اقتصادهای منزوی در خلیجفارس
جف فالک مدیر روابط رسانهای دانشگاه رایس دلایل مربوط به سابقه ناهموار پیوستگی کشورهای خلیجفارس به اقتصاد جهان دوگانه هستند؛ اما عمدتا تحتتاثیر صادرات نفت قرار دارند. این نتیجهگیری مقاله است که موسسه سیاست خارجی «بیکر» دانشگاه رایس اخیرا منتشر کرده است. مقاله «اقتصاد سیاسی کشورهای خلیجفارس» نوشته کریستین کوتس اولریخسن، چگونگی پیوند میان کشورهای خلیجفارس با اقتصاد جهان را بررسی میکند. این رابطه عمیقی است که از زمان کشف و استخراج نفت در قرن بیستم آغاز شده است؛ اما روندهای متفاوتی را تجربه کرده است.
جف فالک مدیر روابط رسانهای دانشگاه رایس دلایل مربوط به سابقه ناهموار پیوستگی کشورهای خلیجفارس به اقتصاد جهان دوگانه هستند؛ اما عمدتا تحتتاثیر صادرات نفت قرار دارند. این نتیجهگیری مقاله است که موسسه سیاست خارجی «بیکر» دانشگاه رایس اخیرا منتشر کرده است. مقاله «اقتصاد سیاسی کشورهای خلیجفارس» نوشته کریستین کوتس اولریخسن، چگونگی پیوند میان کشورهای خلیجفارس با اقتصاد جهان را بررسی میکند. این رابطه عمیقی است که از زمان کشف و استخراج نفت در قرن بیستم آغاز شده است؛ اما روندهای متفاوتی را تجربه کرده است. این مقاله همچنین به این بحث میپردازد که رابطه کشورهای خلیجفارس با نظام بینالمللی که پیش از قرن بیستم نیز هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ اقتصادی محدود بوده است، اکنون نیز گرفتار مرزهایی است که درهمتنیدگی آن با اقتصاد جهان را دشوار میکند. در نهایت آنچه در این مقاله نشان داده میشود، پیوستگیهای کشورهای خلیجفارس و اقتصاد جهان است که گرچه تا حدی وجود دارد، اما در ادامه چیزی است که در قرن بیستم
شکل گرفته است.
اولریخسون که در موسسه بیکر کارشناس خاورمیانه است در مقاله خود آورده است: «بین دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۵۰، استخراج و صادرات نفت، اقتصاد سیاسی شیخنشینهای ساحلی و کوچک خلیجفارس و عربستان سعودی را دگرگون کرد و به طرز جالبی روابط دولت و جامعه را در این کشورهای تازه مستقل شده بازسازی کرد.» اولریخسون متخصص روندهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی خاورمیانه و همچنین تغییر موقعیت کشورهای حوزه خلیجفارس در نظم جهانی است و مقاله او ازاین رو قابل اعتنا است.
این کارشناس دانشگاه رایس میگوید که پیش از دهه ۱۹۳۰، نوع درهمتنیدگی کشورهای خلیجفارس در حوزههای نفوذ سیاسی و نظامی غرب در جریان محافظت دیرباز بریتانیا از آنها و در پی آن استقلال این کشورها، پیوستگی این کشورها در اقتصاد جهان را محدود میکرد. از سوی دیگر گرایشهای محافظهکارانه بسیاری از نظامهای حاکم بر خلیجفارس نیز اثری مشابه داشت، نظامهایی که در واقع نظامهایی پساسنتی بودند.
با این حال در آغاز دهه ۱۹۴۰ انرژی، عملکرد خلیجفارس را در ساختارهای اقتصادی جهان و تجارت بینالمللی و جریانهای سرمایهگذاری چارچوببندی کرد. اولریخسون مینویسد: «صادرات نفت، کشورهای خلیجفارس را به سختی درگیر نظام بینالمللی اقتصاد کرد؛ چراکه نفت خلیجفارس تبدیل به موتور رشد اقتصادی غرب در دوره پس از دو جنگ جهانی اول و دوم شده بود... تضمین دسترسی پایدار به منابع منطقه و تضمین محافظت غرب از این کشورها که میتوانست جریان نفت را در بازارهای جهانی ابقا کند، ستونهایی شدند که روابط بینالمللی خلیجفارس را پس از سال ۱۹۴۵ ساختاربندی کردند. نفت خلیجفارس به خصوص کویت، ۵۱ درصد نیازهای بریتانیا را در سال ۱۹۷۱ تامین میکرد، در حالی که عربستان سعودی و ایالات متحده هم از روابط همزیستی مشابهی نفع میبردند.»
اولریخسون معتقد است که متعاقب این وضعیت، شبکه پیوندهای سیاسی و امنیتی کشورهای خلیجفارس با غرب، کشورهای این حوزه را از مجموعه کشورهای پسااستعماری دیگر متمایز کرد و آنها را به شدت از تغییرات بزرگ و انقلابی دور نگه داشت.
روابط در سال ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ که عراق، کویت را اشغال کرد و بعد آزادسازی این کشور توسط ائتلافی بینالمللی که رئیسجمهور جورج بوش و وزیر خارجه او جیمز بیکر شکل داده بودند، وارد مرحله تازهای شد. اولریخسون مینویسد: «این اتفاقات در مقطعی افتاد که تغییرات عمیقی در نظام بینالمللی در حال شکلگیری بود. با پایان جنگ سرد و تسریع تغییرات سیاسی و اقتصادی در جهان، کشورهای عربی خلیجفارس از قافله عقب ماندند.»
در دو دهه پس از آن، پیوندهای کشورهای عربی حوزه خلیجفارس با نظام بینالمللی میتوانست عمیقتر و گستردهتر شود؛ زیرا کشورهای این حوزه شرکای فعالتری در اقتصاد جهان شدند، اما این اتفاق نیفتاد. کشورهای عربی میتوانستند به طرقی که آنها را ورای بخش هیدروکربن درگیر اقتصاد جهان کند، فعال شوند؛ اما این اتفاق نیفتاد تا کشورهای عربی حوزه خلیجفارس حالا به اقتصاد جهان گره نخورده باشند.
ارسال نظر