحولات اخیر کشورهای غربی ترس و وحشت مشاهده می‌شود؟ واقعیت آن است که پاسخ این پرسش شرح گسترده‌ا‌ی را نیازمند است.‌ اما مهم‌ترین ویژگی افراطی‌ها که در بازنمایی رسانه‌ها بسیار در مورد آن شنیده و دیده‌ایم؛ مساله مخالفت آنها با مهاجرین است.

تلقی عمومی درباره مهاجرت

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور سابق آمریکا، وعده کشیدن دیوار در مرز آمریکا با مکزیک را می‌داد. همچنین او بیان می‌کرد که مهاجران مشاغل آمریکایی‌ها را دزدیده‌اند. در همان سال‌های پیروزی ترامپ بود که برگزیت در انگلستان رخ داد. زمانی که انگلیسی‌ها رای به خروج از اتحادیه اروپا دادند و یکی از دلایل موافقان برگزیت نیز از این قرار بود که انگلستان را باید از دست مهاجران نجات داد. حزب آلترناتیو آلمان در پشت درهای بسته، برای اخراج غیربومی‌ها برنامه‌ریزی می‌کند. جورجا ملونی، نخست‌وزیر ایتالیا می‌گوید باید کاری کرد که دیگر غیربومی‌ها به ایتالیا نیایند.

حزب «برای آزادی» به رهبری خیرت ویلدرز در انتخابات پارلمانی هلند به یک پیروزی چشمگیر دست پیدا می‌کند و وعده می‌دهد که در برابر ورود مهاجران ایستادگی خواهدکرد. اگر بنا باشد به ادامه این لیست بپردازیم، بی‌تردید طولانی‌تر خواهد شد؛ القصه، مساله مهاجران در جهان غرب این سال‌ها بدل به یک مساله محوری شده‌ است که دست بر قضا، آنهایی که وعده مقابله با این پدیده را می‌دهند، هر روز بیشتر از دیروز در جهان غرب محبوب‌تر می‌شوند. حال، نگارنده فارغ از آنکه بخواهد به این مساله بپردازد که آیا باید در برابر مهاجران ایستاد یا نباید ایستاد؛ قصد آن را دارد که به یک پرسش بنیادین به کمک ادبیات علم اقتصاد بپردازد.

اینکه فارغ از بحث‌های هنجاری موجود، چرا مهاجرت صورت می‌گیرد؟

به‌طور عمومی، تلقی موجود در خصوص مهاجرت بدین‌ترتیب است که نیروی کار در راستای کسب درآمد بیشتر، از جاهایی که در آنجا درآمد کمتر است به جاهایی که در آنجا درآمد بیشتر است، مهاجرت می‌کند. بدین‌ترتیب، تلقی عمومی بر این فرض استوار است که اختلاف دستمزدی میان مکان‌های جغرافیایی مختلف، عامل مهاجرت نیروی کار است. تلقی که مخالفان مهاجرت در جهان امروز غرب نیز آن را باور دارند. اما یک پرسش جدی برای ما در اینجا می‌تواند به وجود آید. اینکه اگر قرار است علت مهاجرت اختلاف دستمزدی میان مکان‌های جغرافیایی مختلف باشد؛ پس چرا برخی مهاجرت می‌کنند و برخی مهاجرت نمی‌کنند؟ درست بر این اساس است که ما برای پاسخ به این تناقض، به آبیجیت بنرجی مراجعه می‌کنیم. بنرجی نوبلیست سال 2019 اقتصاد، به همراه همسرش استر دوفلو در فصل اول کتاب «اقتصاد خوب برای دوران سخت» خود که در همان سال 2019 منتشر شده ‌است؛ به بررسی پدیده مهاجرت پرداخته است. او که عنوان این فصل را نیز «فرار از دهان کوسه» گذاشته‌ است؛ این تلقی عمومی در خصوص علت مهاجرت را مورد تردید قرار می‌دهد. بر این اساس، ما در شماره امروز صفحه اندیشه، به سراغ او می‌رویم تا بدانیم مطابق نظر این نوبلیست اقتصاد، آیا اختلاف درآمدی عامل مهاجرت نیروی کار است یا خیر؟

1571720893-6916-1 copy

طراحی یک معما

ما می‌توانیم با یکسری پیش‌فرض‌های ساده دست به استنتاج بزنیم و تمام پدیده‌های جهان را تحلیل کنیم. به بیانی دیگر، ما می‌توانیم فارغ از آنکه چه چیزی در حال رخ دادن است، پدیده‌های جهان را تحلیل کنیم و روابط علت و معلولی برای خود ترسیم کنیم. اما این نحوه تحلیل در جهان عصر ما هیچ ارزش علمی نخواهد داشت. تحلیل‌های ما و روابط علّی ما تنها زمانی دارای ارزش خواهند بود که مبتنی بر شواهد باشند. بنرجی از جمله اقتصاددانانی است که بر شواهد موجود برای برقراری روابط علّی تاکید بسیاری دارد. فارغ از آنکه این روابط به دست آمده با ادبیات پیشین در تعارض باشند. درست به همین دلیل است که بنرجی ادعای عمومی در خصوص علت مهاجرت را به راحتی نمی‌پذیرد.

بنرجی بیان می‌کند که اگر قرار است علت مهاجرت را اختلاف دستمزدی بدانیم، در این‌صورت باید بیشتر مهاجران از کشورهایی همچون لیبریا، موزامبیک یا سیرالئون باشند، حال آنکه، بیشتر مهاجران سال‌های اخیر از کشورهایی همچون یمن، عراق و سوریه بودند. کشورهایی که فرسنگ‌ها با مفهوم فقیرترین کشورهای جهان فاصله دارند. او در همین راستا بیان می‌کند که ترامپ دیوار را در برابر مکزیکی‌ها می‌کشید. مکزیکی‌هایی که از یک کشور با سطح درآمد بالاتر از متوسط و سیستم رفاهی موفق می‌آمدند و نه از کشورهایی مانند موزامبیک که در قعر جدول درآمد سرانه قرار دارند. اهمیت این نقد بنرجی در آنجاست که ما تنها زمانی می‌توانیم با خیال راحت از یک رابطه علت و معلولی صحبت کنیم که آن را در تمام پدیده‌ها مشاهده کنیم. به بیان دیگر، یک امر کلی زمانی پذیرفته می‌شود که در تک‌تک امرهای جزئی مشاهده شود. حال وقتی که ما مشاهده می‌کنیم که بخش مهم مهاجران از کشورهایی چون عراق، یمن و سوریه می‌آیند و نه از کشورهایی همچون لیبریا، در واقع با امور جزئی روبه‌رو شده‌ایم که فرض اختلاف دستمزدی را برای توضیح پدیده مهاجرت زیر سوال می‌برد. بدین‌ترتیب، معمای ما درست از همین جا آغاز می‌شود. اینکه آیا واقعا اختلاف دستمزدی عامل مهاجرت نیست؟ اگر هست پس چرا شواهد این‌گونه‌اند؟

فرار از دهان کوسه

مخالفان مهاجرت در کشورهای غربی فرض اختلاف دستمزدی را قبول دارند. آنها بیان می‌کنند که مهاجران به علت اختلاف دستمزدی اقدام به مهاجرت می‌کنند. شاهد آنها برای این ادعا از این قرار است که دستمزد مهاجران قبل و بعد از مهاجرت تفاوت چشمگیری دارد. اما نقد بنرجی به این ادعا از این قرار است که به لحاظ آماری نمی‌توان به این اختلاف دستمزدی تکیه کرد. زیرا کسانی که مهاجر هستند؛ اساسا توانایی‌هایی دارند که موجب شده ‌است تا آنها بتوانند مهاجرت کنند. این توانایی حتی به آنها می‌توانست کمک کند تا بتوانند در کشور خود نیز احتمالا درآمد بالایی را کسب کنند. به عبارت دیگر، برای توضیح پدیده مهاجرت، تمرکز صرف روی کسانی که مهاجرت کرده‌اند، به لحاظ آماری دارای مشکل است. مشکلی که ما آن را در ادبیات اقتصادسنجی با عنوان «معضل شناسایی» یاد می‌کنیم. بنرجی در اینجا پرسش خود را به سمت دیگر عوض می‌کند. او بیان می‌کند که اگر اختلاف دستمزدها عامل اصلی مهاجرت است، پس ما برای عدم مهاجرت دیگران با همان وضعیت معیشتی چه پاسخی را می‌توانیم ارائه کنیم؟

بنرجی در اینجا بیان می‌کند که مشاهدات به ما نشان می‌دهند که مسائلی فراتر از مساله اختلاف دستمزدی برای مهاجرت وجود دارد. او با الهام از یکی از اشعار وارسان شایر، می‌گوید مهاجرت مانند فرار از دهان کوسه است. یعنی زمانی می‌رسد که تحمل وضعیت زندگی در محل تولد غیرممکن می‌شود. در این شرایط مهاجرت به عنوان آخرین گزینه انتخاب می‌شود. نکته مهم گزاره بنرجی در اینجاست که به زعم او، اگر شرایط به این‌چنین حالتی برسد؛ عملا امکان مقابله با پدیده مهاجرت وجود نخواهدداشت! بنرجی در همین راستا بیان می‌کند که دلایلی همچون بی‌ثباتی، خشونت و غیرمنتظره بودن آینده می‌تواند از جمله دلایل مهاجرت باشد. او مثال می‌زند که جنگ مواد مخدر در شمال مکزیک، حکومت نظامی وحشتناک در گواتمالا، جنگ‌های داخلی در خاورمیانه از عوامل موثر روی مهاجرت بوده ‌است. بنرجی در ادامه این مثال‌های خود از یک مطالعه موردی در خصوص نپال می‌گوید که در آن مطالعه نشان داده شده‌ است که در سال‌های زیان‌بار کشاورزی در آن کشور، مهاجرت نیروی کار آن‌چنانی دیده نشد؛ اما در سال‌های خشونت حزب مائوئیست نپال، موج گسترده‌ا‌ی از مهاجرت مشاهده شد. همچنین بنرجی بیان می‌کند در دوران رکود اقتصادی یونان، با آنکه نرخ بیکاری به 27 درصد رسید و امکان تردد آزاد و کسب شغل برای یونانی‌ها در سراسر اتحادیه اروپا وجود داشت؛ تنها کمتر از 350هزار یونانی در سال‌های 2010 تا 2015 اقدام به مهاجرت کردند. همه این موارد، به زعم بنرجی نشانگر آن هستند که اختلاف دستمزدی نمی‌تواند علت مهاجرت نیروی کار باشد.

ماحصل بحث

در یک جمله می‌توان بیان کرد که علت مهاجرت نیروی کار را نمی‌توان اختلاف دستمزدی میان مناطق جغرافیایی دانست. بنرجی برای اثبات این ادعای خود، از چند مثال مهم دیگر نیز صحبت می‌کند که در این یادداشت، دیگر مجال مطرح کردن آنها نبود. در مجموع، ادعای بنرجی در خصوص علت مهاجرت پدیده‌هایی فراتر از اختلاف دستمزدی مانند خشونت، بی‌ثباتی، جنگ و موارد‌ این‌چنینی بود. اما اهمیت این یافته برای نگارنده فراتر از رد فرض اختلاف دستمزدی برای توضیح پدیده مهاجرت بود.  در واقع، ما در اینجا با ادعای مهمی روبه‌رو هستیم. این ادعا از این قرار است که دستمزدهای بالا به تنهایی موجب نمی‌شوند تا نیروی کار محل زندگی خود را رها کند و به جای دیگری برود.

درست به همین دلیل است که برخی مهاجرت می‌کنند و برخی دیگر که در همان ناحیه‌های جغرافیایی زندگی می‌کنند، اقدام به مهاجرت نمی‌کنند. اهمیت این یافته در آنجاست که بنرجی یکی از مهم‌ترین فروض نئوکلاسیک‌ها در خصوص رفتار نیروی کار را زیر سوال می‌برد. بر اساس فروض نئوکلاسیک‌ها، نیروی کار جایی می‌رود که دستمزد بالاتری را دریافت کند. اما آنچنان که بنرجی به ما نشان می‌دهد؛ لزوما این رفتار در نیروی کار مشاهده نمی‌شود. نیروی کار برای رفتن یا ماندن، به متغیرهای بیشتری توجه می‌کند.

باشگاه اقتصاددانان را بخوانید