امپراتور کارآفرینی(19)

نویسنده: پیتر جونز

مترجم: غلامرضا کیامهر

انتخاب زمان مناسب برای شروع یک کسب‌وکار عاملی کلیدی بوده که خود من همواره از آن برای به حرکت در آوردن گروه شرکت‌های متعلق به خود استفاده کرده‌ام. یکی از شگردهای ما در ارتباط با موضوع موقع‌شناسی آن بوده که هر وقت افراد دیگر ورود به یک کسب‌وکار به سرعت رو به رشد را برای خود دیرهنگام می‌انگاشته‌اند، ما به آن حوزه کسب‌وکار وارد شده و از تصور و برداشت‌های نادرست دیگران درباره دیرهنگام بودن شروع کار بهره زیادی برده‌ایم. ما به خلق ارزش‌های زیادی برای مشتریان خود پرداختیم و توجه زیادی به ایجاد شبکه‌های ارتباطی با افراد و شرکت‌های موثر در کسب‌وکار خود مبادرت ورزیدیم.

ما همچنین با زمان‌بندی مناسب اقدام به خریدهای خود کردیم و با هوشیاری هرچه تمام‌تر در لحظه مناسب برای ورود به یک بازار یا خروج به موقع از بازار به نحوی که سود حداکثری ما تامین شود، تصمیم گرفتیم. پیش‌بینی نیازهای متغیر طرف‌های همکاری، نقشی کلیدی در کسب نتایج دلخواه ما بوده است. رویکردهای ما در ورود و خروج از حوزه‌های کسب‌وکار به شرح زیر بوده که توصیه می‌کنم مورد توجه شما هم قرار گیرد:

- پیش‌بینی هوشمندانه نیازهای در حال تغییر شرکا، بازار، مردم و مشتریان،

- ورود به موقع و خروج به موقع از بازار با کسب حداکثر سود لازم،

- متمرکز شدن به موقع بر زمینه‌های محوری کسب‌وکارهایی که از دید دیگر بازیگران مخفی مانده است،

- درک تعهدات و مسوولیت‌هایی که برعهده گرفته‌اید و اولویت‌بندی کارهایی که باید هرچه بهتر انجام دهید،

- داشتن نگاه واقع‌بینانه به شرایط اوضاع و احوال زندگی شخصی و خانوادگی، زیرا یک کارآفرین باید همواره به هنگام شروع یک کسب‌وکار، شرایطی را که در آن زندگی می‌کند در نظر بگیرد و به اولویت‌های زندگی خانوادگی و نیز به موضوع سلامت جسمی خود توجه ویژه نشان دهد،

- یک کارآفرین باید برای شروع یک کسب‌وکار خود را برای فداکاری و ازخودگذشتگی و عمل به تعهداتی که برعهده گرفته است، آماده سازد و همچنین وقت کافی برای پرداختن به موضوعات اساسی و مهم کسب‌وکار خود اختصاص دهد.

قصه زنی که می‌خواست کارآفرین باشد

برنامه تلویزیونی لانه اژدها (Dragom Den) سرشار از نکته‌ها و خاطره‌های به یاد ماندنی و آموزنده است. به خاطر دارم یک بار بانویی که در این برنامه حضور پیدا کرده بود، تصمیم داشت یک کارگاه خیاطی زنانه برای خودش دایر کند و از این طریق به جرگه کارآفرینان بپیوندد. اگرچه من ایده آن خانم را تحسین می‌کردم، اما بر این باور بودم که زمان مناسبی را برای شروع کسب‌وکار مورد نظر انتخاب نکرده است. آن خانم به تازگی شغلی را که بابت آن حقوق بسیار خوبی دریافت می‌کرد ترک گفته و در ضمن دارای یک کودک یک ساله بود.

هدف آن خانم از راه‌اندازی کسب‌وکار شخصی آن بود تا ضمن کسب درآمدی معادل دستمزدی که از شغل قبلی دریافت می‌کرد، فرصت بیشتری برای تربیت و نگهداری فرزند خردسال خود داشته باشد. آن خانم زمان بسیار نامناسبی را برای برآورده ساختن انتظارات بالای خود انتخاب کرده بود. من نظر خود را صریحا به آن خانم گفتم و او را از سرمایه‌گذاری برای تاسیس کارگاه خیاطی مورد نظرش منع کردم. اما در نهایت شگفتی دو تن دیگر از مجریان برنامه، صراحتی در ابراز نظر خود به خرج ندادند و حتی یک از آنها نظر مرا نادرست دانست. آن خانم رفت و با داشتن یک کودک دوازده ماهه کارگاه خیاطی خود را به راه انداخت. اما درست بعد از گذشت یک سال از پخش آن برنامه خبردار شدیم که کسب‌وکار آن خانم با شکست مواجه شده و همه دار و ندار خود را از دست داده است.

میوه‌های شیرین شکست

تجربه شخصی من در کار رستوران‌داری که به شکست منجر شد تجربه ارزشمندی در خصوص کارهایی است که نباید انجام داد.

قضیه از این قرار است که در اواخر سال‌های دهه بیست زندگی، تصمیم به دایر کردن یک رستوران گرفتم. چون در آن سن و سال رستوران‌داری در نظرم کار جذابی بود که در ضمن به من آرامش می‌بخشید. در آن موقع پول زیادی در بساط نداشتم. اما آن‌قدر داشتم که با آن یک رستوران در یک منطقه نه‌چندان گران‌قیمت دایر کنم. متاسفانه بعد از دو سال اداره آن رستوران نتوانستم درآمد چندانی کسب کنم و حتی می‌توانم بگویم که مقداری هم متضرر شدم، چون نه من اهل رستوران‌داری بودم و نه رستوران مشتری زیادی داشت. در واقع دخل و خرج آن با هم جور نمی‌شد. سرانجام تصمیم گرفتم رستوران را تعطیل کنم و به کسب‌وکار دیگری که سررشته‌ای در آن داشتم بپردازم. اهمیت درسی که از شکست در حرفه رستوران‌داری گرفتم تنها درک عدم توانایی من در پرداختن به آن حرفه نبود. موضوع مهم‌تر، درسی بود که انتخاب زمان نامناسب برای دایر کردن یک رستوران به من داد. در آن زمان در حال طی کردن مراحل قانونی جدایی از همسرم و تامین هزینه زندگی فرزندانم بعد از جدایی من از مادرشان بودم. آن ماجرا مرا تحت فشار روحی شدیدی قرار داده بود و در چنین شرایطی، عقل حکم می‌کند انسان از ورود به کسب‌وکاری که شناختی از آن ندارد، خودداری کند. ولی من به ندای عقل گوش ندادم و دست به کاری زدم که نباید می‌زدم. برای نجات از آن وضعیت بحرانی باید تصمیم خطیری می‌گرفتم.

ادامه دارد