زیر پوست شهر
پرستو فخاریان Parastoo.Fakharian@gmail.com از آخر شروع می‌کنم، از «آخر شهر»، از ته شهر. اینکه می‌گویم «ته شهر» واقعا منظورم انتهای شهر است، بخشی که آنقدر مورد غفلت واقع شده که انگار جزو شهر به حساب نمی‌آید. آنقدر مردمش را ندیده‌اند و در برنامه‌ریزی شهری حسابشان نکرده‌اند که حالا وقتی در کوچه‌هایش قدم می‌زنی باید چشمانت را ببندی که بعضی چیزها را نبینی. مثلا نبینی یک نفر نشسته و زرورق می‌پیچد؛ یا چند جوانی که نشسته‌اند در پارکی که مثلا برای گذران اوقات فراغت ساخته شده، شیشه می‌کشند و صدای تق تق فندک‌ها دیوانه‌ات می‌کند؛ یا نبینی آن طرف‌تر دخترک 13-14ساله آتش می‌گرداند؛ یا فاحشه‌ای را که دم خانه‌ای نشسته وآن قدر سرد و بی‌روح نگاهت می‌کند که از تهی بودن زندگی می‌هراسی. همه‌اش این نیست؛ دردناک‌ترین و شوم‌ترین قسمت آن، این است که دختربچه‌ها و پسربچه‌ها، بی‌آنکه از این وضعیت بترسند یا تعجب کنند، در محل تردد می‌کنند و ساعت یک نیمه شب است!
این تصویر بسیار ناقصی است از آن چیزی که زیر پوست این شهر اتفاق می‌افتد؛ تصویری که بامداد سه‌شنبه ۸ مرداد ۹۲ مصادف با شب۲۱ ماه رمضان به بهانه برگزاری «آیین کوچه‌گردان عاشق» که با برنامه‌ریزی جمعیت امداد دانشجویی امام علی(ع) چهارده سال است در مناطق فقرنشین تهران و چند شهر دیگر برگزار می‌شود، شاهدش بودیم.
همه جا تاریک است و سیاه
مفصلش این است: حوالی ساعت ۱۲ می‌رسیم به شوش و همه‌جا تاریک است و سیاه. معدود جاهایی هم که چراغی روشن است، آرزو می‌کنی کاش روشن نباشد که یک چیزهایی را نبینی. آنقدر برایم نقل‌های دردناکی از اوضاع مردم در این منطقه گفته‌اند که به قدر کافی آمادگی دیدن هر صحنه‌ای را دارم؛ از دختری که در سن ۸-۹ سالگی مجبور می‌شده به معتادانی که پدرش به خانه می‌آورده مواد تزریق کند، آن هم به هزار نحو ما فوق ناهنجار، تا مادر معتادی که فرزند خود را در شکم می‌فروشد، تا پدری که از فرط مصرف شیشه به دختر خود تجاوز می‌کند. همه چیز دردناک است. نگران هستی مدام و اطرافت را نگاه می‌کنی. اهل محل که می‌بینند تعدادی اتومبیل‌های ناشناس و بعضا گرانقیمت به محله وارد شده‌اند، ما را می‌پایند؛ اما وقتی متوجه می‌شوند ما به طرف خانه علم دروازه غار حرکت می‌کنیم، دیگر چندان غیرخودی تصورمان نمی‌کنند. بچه‌های جمعیت امام علی حالا چند سالی می‌شود که خانه علم دروازه غار را پناهگاهی کرده‌اند برای هر آن کس که از چنین وضعیت اسفناکی ناراحت و خسته است و همین است که مردم محل هم به آنها احترام می‌گذارند.
اینجا دروازه غار است
راهی کوچه پس کوچه‌ها می‌شویم. دشوار است که بخواهم بوی شدید زباله را در این کوچه‌ها توصیف کنم یا بخواهم از هجوم عجیب دیوارهای تیره حرف بزنم، اما از این کوچه‌ها که می‌گذری بوی زباله و کثیفی امان نمی‌دهد و انگار حس می‌کنی که دیوارها هر آینه بر سرت خواهند ریخت. یکی از فعالان جمعیت می‌گفت: «یک وقت‌هایی هست که بیایی این محل، باید روی سرنگ راه بروی!». روی سرنگ راه نرفتیم اما دست‌کم ۴-۵ مورد مصرف مواد مخدر را به چشم دیدیم و فروش مواد را حتی. دختربچه ۹-۱۰ ساله‌ای سوار دوچرخه دارد محل را دور می‌زند و ناگزیر خیلی چیزها را خواهد دید؛ اول مثلا آن ماشین مدل بالایی را می‌بیند که وارد محل شد و سگ خوشگلی هم همراهش داشت و انگار داشت می‌رفت از فلانی چیزی بگیرد! بعد مردی که نشسته است زیر نور یکی از تیرهای چراغ برق و نمی‌دانم به چه شیوه‌ای، دارد مواد مصرف می‌کند (گرچه احتمالا آن دخترک بداند به چه شیوه‌ای!). بعد دو دختر جوان با حالت‌های غیرعادی دم یک خانه ایستاده‌اند و وقتی به کسی نگاه می‌کنند در واقع به او نگاه نمی‌کنند. دخترک با چنین سنی همه این اتفاقات را هر شب می‌بیند؛ درحالی‌که من و امثال من با چند برابر سن او، اولین بار است که در چنین موقعیتی قرار می‌گیریم.
در محله پارک ساخته‌اند که بشود مکانی برای تفریح، حالا شده محلی برای تزریق. گوشه گوشه‌اش نشسته‌اند و مواد مصرف می‌کنند و همچنان آن دخترک و از او کوچک‌تر هم شاهد ماجرا هستند! چند نفر از بچه‌های جمعیت، نشسته‌اند پای صحبت چند پسرجوان دروازه غار. نمی‌دانم چه می‌گویند فقط می‌بینم که موقع خداحافظی خیلی گرم و صمیمی همدیگر را به خدا می‌سپارند و این است که متوجه می‌شوی افراد ذاتا سیاه و پلید نیستند. درست روبه‌روی پارک، خانه مهر قرار دارد. ابراز خرسندی می‌کنم که «از اینجا هم می‌شود برای آموزش و تربیت بچه‌های محل استفاده کرد» و یکی از همراهانم که از بچه‌های فعال جمعیت امام‌علی است با ناامیدی می‌گوید: «تزئینی است!»
همین‌طور داریم در محله راه می‌رویم که حتی می‌بینیم خودرو پلیس هم از آنجا رد می‌شود؛ بی‌آنکه بایستد و جلوی آن موادفروش را بگیرد یا معتادان را جمع کند. یکی از دوستان می‌گوید: «عقلشان را که از دست نداده‌اند! برایشان دردسر می‌شود...»
وقتی زشتی عریان می‌شود
همه اینها فقط آن اتفاقاتی است که در خیابان‌ها و کوچه‌های دروازه غار رخ می‌دهد. تصورش را کنید وقتی زشتی می‌تواند چنین عریان در کوچه‌ها و معابر خودی نشان دهد، در خانه‌ها چه می‌گذرد؟! البته اینکه می‌گویم خانه، منظورم دقیقا «خانه» نیست؛ بیغوله است. خانه‌هایی که بدون نقشه مهندسی ساخته شده‌اند و دست‌ساخته هستند و به سختی می‌توان در آنها تفاوت اتاق و آشپزخانه و هال و حتی دستشویی را تشخیص داد. وارد یکی از خانه‌ها شدیم همان شب. دختری به نام دنیا در آن خانه زندگی می‌کند که مسوول خانه علم دروازه غار می‌گوید «بسیار بااستعداد است». نیمه شب است و ما دنیا و پدر و مادرش را از خواب بیدار کردیم؛ پدری که به وضوح اعتیادسنگین دارد و مادری که شاید زیر ۳۰ سال سن داشته باشد اما حداقل براساس چهره‌اش می‌توان گفت ۵۰ ساله است. و خانه هم چندان ویژگی‌های خانه را ندارد! با این اوصاف دنیا هرچقدر هم دختر بااستعدادی باشد، استعدادش در این خانه و در این اوضاع هرز می‌رود. در خانه‌های دیگر هم وضع بهتر از این نیست و ده‌ها کودک و صدها کودک در چنین خانه‌هایی تباه می‌شوند.
سازمان‌های مردم‌نهاد مثل همین جمعیت امام علی، دارند تلاش خود را می‌کنند. سعی می‌کنند بتوانند حداقل یک انسان را نجات دهند؛ مثل مینا که از 8 سالگی تحت حمایت جمعیت است و حالا دانشجو شده و ازدواج کرده و اوضاعش رو به راه است. مثل مینا، بچه‌های بسیاری در این شهر و شهرهای دیگر بوده و هنوز هستند؛ بچه‌هایی که در دود و تاریکی عمرشان تلف می‌شود، کودکی نمی‌کنند و دچار بلوغ زودهنگام می‌شوند، طعم محبت پدر و مادر را نمی‌چشند، ناخواسته و به‌واسطه مصرف مواد توسط اطرافیانشان در همان کودکی به اعتیاد مبتلا می‌شوند، فروخته می‌شوند، زندگی انگلی را می‌آموزند، و فردا و فرداها خود تبدیل به پدران و مادران دیگری از همین جنس می‌شوند.
«ته شهر» هم جزئی از شهر است
واقعیت آن است که کودکان لوح‌جانشان سپید است و کودکی که در این سیاهی به‌دنیا می‌آید، اگر نجات داده نشود به‌زودی این سیاهی بر جانش خواهد نشست. اینکه هر از چندگاهی چند نفر را دستگیر می‌کنند و اسمش را می‌گذارند «دستگیری باند معتادان»، نمی‌تواند زندگی مردم را از این کثیفی‌ها پاک کند. نهادهای دولتی و شهری باید برنامه‌های اجتماعی مدونی برای یافتن ریشه‌های این زخم‌های لاعلاج پیدا کنند. حقیقتا چنین زخم‌هایی با دستگیری و ضرب و زور درمان نمی‌شود و به دیگران نیز سرایت خواهد کرد.
زورگیری و دزدی و قتل و امثال این جرائم با اعدام مرتکبان آنها رفع نخواهد شد. مردمانی که زیر پوست این شهر زندگی می‌کنند و به چنین مشکلاتی دچار شده‌اند، بیش از آنکه خود مسوول وضعیت زندگی‌شان باشند دچار جبر اجتماعی و جغرافیایی هستند. کودکانی که در فضای مسموم فرهنگی و اجتماعی به‌دنیا می‌آیند و در همان فضا رشد می‌کنند، توقع بی‌جایی است اگر بخواهیم فردا مادران و پدران خوب و پاکی باشند. پس این زنجیره در نواحی محروم شهری همچنان ادامه خواهد داشت؛ فقر و اعتیاد و بی‌سوادی و بی‌فرهنگی از نسلی به نسل بعد منتقل می‌شود، مگر آنکه این زنجیر یک جایی از هم گسسته شود.
وظیفه سنگین از هم گسستن این زنجیر بر دوش نخبگان و مسوولان شهری است. باید بدانیم هرگاه به دردهای زیرپوستی محله‌های محروم پرداختیم، آنها را ریشه‌یابی کردیم و از نظر کارشناسان و استادان جامعه‌شناس بهره بردیم، آنگاه می‌توانیم به حل مشکلات شهری امیدوار باشیم. «ته شهر» هم جزئی از شهر است.