اندر احوالات مراکز ارتباط دانشگاه با صنعت

مریم براتی
کارشناس ارشد زیست‌شناسی

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
حافظ

یک. با شور و اشتیاق به موضوع پایان‌نامه‌ات فکر می‌کنی، ایده را توی ذهنت پرورش می‌دهی. شاید حتی تصورت این است که می‌خواهی طرحی نو دراندازی ولی هیچ نمی‌دانی که پیچ و خم‌های جلسه دفاع از پروپوزال و تصویب آن چیزی از ایده‌های بلندپروازانه‌ات باقی نمی‌گذارد.

دو. جلسه دفاع از پروپوزال. با اضطراب روی صندلیت جابه‌جا می‌شوی و سعی می‌کنی از طرحت دفاع کنی اما ناگهان می‌بینی چشم‌ها و دست‌ها و زبان‌ها به قیچی مجهزند! بخش بلندپروازانه ایده‌ات را قیچی «امکانات محدود آزمایشگاه» می‌برد و نوآوریت به تیغ «ریسک بالای کارهای بین رشته‌ای» پر پر می‌شود. وقتی در انتهای جلسه همه قیچی‌ها را زمین می‌گذارند چیزی که از ایده ذهنی‌ات مانده بیشتر به یک جور بازی با کلمات تکراری شبیه است.

سه. کارت را در آزمایشگاه شروع می‌کنی. شاید دلزده باشی، شاید نخواهی مثل خیلی‌های دیگر به بخشی از خط تولید پژوهش‌های آزمایشگاه تبدیل شوی ولی قیچی‌ها همیشه در کارند.

چهار. هر روز در راه بازگشت از آزمایشگاه از روبه‌روی در بسته‌ای می‌گذری که با خط خوش بالایش نوشته‌اند: «مرکز فناوری و ارتباط دانشگاه با صنعت.» عنوانی که می‌تواند برای هر دانشجوی کارشناسی ارشدی وسوسه‌انگیز باشد مخصوصا اگر فکر کند ذهنش پر از ایده‌های تازه است. ماموریت این مراکز را ارتباط با نهادهای پژوهشی مختلف، دستگاه‌های اجرایی، سازمان‌های غیر دولتی، سازمان‌ها، نهادها، صنایع گوناگون برای دریافت و بررسی نیازهای پژوهشی آنها تعریف کرده‌اند تا با برگزاری نشست‌های مشترک در راستای ایجاد ارتباط بیشتر بین دانشگاه و صنعت و زمینه‌سازی برای بستن تفاهم‌نامه به بررسی و بستن قرارداد طرح‌های برون دانشگاهی و انجام پروژه‌های صنعتی، پژوهشی و خدماتی با صنعت و جامعه بپردازند. وقتی پیگیری می‌کنی می‌بینی آن عنوان فریبنده و این واژه‌های دهن پر کن چیزی جز یک برنامه مصنوعی دیگر نیست.

این را اگر از نگاه‌های سرد و جواب‌های بی‌مایه مسوول مرکز نفهمی از انبوه طرح‌های معطل مانده رشته‌های اقتصاد کشاورزی تا زیست‌شناسی و مدیریت بحران و مهندسی برق و ماده و تبصره‌های بی‌شمار و کاغذبازی‌های بی‌انتها خوب می‌توانی متوجه شوی. در واقع بنا بوده این مراکز کارهای پژوهشی دانشگاه‌ها را در قالب نیازهای جامعه و صنعت جهت‌دهی کنند و پل ارتباطی دانش و صنعت باشند ولی ظاهرا نه دانشگاه و استادان و دانشجوها علاقه‌ دارند زیاد از محدوده موضوع‌هایی قالبی و تضمین‌شده فراتر بروند و نه صنایع و نهادهای پژوهشی اشتیاق چندانی به حمایت از طرح‌های پژوهشی نوآورانه یا بین رشته‌ای و سرمایه‌گذاری در آنها نشان می‌دهند.

با امیدهای بر باد رفته از جایی که بر خلاف نامش هیچ دانشگاه را به هیچ صنعتی پیوند نمی‌زند بیرون می‌آیی. فردا و فرداهای دیگر هم به آزمایشگاه می‌روی و سعی می‌کنی دیگر از جلوی مرکز ارتباط با صنعت رد نشوی ولی این جور وقت‌ها -که کم هم پیش نمی‌آید-همه چیز برایت سوال برانگیز و مبهم می‌شود، مثلا فلسفه پایان‌نامه نوشتن. کاری که در اصل قرار بوده نمود عملی دانشی باشد که می‌آموزی. پژوهشی ترجیحا کاربردی و قطعا نو که ایده‌ای به روز را در قالبی کاملا علمی به اجرا می‌گذارد؛ ولی اگر چنین پژوهشی نتواند شکل کاربردی به خود بگیرد و برنامه و اراده‌ای برای بهره بردن از آن در زمینه مربوطه‌اش وجود نداشته‌باشد پس «چرا پایان‌نامه می‌نویسیم؟» از بازار داغ خرید و فروش‌شده و تقلب و تکرار و کپی با هزار ترفند که بگذریم، پایان‌نامه‌های زیادی هست که کاملا قابلیت اجرایی شدن را در زمینه رشته خود دارند.

گاه کار در آزمایشگاه خیلی بیشتر از خواندن چندین کتاب به تو مهارت می‌آموزد و آماده‌ات می‌کند تا پژوهشگر خوبی باشی ولی انگار نمی‌توان انتظار داشت این روند معقول، معمول شود. گویا پایان‌نامه را به این دلیل می‌نویسی که نامه پایان را با تحمل هزار جور تنش نگاشته‌ باشی و با رعایت قوانین مصوب آموزشی، فارغ‌التحصیل شوی. مساله دیگر غلبه وسیع مدرک‌گرایی بر فضای دانشگاه‌ها است؛ وقتی گرفتن مدرک‌ یک مقطع تحصیلی مهم‌تر از تمام محتوای آموزشی و پژوهشی کل آن دوره باشد نمی‌شود امید داشت پژوهشی در قالب پایان‌نامه راه به سوی تخصص و آینده شغلی بگشاید یا حتی کاربرد ویژه خودش را بیابد. همه چیز به کلیشه‌هایی بدل می‌شود که صرفا باید اجرا شوند.

پنج. بعد از دفاع و در تب و تاب کارهای فارغ‌التحصیلی وقتی نسخه‌های پایان‌نامه را از صحافی تحویل می‌گیری و دوان دوان به کتابخانه می‌بری تا مسوول بی‌حوصله چند صد هزارمین پایان‌نامه را هم ثبت کند و در گوشه‌ای بگذارد، نسخه‌های خاک گرفته پایان‌نامه‌ها را آنجا هم می‌بینی. رسید را به دستت می‌دهند و بیرون می‌آیی. یک نفر توی ذهنت می‌گوید: «فاتح شدم، خود را به ثبت رساندم.» راهت را کج می‌کنی. آفتاب پشت مرکز ارتباط دانشگاه با صنعت غروب می‌کند.

اندر احوالات مراکز ارتباط دانشگاه با صنعت