فارن پالیسی تحلیل کرد؛

سقوط ناگزیر امپراتوری جدید روسیه/ رویای پوتین به باد رفت؟

کدخبر: ۶۱۱۱۰۷
اقتصادنیوز: به نظر می‌رسد جنگ اوکراین با بن‌بست ناگزیری مواجه شده است. اگر چه ضدحمله اخیر اوکراینی‌ها با ناکامی مشهودی مواجه شده، اما پرسش دیگری که در میان وجود دارد این است که آیا روس‌ها می‌توانند قلمروهای تحت تصرف را حفظ و یا حتی آنها را گسترش دهد.
سقوط ناگزیر امپراتوری جدید روسیه/ رویای پوتین به باد رفت؟

به گزارش اقتصادنیوز، الکساندر جی. موتیل، با انتشار یادداشتی در فارن پالیسی با عنوان «سقوط ناگزیر امپراتوری جدید روسیۀ پوتین» تلاش داشته تا با بررسی سابقه امپراطوری‌های سقوط کرده به این پرسش پاسخ دهد. اکوایران این یادداشت را در دو بخش ترجمه کرده که بخش اول آن پیش از این با عنوان « خیز بلند تزار جدید؛ امپراطوری باز می‌گردد؟» منتشر شده و در ادامه بخش دوم و پایان آن ارائه می‌شود: 

پرسش بزرگ

بر اساس گزارش اکوایران، پرسش پیش روی روس‌ها، همسایه‌هایشان و جهان این است که آیا قلمرو رئیس‌جمهور روسیه، ولادیمیر پوتین، می‌تواند قلمروهایی را که عملاً تصرف کرده است حفظ کند یا حتی آنها را گسترش دهد. یا اینکه آیا باقی‌ماندۀ امپراتوری روس و شوروی سیر نزولی‌اش را ادامه می‌دهد تا اینکه خود فدراسیون روسیه هم تجزیه شود؟ نگاهی به عواملی که باعث ظهور و سقوط دیگر امپراتوری‌ها شده، کمک می‌کند این پرسش را پاسخ دهیم.

سه شرط ضروری 

شروط ضروری برای بازامپراتوری‌سازی عبارتند از نیروی نظامی قدرتمند، اقتصاد قوی و یک دولت کارآمد. شروط تسهیل کننده عبارتند از پیوندهای نهادی از پیش موجود میان هستۀ امپراتوری و حاشیه، قدرت‌های خارجی که یا نسبت به گسترش امپراتوری بی‌تفاوت باشند یا پذیرای آن باشند و همچنین حکومتی اقتدارگرا در هسته. محرک نهایی، یک ایدئولوژی امپراتوری است که میل به ایجاد امپراتوری را تحریک کند.

اما تصور کنید چه بر سر امپراتوری تازه متولد شده‌ای می‌آید اگر سه شرط ضروری برآورده نشوند -حتی اگر عوامل تسهیل کننده و ایدئولوژی امپراتوری حاضر باشند. اگر بدون نیروی نظامی به اندازۀ کافی قدرتمند و اقتصادی قادر به حفظ گسترش امپراتوری، تلاشی برای گسترش آن شود، نتیجۀ این امر شکست خواهد بود. بدون دولتی کارآمد، تلاش‌های لازم برای حفظ گسترش، کافی نخواهند بود. گسترش بیش از حد و شکست محتمل می‌شود -و تغییر رژیم یا فروپاشی حکومت کاملاً ممکن خواهد بود.

شکست بازامپراتوری‌سازی در آینه تاریخ

نمونه‌های اندکی از تاریخ نشان دهندۀ شکست گریزناپذیر روسیه برای بازامپراتورسازی‌اند. روم غربی این سه شرط را نداشت و عوامل زوال و نهایتاً سقوطش عبارتند از: افتِ قدرت نظامی، اقتصادی ناتوان از تولید مازادی پایدار و همچنین حملات بربرانه و حکومت روز به روز ناکارآمد. نیمۀ شرقی این امپراتوری از حملات معمول بربرها دور بود اما این مسئله تنها دلیل این مسئله نیست که عمر نیمۀ غربی بیش از هزار سال بیشتر از نیمۀ شرقی بود. به جز تسخیر مجدد قلمروهای قابل توجهی در قرن ششم توسط امپراتور ژوستینین یکم امپراتوری روم شرقی -قلمروهایی که پس از مرگش سریعاً از دست رفتند- امپراتوری شرقی از تلاش برای رسیدن به مرزهای قبلی‌اش خودداری کرد. چنین کاری نیازمند داشتن نظامیانی قدرتمندتر از رقیبانِ عرب، ترک‌های سلجوق، بلغارها و روس‌ها بود. مسئلۀ دیگری که همینقدر اهمیت داشت این بود که امپراتوری روم شرقی پیوسته در اثر جنگ قدرت داخلی و نداشتن ایدئولوژیِ امپراتوری خصمانه شکست خورد؛ می‌خواست خودش را حامل مسیحیت ارتودکس ببیند. در نتیجه امپراتوری روم شرقی دارایی‌های باقی مانده‌اش را مدیریت کرد و تا حد زیادی تمایلی به گسترشِ بیش از حد خودداری کرد. در نتیجه، زوالش مدت‌های زیادی طول کشید.

ترکیۀ پساعثمانی از بازامپراتوری‌سازی سر باز زد چون ایدئولوژی‌اش از وفاداری به امپراتوری به وفاداری به دولت-ملت تغییر کرده بود. کمال آتاتورک یونانیان آناتولی را مورد پاک‌سازی قومیتی قرار داد اما مرزهای ترکیه را برای دربرگرفتن یونان گسترش نداد و در عوض بر جابجایی ترک‌ها از امپراتوری سابق به این کشور جدید تمرکز کرد. قدرت‌های خارجی قوی هم مانع گسترش این کشور جدید شدند.

همۀ قدرت‌های استعماری اروپایی، در زمان گسترش یک ایدئولوژی امپراتوری داشتند اما پس از مواجهه با ضعف نظامی و اقتصادی خودشان پس از دو جنگ جهانی، جنبش‌های رهایی ملی و محکومیت‌های فزایندۀ بین المللی، آن ایدئولوژی را رها کردند. اینطور نبود که هیچ کدامشان امپراتوری‌هایش را بدون نبرد رها کنند اما تلاشی برای احیایشان هم نداشتند.

آلمان پس از جنگ جهانی اول ایدئولوژی خصمانۀ امپراتوری ولت‌ماخت خودش را بازیافت، ایدئولوژی که باعث سیاست‌های گسترش‌طلبانۀ امپراتور ویلهلم دوم شد. علیرغم فروپاشی اقتصادی پساجنگ، پس از به قدرت رسیدن نازی‌ها در سال 1933، اقتصاد سریعاً احیا شد. آدولف هیتلر نیروی نظامی را احیا کرد و دولت قدرتمندی را تأسیس کرد. در اثر وجود شروط ضروری و ایدئولوژی، همانطور که انتظار می‌رود، آلمان نازی بازامپراتوری‌سازی را آغاز کرد. اگر هیتلر بلندپروازی‌هایش را به بخش‌های بزرگی از اروپا که تا سال 1941 تحت کنترل داشت محدود می‌کرد، شاید موفق می‌شد. اما پس از حمله به شوروی و اعلام جنگ به ایالات متحده، عدم تعادلی را به وجود آورد که شکست را ناگزیر می‌کرد.

آرزوهای مرده امپراتوری روسی

فدراسیون روسیه هم مانند آلمان نازی در بازامپراتوری‌سازی شکست خواهد خورد. معلوم شده است که قدرت نظامی‌اش متوسط است، حجم اقتصادش به اندازۀ ایتالیا یا تگزاس است و حکومتش روز به روز ناتوان‌تر و ناپایدارتر می‌شود و روز به روز، نخبگان بیش‌تر آمادۀ جنگ قدرت در عصر پساپوتین می‌شوند. آیندۀ نزدیک می‌تواند حتی بدتر باشد، به ویژه اگر این رژیم هم‌چنان مطیع هوا و هوس‌های حاکمی خودکامه باقی بماند و مشوق‌های نوآوری در فناوری و رشد اقتصادی را از بین ببرد.

خلاصه آن‌که، آرزوهای امپراتوری روسیه مرده‌اند، حتی اگر کرملین نظر دیگری داشته باشد. و مردی که بر از میان رفتن آن آرزوها نظارت کرد، پوتین است. می‌شد اوضاع روسیه متفاوت شود؟ آیا روسیه می‌توانست در برابر وسوسۀ بازامپراتوری‌سازی مقاومت کند؟ با توجه به شورِ ایدئولوژی امپراتوری و قدرت نهادی و پیوندهای اقتصادی‌اش با جمهوری‌های سابق شوروی و دست کم تا همین اواخر، کشورهای بلوک شرق، پاسخ این است که احتمالاً نه.

 از آنجا که پروژۀ امپراتوری‌سازی فدراسیون روسیه محکوم به شکست است، تنها کاری که دیگران می‌توانند انجام دهند این است که این فرایند را تسریع یا طولانی کنند، نه اینکه آن را متوقف کنند. طولانی کردنش به معنی طولانی کردن مصیبت‌های غیرروس‌هایی است که هدف ضمیمۀ مجدد شدن قرار گرفته‌اند و همینطور طولانی کردن مصیبت‌های روس‌هایی است که موظف شده‌اند این مصیبت‌ها را بر این اهداف وارد کنند. هر چیزی که پایان گریزناپذیر بازامپراتوری‌سازی را تسریع کند، از مرگ و ویرانی خواهد کاست.

مشخصاً، از آنجا که تاریخ امپراتوری‌ها باعث می‌شود انتظار زوال امپریالیسم روسیه را داشته باشیم، برای غرب منطقی خواهد بود که این درس کارل مارکس را بپذیرد و «فرایند زایمان تاریخ را تسریع کند». از بخت خوب غرب، که در حال حاضر توجه‌اش به بحران خاورمیانه است، ایالات متحده و متحدانش فقط باید کمی به میزان کارهای فعلی‌شان اضافه کنند: حمایت از اوکراین برای آزادسازی مناطقش از اشغال روس‌ها از طریق تأمین سلاح‌های مورد نیازش -هر چه زودتر، بهتر. اگر غرب همچنان تجهیزات نظامی را به آهستگی تأمین کند -یا حتی آنها را کاهش دهد- فقط باعث طولانی شدن فرایند ناگزیر و افزایش رنج‌ها می‌شود. در هر صورت، بازامپراتوری‌سازی روسیه محکوم به شکست است.

از آنجا که پوتین تمام منابع و سرمایۀ سیاسی‌اش را در جنگ علیه اوکراین گذاشته است، متوقف کردن او در آنجا، به معنی متوقف کردن او و پروژۀ بازامپراتوری‌سازی‌اش در همه جاست. از آنجا که شکست باعث خواهد شد که نخبگان روسیه و جمعیت آنجا از نو به مسائل مربوط به امپراتوری فکر کنند، متأسفانه دلیلی ندارد که باور کنیم ایدئولوژی امپراتوری روسیه سریعاً به پایان خواهد رسید. در عوض، زوال بلندمدت است که آن نتیجه را تضمین خواهد کرد. روسیه فقط به این شرط دولت ملتی غیرامپریالیستی و کم و بیش عادی‌ای خواهد شد که سرزمین‌های اشغالی‌اش را از دست بدهد، آن هم نه فقط در اوکراین -به نظر می‌رسد در صورت شکست در اوکراین، رژیم پوتین فرو می‌پاشد و گرجستان، مولداوی، بلاروس و بعضی از افراد غیرروس درون فدراسیون روسیه تصمیم می‌گیرند با پس گرفتن قلمروهای اشغالی‌شان یا قطع رابطه با مسکو از آشوب ناشی از این فروپاشی بگریزند. در غیابِ شکست، روسیه‌ای با قدرت نظامی و اقتصادی و حکمرانی ضعیف، اسیر ایدئولوژی و تلاش مجدد برای بازامپراتوری‌سازی خواهد ماند -البته با این نتیجۀ قطعی: شکست، مرگ و ناکامی.

اخبار روز سایر رسانه ها
    تیتر یک
    کارگزاری مفید