روایت خرید کشتی  و  تشکیل  بحریه (نیروی دریایی) یک super tanker ایرانی در دهه 1330

من هم شرکت تشکیل دادم و چهار super tanker درست کردم دوتا ۳۳هزار و ۵۰۰تن، دوتا ۵۳هزار و ۵۰۰تن. آن‌موقع super tanker بود. آن‌موقع، این کشتی‌ها بزرگ‌ترین نوع کشتی بودند. دو کشتی ساحلی پرسپولیس و پارس داشتیم که برای دریانوردی ساحلی ایران بود. رئیس بحریه ایران من بودم.

حالا به این مانع برخوردم که کشتی ما که می‌خواهد وارد بندر ایرانی شود، باید صبر کند نماینده بندر بصره بیاید به کشتی، ما پول بدهیم به آنها که بیاییم به بندر خودمان شط‌العرب. فکرش را کنید در شط‌العرب ما نمی‌توانیم کشتی بیاوریم. پرچم آنها را هم محض احترام بزنیم، پرچم عراق، خوب البته کاری بود که رضاشاه کرده بود.

نوری سعید آمد به تهران، نخست‌وزیر وقت، قراردادی تهیه کردند. اختلاف ما با عثمانی‌ها از زمان امیرکبیر بود و بعد هم با وارثشان که عراق باشد. از زمان عثمانی‌ها ما با ترک‌ها برسر شط‌العرب اختلاف داشتیم. بعد سرحدات ایران و عثمانی، دولت عثمانی.

من اقدامات امیرکبیر را خواندم، آن‌موقع نخست‌وزیر نبوده، نماینده ایران بوده، مامور بوده برای مذاکره با ترک‌ها، مردبسیار لایقی بود، خیلی تلاش کرد. آدم لذت می‌برد یادداشت‌هایش را بخواند، گزارش‌ها را بخواند. خوشبختانه همه چیز ایران که از بین می‌رود این از بین نرفت، ماند. خدا کند یادداشت‌ها وتلگرام‌های بنده از بین نرفته باشد.

نوری سعید در قراردادی که می‌بندند برای شط‌العرب، می‌آید التماس می‌کند به رضاشاه که قربان شما سواحل از شط‌العرب تا چابهار را دارید تا سرحد هندوستان. ما فقط همین شط‌العرب را داریم. این را تصدق بفرمایید و شط‌العرب را به ما بدهید. شاه تحت‌تاثیر قرار می‌گیرد.مداد قرمز برمی‌دارد، عوض اینکه وسط شط باشد می‌رود تا ساحل ایران. نوری سعید می‌افتد پای شاه را می‌بوسد.

منتها قرار بوده که کشتی ایران از پرداخت پول حق‌العبور معاف باشد و اداره‌ای ایجاد بشود، اداره بندر نصف اعضای آن ایرانی باشد، نصف اعضا عراقی باشد. تمام پولی هم که گرفته می‌شود از بابت عبور، خرج لایروبی شط‌العرب شود که کشتی‌های بزرگ‌تر بتوانند پهلو بگیرند، هم برای خودشان در بصره و هم برای ما در خرمشهر و آبادان. آنها بعد از اینکه قرارداد امضا شد، مراعات نکردند این قسمت که اداره‌ای تشکیل شود و به‌طور مساوی ایرانی‌ها و عراقی‌ها بندر را اداره کنند هیچ، حتی هیچ حسابی هم راجع به پولی که می‌گرفتند به ما ندادند.

من خودم برای خودم دردسر درست کردم. به نخست‌وزیر گفتم آقا این چه وضعی است کشتی ما نمی‌تواند بیاید داخل شط‌العرب و این خلاف قرارداد است؛ محسن رئیس، عضو کمیسیون شط‌العرب و تعیین حدود ایران و عراق بود. از او سوال کردم وارد نبود، گفت: آقا، بهتر است که خودتان پرونده را مطالعه کنید، پرونده خیلی مفصل است. مطالعه کردم دیدم حق با ماست. ما می‌توانیم این کار را بکنیم.

اینها قرارداد را رعایت نکردند. با نخست‌وزیر صحبت کردم که آقا کاری بکنید. خب تا حالا ما کشتی نداشتیم، این خارجی‌ها می‌آمدند بدبخت‌ها پول می‌دادند و می‌رفتند.

خیلی خب، به شاه گفتند. شاه گفت، حق با شماست. گفتند که او را می‌خواهم استاندار آذربایجان کنم، شما کارش را بگیرید. گفتم قربان من هزارویک کار دارم، گرفتاری دارم. قرار نبود که دیگر من خود این را هم بگیرم. گفت: شما ذی‌نفع هم هستید. شما واردید. علاقه دارید به این کار. خودتان بکنید.

بعد از سقوط مصدق واژگون شد من از قدیم یک آرزو داشتم. موقعی که کشتی‌های آمریکایی - Liberty Ship به آنها می‌گفتند - کشتی‌های کوچک ۱۵هزارتنی، ۱۲هزارتنی و ۲۰هزارتنی بودند. کشتی‌های کوچکی که اگر گرفتار زیردریایی بشوند و غرق بشوند، یک‌دفعه خسارت زیادی وارد نیاید. تعداد اینها خیلی زیاد بود. آمریکایی‌ها از این کشتی‌ها خیلی ساخته بودند. تمام ‌آلات و ادوات جنگی که داشتند یا مستقیم یا غیرمستقیم برای جنگ به‌کار می‌بردند، به ثمن بخس می‌فروختند و من از آن‌موقع دلم می‌خواست که ایران بحریه داشته باشد و ما از این فرصت استفاده کنیم.

خب، نیویورک هم یکی از بنادری بود که از این کشتی‌ها زیاد آنجا صف کشیده بودند و برای فروش حاضر بودند. با مرحوم محمد نمازی صحبت کردم، او پول داشت. من پولی نداشتم که به اندازه کافی باشد که کشتی را بخرم و بعد خرج کشتی را بدهم تا عایدی دربیاورم. فرض کن خانه داشتم املاک داشتم، اینها را می‌فروختم و ممکن بود دوتا کشتی بخرم. روز بعدش من باید حقوق ناخدا و ملوان‎ها را بدهم، بیمه‌اش را بدهم اینها را نداشتم، تاب نداشتم.

محمد نمازی دو کشتی خرید و من آنها را به‌عنوان سرکنسول ضبط کردم و قرارداد ناخدا و ملوان‎ها را بستم؛ چون این هم یکی از وظایف سرکنسولگری در خارج است که جنبه قانونی داشته باشد و مقامات آمریکایی اجازه بدهند که کشتی برود حرکت کند. ولی خب، این همین‌طور تو دل من بود. اینجا به‌طور خارج از موضوع باید عرض کنم که شرکت‌های نفت تمام مایحتاج خودشان را برای حمل‌ونقل نفت نداشتند، بحریه‌شان برای احتیاجاتشان تکافو نمی‌کرد. در نتیجه اوناسیس پیدا می‌شد، نیارکوس پیدا می‌شد، لیوانوس پیدا می‌شد. اینها صاحب کشتی بودند و به شرکت‌های نفت اجاره می‌دادند. من پیش خودم فکر کردم ما صاحب نفتیم حالا هم موقعی است که می‌خواهیم قرارداد ببندیم با این حضرات.

ما باید به اینها بگوییم جزو قراردادمان باشد که اگر با شرایط مساوی به قیمت روز ما به شما کشتی بدهند کشتی ما نسبت به آنهایی که کشتی ایرانی ندارند، حق تقدم داشته باشد برای حمل نفت خودمان، نه خارج از ایران. خیلی ساده است. گفتم آقا نرو کشتی نیارکوس را یا اوناسیس را اجاره کن. کشتی مرا اجاره کن به همان قیمت به تو می‌دهم. حتی چون هنوز کشتی نداریم من حاضرم با میل شما کشتی‌ام را بسازم، دیگر بالاتر از اینکه نمی‌شود.  شما فقط تعهد کن که این کشتی که حاضر شد از من اجاره‌اش می‌کنید. این را می‌گویند tank charter این را از من اجاره‌اش کنید. خیلی ساده است دیگر از این منطقی‌تر نمی‌شود؛ مگر اینکه واقعا کینه داشته باشند و دشمنی داشته باشند، بخواهند نکنند.

در نتیجه ایران بدون اینکه یک دینار پول صرف کرده باشد، صاحب بحریه عظیمی می‌شود. پا شدم آمدم. شاه متقاعد شد. گفت حرف حسابی است.

منبع: مصاحبه احمد مهبد با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد