استاد بازی‌‌ها: هنری کیسینجر و هنر دیپلماسی خاورمیانه‌‌ای

با توجه به مزیت‌های بالقوه‌ بازیگری و آگاهی پیش‌گویانه‌ کیسینجر از پیامدهای نامطلوب انجام ندادن این کار، چگونه می‌توانیم بی‌میلی و انفعال او را درک کنیم؟ بخشی از توضیح ممکن است در خستگی و فرسودگی کیسینجر پس از پایان رفت‌وبرگشت‌های مداوم اسرائیلی- سوری وی و مرگ نیکسون متعاقب آن باشد. همان‌طور که کیسینجر در آن زمان - و بار دیگر در خاطراتش- اعتراف کرد، در تابستان۱۹۷۴ بازی خودش را انجام نداد. بااین‌حال، این بی‌میلی او برای شرکت در این ترتیبات را توضیح نمی‌دهد، زمانی که مایر و دایان آمادگی خود را نشان دادند و واترگیت هنوز به اوج و پایان خود نرسیده بود.

او به‌جای اینکه خود را درگیر کند، بارها اسرائیلی‌ها را تشویق کرد که مستقیما با پادشاه تعامل کنند. این را با روشی مقایسه کنید که او مذاکرات کیلومتر۱۰۱ بین یاریف و الجمسی را به‌دلیل اینکه در آن شرکت نداشت، کوتاه کرد. درحالی‌که درست است که کیسینجر در سه‌ماه اول سال۱۹۷۴ مشغول تلاش برای شروع سریع مذاکرات اسرائیل در سوریه بود، اما این امر او را از دیگر بازی‌های دیپلماتیک بازنداشت. در هیچ مورد دیگر عربی-اسرائیلی او مایل به قرارداد فرعی با اسرائیلی‌ها نبود و از اعمال فشار بر آنها چشم‌پوشی کرد.

توضیح محتمل‌تر این است که همان‌طور که کیسینجر چندین بار مشاهده کرد، وی پادشاه را دوست داشت؛ اما برای او ارزشی قائل نبود. به بیان ساده، اردن فاقد وزنی در موازنه‌ قدرت خاورمیانه‌ای بود که تلاش‌های دیپلماتیک کیسینجر را ضروری می‌کرد. کنار گذاشتن مصر از درگیری با اسرائیل هدف استراتژیک بود. توافق جدایی با سوریه برای این ماموریت حیاتی بود و همان‌طور که خواهیم دید، توافق دوم سینا راهی طولانی برای تحکیم نظم جدید به رهبری آمریکا خواهد داشت. کیسینجر می‌ترسید که تعقیب گزینه‌ اردنی در تلاش اصلی‌اش تداخل ایجاد کند، احتمالا باعث ایجاد درگیری بین اردن و «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» شود و مساله‌ بیت‌المقدس را مطرح کند که وی سعی داشت به هر قیمتی از آن اجتناب کند. او کرانه باختری و بیت‌المقدس را مشکل اسرائیل می‌دانست تا مشکل آمریکا و به همین دلیل است که بارها سعی می‌کرد به آنها درباره عواقب آن هشدار دهد؛ اما همیشه از فشار بر آنها چشم‌پوشی می‌کرد.

تحت فشار قرار دادن اسرائیلی‌ها برای تعقیب گزینه‌ اردن به تنش و شاید حتی رویارویی منجر می‌شد. ما بارها و بارها دیده‌ایم که کیسینجر با چه دقتی نبردهای خود را با اسرائیل و حامیان آمریکایی‌اش انتخاب می‌کرد. او می‌دانست که آنها چقدر انرژی خواهند گرفت، به‌ویژه به این دلیل که با توجه به هویت یهودی و پوست انگشت‌نما و نازک خودش، به‌طور خاصی نسبت به انتقادات منابع و مراجع یهودی حساس بود. علاوه بر این، همان‌طور که پیش‌ از این اشاره کردم، او با رهبری یهودیان آمریکا درگیر یک رویارویی عاطفی بر سر تضمین رفتار دولت کامله‌الوداد با اتحاد جماهیر شوروی بود؛ عنصری حیاتی در طراحی او برای تنش‌زدایی‌ای که آنها به ویزاهای خروج برای یهودیان شوروی مرتبط می‌کردند. او تمایلی به فشار بر اسرائیل نداشت، اما نمی‌خواست مبارزه‌ای را آغاز کند که از نظر او ارزش مشارکت نداشت. کیسینجر ترجیح می‌داد خود را برای نتایج قابل‌دستیابی‌تر و مهم‌تر نجات دهد.

کیسینجرهمچنین یک «پلن B» داشت که به او کمک کرد تا به گزینه‌ اردنی نزدیک نشود. نظم خاورمیانه‌ای او می‌تواند بن‌بستی را کاهش دهد که در آن اردن کرانه‌ باختری را به «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» واگذار می‌کرد و اسرائیل از تعامل با آن امتناع می‌کرد. منافع مشترک اردن و اسرائیل برای حفظ ثبات در آنجا -اینکه مبادا خشونت فلسطینی‌ها به اسرائیل یا کرانه‌ شرقی سرایت کند و سرریز شود- به این معنی بود که او می‌تواند بدون ترس از بحران، با خیال راحت به‌جای دیگری متمرکز شود. به نظر می‌رسید که این عنصری کم‌هزینه در طراحی جدید وی باشد. تا به امروز، تصمیم کیسینجر برایش راحت نبود.

پیش‌تر در تابستان۱۹۷۵، کیسینجر به دینیتز اعتراف کرد که با تلاش نکردن برای توافق موقت با اردن، مرتکب «اشتباه بزرگی» شده است. او چندین صفحه از خاطرات خود را صرف شرح  پذیرش  این مسوولیت می‌کند. کیسینجر مشاهدات تلخ پادشاه را ثبت می‌کند که اردن، ثابت‌ترین دوست آمریکا در جهان عرب، به‌تنهایی در میان همسایگان اسرائیل بدون منفعت ارضی درنتیجه‌ دیپلماسی آمریکا ایستاده است. مهار مشکل فلسطین به‌جای حل‌وفصل، جزو ناقص نظم جدید تحت رهبری آمریکا بود؛ اما طرحی بود که کم‌وبیش برای ۱۴سال دوام آورد. با توجه به دیدگاه کیسینجر درباره ماهیت موقت هرگونه تعادل بین‌المللی، به‌ویژه در خاورمیانه، این یک نتیجه معقول بود؛ هرچند طی این وقفه، اسرائیلی‌ها به‌طور جدی شروع به اسکان در کرانه‌ باختری کردند که به‌طور جدی چشم‌انداز دستیابی به صلح در آینده را پیچیده کرد.

هنگامی‌که این نظم شکست خورد، همان‌طور که در نهایت در سال۱۹۸۷ رخ داد، زمانی که فلسطینیان کرانه‌ باختری و غزه با خشم علیه وضعیت موجود قیام کردند، منجر به درگیری‌ای شد که به مدت چهار سال ادامه داشت و بیش از هزار فلسطینی و حدود ۱۶۰اسرائیلی را کشت و همچنین هزاران زخمی از هر دو طرف بر جا گذاشت. بااین‌حال، حتی در آن زمان نیز درگیری در کرانه باختری و غزه محدود شد و نظم گسترده‌تری را که کیسینجر ساخته بود، مختل نکرد.

به‌یقین، در زمان کیسینجر این به‌اندازه‌ کافی خوب به نظر می‌رسید و بسیار بهتر از ثباتی بود که او فکر می‌کرد قبل از جنگ یوم کیپور با اتکا به قدرت بازدارندگی اسرائیل برای حفظ تعادل خریده بود. این ترتیبات به‌سختی سه سال دوام آورد.