یگانگی روح و جسم

شایان ربیعی

«متاستاز» یک تئاتر نیست، بیشتر یک پرفورمنس است. روایت و قصه‌ای ندارد که بتوان با فرمت و مدیوم تئاتر روایتش کرد. اما هر چه هست، تلخ و زیبا است.

به هم درآمیختن زیبایی حرکات‌آهنگین از یکسو و تلخی قصه‌هایی که روایت می‌شوند از سوی دیگر، یک موقعیت دو حسی را ایجاد می‌کند، در واقع قصه‌هایی با محتوا و سبک «رئال کثیف» به‌صورت سوررئال روایت می‌شود و این اتفاق دوحسی تماشاگر را تشدید می‌کند. (رئالیسم کثیف نام سبکی در ادبیات است که نویسندگانش با زبان ساده در باب جنبه‌های سیاه زندگی معاصر می‌نویسند.)

اجرای متاستاز، اگرچه در واقع مشغول سرقت از خاطرات و تجربه‌های زیسته تماشاگران برای فربه کردن خودش است، اما سارق خوبی است. همه آنچه را که از نوستالژی‌ها و تجارب زیسته مخاطب برمی‌دارد، پیش روی او می‌گیرد و دوباره به شکلی تازه روایت می‌کند.

اجراکنندگان این پرفورمنس همه دخترند و راوی بیماری مادرانشان هستند، انتخاب دختران برای بازی در این اجرا و روایت قصه‌هایی که همگی به بیماری سرطان مادران مربوط است، ‌نشانه‌های «سرقت از خاطرات مخاطب» را تقویت می‌کند. چون معمولا مفهوم «مادر» از مفهوم «پدر»، سمپاتی بیشتری ایجاد می‌کند والبته به همین ترتیب است نسبت مفهوم «زن» در مقابل مفهوم «مرد» و «دختر» در مقابل «پسر». حالا اینها را کنار موسیقی «مدیتیشن» هندی بگذارید، کنار قصه‌هایی که به مرگ، تنهایی، گذشته، خاطرات خانوادگی و... مربوط است، چه می‌شود؟‌ در واقع هرکسی از هر جایی که این تئاتر را می‌بیند با مفاهیمی رودررو است که آنها را به عینه زندگی کرده است. شاید بتوان گفت نیمی از این اجرا در ذهن مخاطب است و نیمی دیگر روی صحنه و همان‌طور که گفتم این اتفاق به خوبی بیانگر «سرقت از ذهن مخاطب» برای کمک به اجرا است. به احتمال خیلی زیاد لازم است دوباره تاکید کنم که این سرقت الزاما بد نیست.

در هنر سیاسی معمولا بیشترین میزان سرقت و کمترین میزان خلاقیت وجود دارد. به این معنی که هنر سیاسی از خاطرات و نوستالژی‌های مخاطبش استفاده می‌کند، ‌تا به کمک آنها مخاطب را به سمت هدف و پیامی خاص هدایت کند، در واقع هنر سیاسی یک انتخاب عقلانی را در جریان اجرای یک اثر هنری، تبدیل به یک انتخاب احساسی می‌کند و این انتخاب همسو با مقاصدی خاص و سیاسی است. هنر سیاسی اگو و سوپراگو مخاطب یا شاید بهتر باشد بگویم بدن و روح مخاطب را از هم جدا می‌کند و در مقابل هم قرار می‌دهد تا مخاطب مجبور باشد به‌صورتی ایثارگرانه یکی را انتخاب کند و همانی را انتخاب کند که در جهت منافع مورد نظر است.

پرفورمنس متاستاز نیز چنین مکانیزمی دارد، اما با این تفاوت بنیادین که داشته‌ها و تجربه‌های زیسته مخاطب را مصادره به مطلوب نمی‌کند، روح و بدن مخاطب دچار دوگانگی می‌شود، اما این دوگانگی به گونه‌ای است که انتخاب هر یک از آن دو، همزمان انتخاب دیگری است. مخاطب گاه با یک «بیمار» همذات‌پنداری می‌کند که قصه به بدن او ارتباط دارد و گاه با «همپا» که قصه با روح او در ارتباط است و در نهایت ضرباهنگ پایان این روایت یگانگی بیمار و همپا است. نشانه‌های به‌کار رفته در حرکات‌آهنگین، ‌به‌ویژه اشاره‌های متمادی به بدن بازیگر و سپس اشاره به بدن تماشاگر نیز گویای همین امر است. همان‌طور که گفته شد مخاطب این پرفورمنس گاهی بیمار می‌شود و گاهی همپا، گاهی بدن می‌شود و گاهی روح و از سالن که بیرون می‌آید. هردوی آنها است. احتمالا برخورد مهربانانه‌تری با بیماران خواهد داشت و به همپا احترام بیشتری می‌گذارد و زندگی احساسی‌تری را هم تجربه خواهد کرد و... . در واقع مخاطب در زمان اجرای این پرفورمنس با ادبیات یا تئاتر رو در رو نبوده است، بلکه خاطرات و تجربه‌های خاک خورده خودش را دوباره مرور کرده. شاید بتوان گفت که همه آنچه «متاستاز» در قالب یک پرفورمنس و نه یک تئاتر، برای مخاطب دارد همین است و البته این «همین» نه کم است و نه بد!