با این حال، روش تحلیل مالک واحد، کمک می‌کند که بتوانیم برخی ابعاد دیگر حقوق قراردادها را نشان دهیم. یکی از نمونه‌های آن دکترینی است که تحت عنوان کاهش خسارات شناخته می‌شود. اگر شخصی قراردادی را که با شما بسته است نقض کند، شما این حق را خواهید داشت که خساراتی را که بابت نقض قرارداد متحمل شده‌اید از او مطالبه کنید؛ اما قانون شما را ملزم می‌کند که تلاش‌های معقول برای کم نگه داشتن مبلغ خسارت را انجام دهید.

فرض کنیم شما همین قراردادی را که الان از آن بحث کردیم، نقض کرده ‌باشید. شما اعلام می‌کنید که بیش از این چوب تامین نخواهیدکرد. در اینجا من نمی‌توانم هیچ کاری انجام ندهم و تقاضای چوب خود را کاهش ندهم. من باید سعی کنم که شرایط را تا جای ممکن بهبود دهم. من می‌توانم این کار را از طرق مختلفی انجام دهم. از طریق خرید چوب از جای دیگر، یا ساختن محصولاتم با پلاستیک به جای ساختن آنها با چوب. یک روش تحلیل این نکته این است که اگر من مالک واحد هر دو شرکت بودم، هم مالک شرکت خودم و هم مالک شرکت شما و شرکت شما به‌طور ناگهانی دچار چنین مشکلی می‌شد، قطعا من دست روی دست نمی‌گذاشتم. من تلاش می‌کردم که خسارت را تا جای ممکن به حداقل برسانم. حقوق از من می‌خواهد که در اینجا نیز همین کار را انجام دهم.

بیایید در اینجا آخرین مثال را ارائه کنیم که کمی هم عجیب است. فرض کنید که نرخ مالیات افزایش پیدا می‌کند و این باعث می‌شود که حقوق پرداختی به شما کم شود. بنابراین، شما به این نتیجه می‌رسید که دیگر حفظ شغل فعلی برای شما مقرون به صرفه نیست. شما تصمیم می‌گیرید که به شغلی روی آورید که حقوق آن کمتر است؛ اما با انتخاب آن اوقات فراغت بیشتری خواهید داشت و می‌توانید کاری را که واقعا دوست دارید، مثلا نقاشی با رنگ روغن انجام دهید. حسن این انتخاب این است که شما کمافی‌السابق رضایت و خرسندی دارید اما به اندازه سابق مالیات نمی‌پردازید. اما صبر کنید ببینیم، آیا این کار غیر اخلاقی نیست؟ در اینجا شما مثل مالک واحد عمل نکرده‌اید. منظور از این حرف‌ها چیست؟ بگذارید دوباره این موضوع را این‌گونه بررسی کنیم که داریم درباره یک خانواده صحبت می‌کنیم. پدر خانواده‌ای را در نظر بگیرید که با کار کردن خرج خانه را درمی‌آورد؛ اما زمانی به خودش می‌آید و می‌بیند که دیگر به اندازه کافی در زندگی به خودش نمی‌رسد و پولی که صرف خانواده و بچه‌ها می‌کند، این فرصت را از وی گرفته است که به خواسته‌های خودش برسد. قبل از این، بخش قابل توجهی از پول خودش را صرف خرید خواسته‌هایی که دوست داشت می‌کرد، اما حالا باید مقدار زیادی از پول را صرف هزینه آموزش فرزندانش کند. پس به این نتیجه می‌رسد که کار او باعث رضایت و خرسندی‌اش نمی‌شود و دلیلی ندارد که خودش را فدای دیگران کند. بنابراین تصمیم می‌گیرد کاری انجام دهد که حقوق آن کمتر است؛ اما به او این فرصت را می‌دهد که به چیزهایی که دوست دارد بپردازد.

بنابراین، شغل خود را عوض می‌کند و به نقاشی با رنگ روغن روی می‌آورد. روشن است که همسر و فرزندان او به‌طور جدی از این تصمیم ضرر می‌کنند؛ اما خود او اکنون اوقات بسیار بهتری را تجربه می‌کند. آیا فکر نمی‌کنید که او کار بدی انجام داده است؟ او منافع سایر اعضای خانواده را به اندازه منافع خودش مدنظر قرار نداده است. اگر اینطور فکر می‌کنید، آیا این کار مثل این نیست که شما از کار خود استعفا دهید و بقیه اعضای جامعه را از منافع مالیاتی که می‌توانستید ایجاد کنید و می‌توانست صرف بسیاری چیزهای خوب شود محروم کرده‌اید؟ شاید لازم باشد مالیات بر فعالیت شما به‌عنوان نقاشی را که با رنگ روغن نقاشی می‌کند نیز افزایش دهیم تا اثر چنین تصمیمی جبران شود و کاری کنیم که شما به نحوی رفتار کنید که گویی کل جامعه خانواده شماست.

اما حقوق این‌طور به مسائل نگاه نمی‌کند. چرا؟ شاید به این خاطر که ما نمی‌توانیم با اطمینان تحلیل کنیم که نقاشی با رنگ روغن چقدر برای شما ارزش و اهمیت دارد (اگرچه می‌توانیم به‌عنوان نقطه شروع از این نکته مطمئن باشیم که ارزش نقاشی برای شما از حقوق کار قبلی‌ بیشتر است). شاید هم به خاطر ملاحظات مربوط به آزادی: اگر مالیات نقاشی کردن خیلی بالا باشد -اگر طوری رفتار کنیم که لذتی که نقاشان می‌برند، نوعی درآمد روانی است و شما به‌عنوان نقاش باید همان مقدار مالیات بپردازید که در شغل قبلی خود می‌پرداختید-ممکن است شما هیچ وقت نتوانید کاری را که واقعا دوست دارید یعنی نقاشی انجام دهید.

اما ملاحظه نهایی که مرتبط با ملاحظه اخیر است این است که ما همیشه نمی‌خواهیم افراد طوری رفتار کنند که گویی مالک واحد هستند. اگر کسی ملک خود را به نحو خاصی تزئین کند، ما این انتقاد را به وی نخواهیم کرد که چرا تزیین را طوری انجام نداده است که اگر کسی مالک واحد کل خیابان بود آن نوع تزیین را انجام می‌داد و اساسا هیچ نقدی را که بر چنین اساسی انجام شده باشد، پذیرفتنی نمی‌دانیم. اصلا چه کسی می‌داند که در چنین مواردی یک مالک واحد چه کاری انجام می‌دهد؟ این بستگی به این دارد که چه کسی مالک باشد.

اینها مسائل مربوط به سلیقه و ذائقه هستند که ما ترجیح می‌دهیم افراد درخصوص آنها خودشان تصمیم بگیرند. بده‌بستان درست بین کار کردن برای پول و «احساس رضایت» - انجام دادن کارها برای لذت بردن از آنها مثل نقاشی با رنگ روغن - می‌تواند موضوع مشابهی باشد. ما چنین رفتارهایی را نقد نمی‌کنیم و از آنها مالیات نمی‌گیریم؛ چراکه می‌خواهیم فضایی وجود داشته باشد که در آن افراد بتوانند کارهایی را برای خودشان انجام دهند و نگران این نباشند که منافع همگان را به حداکثر برسانند. جایگاه حق انتخاب در درون و بیرون چنین فضایی، یک موضوع جالب است. مثلا وقتی که افراد تصمیم می‌گیرند چند فرزند داشته باشند، چقدر باید به منافع خود فکر کنند و چقدر باید به منافع دیگران فکر کنند؟ پاسخی که حقوق چین به این پرسش می‌دهد با پاسخی که حقوق آمریکا می‌دهد متفاوت است. اما مساله این است که از نظر حقوق آمریکا در چه مواردی ایرادی ندارد که افراد برای خودشان تصمیماتی را بگیرند و در چه مواردی می‌خواهیم افراد این تصمیمات را با ملاحظه منافع دیگران بگیرند؟

ادامه دارد