علی مختار تجویدی معروف به «علی تجویدی» در پانزدهم آبان سال ۱۲۹۸ خورشیدی در خیابان ری تهران به دنیا آمد. پدرش از شاگردان ممتاز کمال الملک بود. از کودکی نقاشی را نزد پدرش و نواختن تار را نزد درویش خان فرا گرفت. او از مهمترین آهنگسازان معاصر ایرانی است. از معروف ترین آثارش میتوان به «دیدی که رسوا شد دلم»، «مرا عاشقی شیدا»، «آتش کاروان» و... اشاره کرد. خودش در خاطرهای نقل کرده: «۱۵ساله بودم که به اتفاق دوستانم به بیرون شهر رفته و آنجا درس میخواندیم و من در مسیر به نواختن فلوت میپرداختم. این قصه هر روز و هر شب تکرار میشد و چون همیشه در یک زمان مشخص بود، مردم به ما و من که فلوت میزدم، لقب «ساعت» داده بودند. شبی به اتفاق دوستانم از محلهای میگذشتم متوجه شدم که خانمی روی سکوی خانهاش نشسته و درحالیکه با شنیدن صدای فلوتم به شدت گریه میکرد به سراغم آمد وگفت دختری دارم که به سختی بیمار و در خانه بستری است و قادر به حرف زدن نیست. پزشک معالجش از بهبود او قطع امید کرد. اما زمانی که میتوانست صحبت کند همیشه میگفت مادر بگو ساعت بیاید و برایم فلوت بزند. حالا من از شما خواهش میکنم که به خانهام بیایید و برای او کمی بنوازید. من حدود نیم ساعت بربالین دختر فلوت نواختم و این قصه تا یک هفته هر شب، تکرار شد. روزی مادرش با خوشحالی بهسوی من آمد و گفت از دیروز خونریزی بینی دخترم قطع شد و پزشک معالجش گفت روند بهبودی تنها به خاطر تاثیر نوای ساز است و این امر باید تا سلامت کامل دختر ادامه یابد. سالها پس از این ماجرا نخستین آهنگم را به یاد این دختر که مهتاب نام داشت، «شب مهتابی» نامیدم.»
محمدرضا شجریان نقل کرده است: «وقتی به تهران آمدم قرار شد برای حضور در رادیو، امتحان بدهم. برخی از استادان موسیقی از جمله آقایان مختاری، مشیرهمایون شهردار، علی تجویدی و همایون خرم در آن جمع حضور داشتند. وقتی امتحان برگزار شد برخی از این استادان مرا بسیار تشویق کردند و از نحوه ارائه و اجرای من خوششان آمد. یادم هست که آقای علی تجویدی ضمن تشویق از من سوال کردند که ترانه هم میخوانم یا نه؟ گفتم من فقط آواز میخوانم... آقای تجویدی دیگر چیزی نگفتند و من از اتاق شورای موسیقی بیرون آمدم. نزدیک به دو هفته طول کشید تا جواب امتحان را دریافت کردم. بعد از آن همه رفتن و آمدنها روزی که موفق شدم جواب امتحان را از شورای موسیقی بگیرم، دیدم نوشتهاند: «آقای شجریان بسیار بااستعداد است ولی فعلا به کار رادیو نمیآید.» وقتی دیدم در نامه چنین چیزی نوشتهاند خیلی ناراحت شدم و این سوال برای من پیش آمد که چه علتی وجود دارد که من به درد رادیو نمیخورم؟ رفتم پیش آقای بدیعزاده و گلایه کردم. تجویدی از اتاق خودش بیرون آمد. بدیعزاده گفت: «پس چرا توی نامهاش نوشتهاید فعلا به کار رادیو نمیآید؟» تجویدی گفت: «برای اینکه فعلا بودجه نداریم و نمیتوانیم به ایشان حقوق بدهیم.» من گفتم: «چه کسی از شما تقاضای پول کرده؟ من از شما خواستم صدایم را امتحان کنید و ببینید به کار رادیو میخورد یا نه؟». آن روز آقای تجویدی از من خواستند یک بار دیگر بروم و امتحان بدهم.»