دعوت به اقتصادخوانی
اندیشههای اقتصادی که اغلب بد فهمیده میشوند
مترجم: جعفر خیرخواهان
بسیاری از پیشرفتهای علمی به این خاطر رخ داده است که اندیشهها دقیقتر بیان شدهاند. برای مثال در جهان پیش از نیوتن، همه اشیاء به سمت پایین کشیده میشوند، اما نیوتن برای اینکه نیروی جاذبه را درک کند مجبور شد خود را از این تفکر که جاذبه باعث سقوط اشیاء به «پایین» میشود رها سازد.
مترجم: جعفر خیرخواهان
بسیاری از پیشرفتهای علمی به این خاطر رخ داده است که اندیشهها دقیقتر بیان شدهاند. برای مثال در جهان پیش از نیوتن، همه اشیاء به سمت پایین کشیده میشوند، اما نیوتن برای اینکه نیروی جاذبه را درک کند مجبور شد خود را از این تفکر که جاذبه باعث سقوط اشیاء به «پایین» میشود رها سازد.
یک حجم بزرگ دارای نیروی کششی در همه جهت است. به همین ترتیب، علم اقتصاد با گرفتن برخی کلمات از زندگی روزمره و معنای بسیار دقیق بخشیدن به آنها در بستر اقتصادی به وجود آمده است. اندیشههایی که در این بخش بحث میکنیم نه تنها ما را در مسیری قرار میدهد تا مثل اقتصاددانها بیندیشیم بلکه کمک خواهد کرد تا بسیاری از نابخردیها را تشخیص دهیم.
۱- مقدار متغیر با نرخ تغییر متغیر تفاوت دارد
یکی از خطاهای بسیار دیده شده، یکسان گرفتن مقدار یک متغیر (مثلا میزان کنونی «شاخص قیمت» مصرفکننده یا مقدار GDP) با نرخ تغییر آن متغیر است یا بخواهیم طور دیگر بگوییم، اشتباه کردن «بالا بودن» (مقدار یک چیز) با «فزاینده بودن» (نرخ تغییر) یا «پایین بودن» با «کاهنده بودن» است. در اصل، تمایز بین مقدار و نرخ تغییر باید برای هر کسی روشن باشد- پدر 30 ساله بلندقدتر از دختر 3 ساله خود است، اما دختر با نرخ رشد سریعتری از پدر خود قد میکشد. با این حال در صحنه عمل، بالا و فزاینده و پایین و کاهنده به آسانی اشتباه گرفته میشوند (حتی یکی از برندگان نوبل اقتصاد یک بار گیر افتاد)، بخشی از آن به این علت است که ما واژههایی جداگانه برای برخی متغیرها داریم که صرفا تغییر متغیر دیگر را نشان میدهند؛ برای مثال، تورم نشاندهنده افزایش میزان قیمتها است؛ بنابراین اگر بخواهید توضیح دهید چرا نرخ تورم افزایش یافت، باید توضیح دهید چرا قیمتها با چنین نرخ فزایندهای افزایش یافت نه اینکه چرا آنها افزایش یافتند. مثلا در شرایطی که قیمتها در 1996 با نرخ 3/3 درصد و در سال 1997 با نرخ 7/1 درصد رشد یافتند، نرخ تورم کاهش یافته بود اگر چه
قیمتهای 1997 بالاتر از قیمتها در 1996 بودند.
در اینجا دو مثال آوردهایم که چگونه مردم برخی اوقات میزان یک متغیر را با نرخ تغییر آن اشتباه میگیرند. بیشتر مردم فکر میکنند رکود اقتصادی مربوط به دورهای است که تولید اقتصاد پایین بوده و بیکاری بالا است، اما واقعیت امر این است که رکود به دورهای گفته میشود که تولید در حال کاهش یافتن باشد و آن معمولا زمانی شروع میشود که تولید، بالای خط روند خود قرار دارد؛ بنابراین در مرحله اولیه رکود، تولید اگر چه در حال کاهش است هنوز بالای روند خود است. پس در چرخهای که حالت متقارن دارد، مقدار تولید اگر چه در حال کاهش است طی نیمه اول رکود بالای روند است و بر عکس، طی دوره اول رونق اقتصادی، تولید اگر چه در حال افزایش است، زیر خط روند است (نمودار را ببینید.) بنابراین برای تثبیت تولید اقتصاد، آن سیاست پولی و مالی را نمیخواهیم که تولید را طی کل دوره رکود بالا برده و طی کل دوره رونق پایین آورد. آنچه از این سیاستها میخواهیم افزایش تولید در زمان پایین بودن آن است، اگر چه احتمال دارد اقتصاد پیش از این در مسیر رونق قرار گرفته باشد.
تصویر شماره یک: چرخه کسبوکار
یک مثال دیگر هم میآوریم: در سالهای 2007 تا 2008، وقتی قیمتهای نفت به شدت افزایش یافت برخی مردم به اقتصاددانها گفتند علت افزایش قیمت نفت این است که شرکتهای نفتی میزان بالایی قدرت بازاری دارند (یعنی قدرت تعیین قیمت را دارند، به جای اینکه هر قیمتی که رقبا مستقلا تعیین کردهاند بپذیرند) و با حرص بالایی که دارند از این قدرت به نفع خود استفاده میکنند، اما این نمیتواند درست باشد مگر اینکه شرکتهای نفتی، قدرت بازاری «اضافی» به دست آورده باشند و هیچ دلیلی ندارد که فکر کنیم آنها چنین قدرتی را کسب کردند. وقتی یک شرکت قدرت بازاری به دست میآورد، در موقع مناسب یا نه مدت زیادی پس از آن، قیمت خود را بالا میبرد و سپس بالا نگه میدارد بهطوری که قدرت بازاری به تنهایی میتواند توضیحی باشد که چرا قیمت بالا است، اما نه اینکه چرا در حال حاضر رو به افزایش گذاشته است. منطقیتر است علل افزایش شدید قیمت نفت در سالهای 2007 و 2008 را با دقت کردن در تقاضای فزاینده نفت و ارزش رو به کاهش دلار بر حسب سایر ارزها تبیین کنیم تا اینکه شرکتهای نفتی و اوپک را متهم سازیم.
2- متغیرهای موجودی با جریانی تفاوت دارد
دو مفهوم متغیر «موجودی» و «جریانی» در علم اقتصاد بسیار مهم هستند. آنها چون به هم ربط دارند اغلب اشتباه گرفته میشوند. متغیرهای جریانی دارای بعد زمانی هستند مثلا چند میلیون دلار در سال یا سرعت در دقیقه و غیره، در حالی که موجودیها اینطور نیستند؛ میزان آنها در هر لحظه و زمان خاص قابل اندازهگیری است. برای مثال درآمد شخصی را وقتی برای یک سال کامل محاسبه کنیم بیشتر از وقتی میشود که برای یک ماه کامل محاسبه شود. برعکس وقتی متراژ خانه را ذکر میکنیم واقعا بیمعنی خواهد بود که «در ماه» یا «در سال» را بیفزاییم. مثال روزمره دیگر، موجودی آب در وان حمام است (که اگر بخار شدن یا نشت کردن را نادیده بگیریم) در سطح ثابتی باقی میماند، مگر اینکه با باز کردن شیر آب باعث جریان مثبتی شویم یا با برداشتن درپوش وان جریان منفی ایجاد کنیم. موجودیها و جریانها به روش سادهای به هم مربوط هستند؛ تغییر موجودی برابر با جریان خالص است و هر جریان خالص، چه مثبت یا منفی، موجودی را تغییر میدهد.
برای اینکه تفکیک بین موجودی و جریان را بیشتر روشن سازیم، از خودتان بپرسید اگر از این به بعد هر روز دقیقا 1درصد کالری بیشتر از آنی که الان مصرف میکنید مصرف کنید یعنی متغیر جریانی را که مصرف کالری بیشتر است به اندازه 1درصد افزایش دهید چه اتفاقی میافتد. آیا وزن شما (که متغیر موجودی است) نیز به میزان 1 درصد افزایش مییابد؟ خیر چنین بختی ندارید! وزن شما طی زمان به مقدار بیشتری افزایش خواهد یافت چون این متغیر موجودی، وابسته به حاصل جمع تجمعی جریانها است. به مقدار وزن اندکی که امروز پیدا میکنید مقدار وزن اندکی که در فردا پیدا میکنید بیفزایید و همینطور برای روزهای بعد ادامه دهید. حقیقتا اگر برخی عوامل پیچیدهکننده را نادیده بگیریم، از قبیل اینکه شخص سنگین وزن با هر گامی که برمیدارد کالری بیشتری میسوزاند یا که در این اثنا احتمال دارد بمیرید، شما مقدار نامحدودی وزن پیدا خواهید کرد تا اینکه چیزی دیگر بخورید و منفجر شوید!
یک دلیل اینکه چرا تفکیک بین موجودی و جریان اینقدر مهم است این است که وقتی تغییر بزرگی در یک جریان میبینید به آسانی دچار نگرانی غیرضروری میشوید. فرض کنید سه سال پیش، پس از اینکه تعرفهها بر برخی کالاهای وارداتی برداشته شد، واردات دو برابر گردید. آیا منظور این است که واردات به دو برابر شدن در هر سال ادامه خواهد داد و به زودی صنعت داخلی را نابود خواهد کرد؟ نه اینطور نیست، حداقل لزوما اینطور نیست. فرض کنید، با یک تعرفه معین، بنگاهها تشخیص دهند سودآور است ۳۰ درصد واردات داشته باشند و ۷۰ درصد در آمریکا تولید کنند. این ۳۰ درصد متغیر موجودی است چون که بعد زمانی ندارد. (برای مثال معنی ندارد بگوییم واردات در سال ۳۰ درصد بوده و بنابراین در ماه ۵/۲ درصد است؛ موجودی واردات ۳۰ درصد است حال چه دادهها را برای یک سال، یک ماه یا یک دقیقه بگیریم.) اکنون فرض کنید وقتی تعرفه برداشته میشود بنگاهها متوجه میشوند سودآور است ۵۰ درصد از این کالا را وارد کنند. از آنجا که آنها قبلا ۳۰ درصد وارد میکردند، واردات به میزان دو سوم (۲۰ درصد تقسیم بر ۳۰ درصد) افزایش مییابد، اما به محض اینکه واردات به سطح جدید ۵۰ درصد افزایش
مییابد، از افزایش یافتن بیشتر باز میماند(با فرض ثبات سایر شرایط).
مثال دیگری از ترس و وحشت غیرضروری، درگیر کردن موجودی در برابر جریان و سطح در برابر نرخ تغییر است. فرض کنید اکنون قانون جدیدی به تصویب رسیده است که طلاق را آسانتر میسازد. تعداد طلاقها چهار برابر میشود. آیا باید ما «این را یک هشدار بنگریم؟» نه لزوما. منظور این نیست که از اکنون، نرخ طلاق چهار برابر آنچه قبلا بود خواهد شد. بیشتر از هم جدا شدنها مربوط به آن ازدواجهایی بوده است که بد بودند، اما تحت قانون قدیم، آنقدر بد نبودند که به طلاق منتهی شوند. این زوجها اکنون طلاق میگیرند و این به صورت یک جهش در نرخ طلاق خود را نشان میدهد. به محض اینکه موجودی ازدواجها خود را با قانون جدید تعدیل کرد، نرخ طلاق (متغیر جریانی) دوباره سقوط خواهد کرد و احتمالا بسیار بالاتر از قبل نخواهد بود.
در حالی که تمرکز بر متغیر جریانی به جای متغیر موجودی متناظر آن، میتواند برخی اوقات مردم را به وحشت غیرضروری اندازد، در زمانهای دیگر میتواند آنها را به حس امنیت دروغینی فرو ببرد. آمریکا برای سالهای زیاد کسری تراز تجاری داشته است که خارجیان با خرید سهام و اوراق قرضه آمریکا تامین مالی کردهاند. (وقتی خارجیان سهام و اوراق قرضه آمریکایی میخرند آنها باید به دلار بپردازند و بنابراین دلار لازم برای واردات آمریکاییها فراهم میگردد) آیا میتوان فرض کرد که این جریان پول خارجی، یعنی خرید اوراق بهادار آمریکایی، تا ابد ادامه خواهد یافت؟ این تا حدی بستگی به این دارد که برای موجودی ثروت خارجیان چه اتفاقی خواهد افتاد؟ فرض کنید موجودی اوراق بهادار آمریکایی با همان نرخ موجودی کل داراییها افزایش مییابد، بهطوری که نسبت داراییهای آمریکایی آنها نسبت به کل داراییهایشان ثابت بماند. در آن حالت، آنها کاملا مایل خواهند بود که به تامین مالی کسری تجاری آمریکاییها تا بینهایت ادامه دهند، اما اگر موجودی داراییهای آمریکایی آنها بسیار سریعتر از کل دارایی آنها افزایش یابد این کار را نخواهند کرد، بهطوری که با گذشت زمان، نسبت
بیشتر و بیشتری از داراییهای آنها را اوراق بهادار آمریکاییها تشکیل میدهد. آنها مدتها قبل از اینکه این نسبت به ۱۰۰ درصد برسد، از خرید اوراق قرضه و سهام آمریکاییها دست خواهند کشید و بنابراین تامین مالی کسری تجاری ما را متوقف ساخته یا دستکم کاهش میدهند.
اینجا یک مثال از زندگی روزمره داریم. شما احتمالا متوجه شدهاید که وقتی یک قلم کالای جدید از قبیل تلفنهای همراه، نخستینبار پدیدار میشود فضای بسیار زیادی از قفسههای فروشگاهها را اشغال میکند. این محصول پرفروش میشود چون که بیشتر خانوادهها، میزانی کمتر از آنی که میخواهند از این کالاها دارند؛ در اصل بیشتر خانوادهها اصلا این کالا را ندارند، اما به محض اینکه آنها همان مقداری که از آن کالا میخواستند به دست آوردند از خرید آن دست میکشند. حقیقتا اگر این قلم کالا بادوام باشد، یعنی فرسوده نمیشود یا با آمدن گونه یا محصول جدید از رده خارج نمیشود و اگر جمعیت و درآمد و سلیقهها تغییری نکند، پس فروش آن به صفر خواهد رسید و فروشگاهها اقدام به عرضه آن نخواهند کرد. یک نتیجه این است که رونقهای موقتی در فروش اقلام جدید که ما متوجه میشویم لزوما به این معنا نیست که مصرفکنندگان دچار هیجانات گذرای خرید شدهاند.
یک دلالت مهم رابطه بین متغیر جریانی و متغیر موجودی این است که درصد تغییر اندک در تقاضا برای سرمایه، یعنی در موجودی سرمایه، میتواند منجر به درصد تغییر بسیار بزرگتر در میزان متغیر جریانی شود که ما سرمایهگذاری مینامیم. (سرمایهگذاری خیلی ساده تغییر در موجودی سرمایه است.) برای مثال فرض کنید که یک بنگاه در حال حاضر موجودی مناسبی از سرمایه در اختیار دارد، اما ۱۰ درصد از این سرمایه هر ساله مستهلک میشود و باید جایگزین شود، بهطوری که نرخ سالانه سرمایهگذاری ناخالص (متغیر جریانی) برابر با ۱۰ درصد سرمایهاش است. اکنون فرض کنید که فروش بنگاه به میزان ۵درصد افزایش مییابد به طوری که برای تولید این محصول اضافی، بنگاه میخواهد موجودی سرمایه خود را به اندازه ۵ درصد افزایش دهد. بهعلاوه فرض کنید که او میخواهد در عرض یک سال به این موجودی جدید سرمایه برسد. این ۵ درصد از سرمایه که اکنون میخواهد اضافه نماید معادل ۵۰ درصد نرخ سرمایهگذاری سالانه پیشین وی است، بهطوری که ۵ درصد افزایش در فروش منجر به افزایش موقتی ۵۰ درصدی در سرمایهگذاری میشود. پس تعجبی ندارد که چرا صنایع کالاهای سرمایهای اینقدر پرنوسان هستند.
فقط در اقتصاد نیست که تفکیک بین موجودی و جریان اهمیت دارد. اینک دپارتمانهای تاریخ اولویت بالایی به مطالعه تاریخ گروههای خاموش و قبلا سرکوبشده از قبیل زنان یا سیاهپوستان میدهند که در نتیجه منابع کمتری در اختیار خواهند داشت تا صرف موضوعات سنتی مثل تاریخ دیپلماتیک و نظامی بکنند. محافظهکاران مخالفت میکنند که این موضوعات سنتی به اندازه موضوعاتی که اکنون هوادار پیدا کرده است مهم بوده یا حتی مهمتر هستند. شاید هر دو گروه درست میگویند. فقط به خاطر راحتی استدلال، فرض کنید تاریخ دیپلماتیک و تاریخ زنان، به یک اندازه مهم هستند به این معنا که میخواهیم موجودی دانش بزرگ و برابری از هر دو موضوع داشته باشیم. چون که طی سالهایی دراز، موجودی دانش بزرگتری از تاریخ دیپلماتیک نسبت به تاریخ زنان انباشته کردیم، معقول است که بخش بیشتری از جریان جاری دانش جدید که همان پژوهشها باشد را به سمت تاریخ زنان هدایت کنیم تا تاریخ دیپلماتیک، تا زمانی که هر دو موجودی برابر شوند، اما لزوما به این معنا نیست که تاریخنگاران در کاستن از اهمیت تاریخ دیپلماتیک تا حدی که آنها اکنون انجام میدهند محق باشند. همه اینها بستگی به این دارد که
آیا ما موجودی برابر از تاریخ زنان و تاریخ دیپلماتیک میخواهیم و با چه سرعتی میخواهیم این دو موجودی را برابر سازیم.
سرانجام اگر شما باور دارید که اقتصاددانها آدمهای هنرنشناسی هستند (یا دست کم اینکه من یکی اینطور هستم) اینجا مثالی آمده است که باور شما را محکم خواهد کرد. موجودی در دسترس تصنیفهای موسیقی طی زمان رشد میکند. با این فرض که برای لحظهای درآمد و سلیقه تغییر نمیکند، به جایی خواهیم رسید که موجودی بهینهای از تصنیفهای موسیقی را انباشت خواهیم کرد- یا حتی پیش از این انباشت کردهایم، بهطوری که چیز اندکی باقی میماند تا تصنیفسازان انجام دهند. تردیدی نیست که برخی تصنیفسازان معاصر آنقدر با استعداد هستند که ما میخواهیم تصنیفهای آنها جایگزین تصنیفهای بیشتری شود که در موجودی انباشته شده ما وجود دارد، اما به محض اینکه اینکار را میکنیم، کیفیت موجودی افزایش مییابد، بهطوری که مانع تعیینشده برای تصنیفسازان جدید بالاتر و بالاتر میرود. به جایی میرسیم که هیچ فضایی برای حتی بااستعدادترین تصنیفگر در یک نسل وجود ندارد. البته در واقعیت امر، درآمدها در حال افزایش هستند؛ بنابراین ما میتوانیم ارضای اشتیاق خود به تنوع بیشتر و نیز سلیقههای اقلیت را با افزودن تصنیفهای جدید به موجودی انباشته شده خود برآورده سازیم.
علاوه براین، تغییر سلیقهها، یک بازار برای تصنیفات جدید خلق میکند. با همه اینها، انتظار میرود افزایش موجودی دائما رو به افزایش ما از تصنیفات قدیم، تقاضا برای تصنیفهای جدید را کاهش دهد. ما همچنین انتظار داریم تصنیفهای مدرن با سلیقههای خاص بیشتر تطبیق یابد. همین اصل برای ادبیات هم به کار میرود، اگرچه در اینجا انتظار داریم همانطور که شرایط زندگی تغییر میکند سلیقهها با سرعت بیشتری تغییر کند و در هنرهای تجسمی شاید بیشتر استقرار «هنر» که ما میبینیم را بتوان با هنرمندانی تبیین کرد که خواهان کنار کشیدن از رقابت با نقاشیهای پیشین هستند، رقابتی که کیفیت بسیار بهتر بازآفرینیها به کمکش آمده است.
پاراگراف بالا فقط به یک جنبه از بررسی اقتصادی هنر پرداخت و بنابراین «بیماری هزینه خدمات» یا «بیماری بامول» (که به نام کاشف آن نامیده شده است) را نادیده گرفت. این اصطلاح میخواهد بگوید در حالی که پیشرفت فناوری، بهرهوری نیروی کار را در بیشتر بخشهای اقتصاد به سرعت افزایش داده است، هنوز نیاز به چهار موزیسین است تا کوارتت زهی را اجرا کنند و با پیشرفت فناوری، دستمزدها در بقیه اقتصاد افزایش یافته است، که در نتیجه به موزیسینها نیز باید حقوق بیشتری پرداخت شود. نتیجه اینکه قیمت نسبی بلیتهای کنسرت افزایش یافته است و اینکه اشتغال موزیسینها کاهش یافته است، اما تایلر کوون (در کتاب در ستایش فرهنگ تجاری، کمبریج، انتشارات دانشگاه هاروارد، 1998) تصویر بسیار خوشبینانهتری نسبت به بامول یا من ارائه میدهد، با تاکید بر اینکه پیشرفت فناوری چقدر زیاد توانسته است دسترسی به هنر را افزایش دهد. اکنون نسبت به زمان موتزارت بخش بسیار زیادتری از جمعیت جهان به موسیقی موتزارت دسترسی دارند.
3- واقعی با اسمی تفاوت دارد
فرض کنید به جای بیان کردن دستمزدها و قیمتها به دلار، ما آنها را به سنت نامگذاری کنیم. اساسا هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. یا فرض کنید درآمد، ثروت و بدهیهای هر کسی را دو برابر میکنیم و نیز قیمتها را دو برابر سازیم. دوباره ماهیت هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. آنچه سطح زندگی شما را تعیین میکند درآمدتان به دلار یا آنچه اقتصاددانان درآمد «اسمی» مینامند نیست بلکه درآمد «واقعی» شما است، یعنی درآمدی که با میزان تسلط شما بر کالاها و خدمات اندازهگیری میشود. اینها به نظر بدیهی میرسد، اما به نظر میآید که بیشتر مردم این نکته را خیلی خوب نمیگیرند یا دستکم اهمیتش را تشخیص نمیدهند. در ۴ اکتبر ۲۰۰۶، نیویورک تایمز گزارش داد که شاخص داو جونز سرانجام از اوج تاریخی خود که در ژانویه ۲۰۰۰ رسیده بود عبور کرد. این گزارش تا پاراگراف هجدهم اصلا اشاره نکرد که این فقط برحسب قیمتهای اسمی بوده است بهطوری که بر حسب قیمتهای واقعی آن هنوز بسیار با حد نصاب قبلی خود فاصله داشت. (من در سرتاسر مباحث کتاب از نیویورک تایمز انتقاد میکنم نه چون که این روزنامه از سایر روزنامهها بدتر است بلکه چون این روزنامهای است که من میخوانم و از این
رو شناخت دارم. علاوه بر این، روزنامه نخست از نظر من بودن، آن را هدف مناسبی میسازد. سرمقالهها در وال استریت ژورنال نیز از برخی هدفگیریهای من در امان نبودهاند.)
شگفتآور است که ببینیم چه تعداد بنگاه و مردم نتایج مالی امروز را در برابر دیروز مقایسه میکنند با این خیال که نتیجه امروز بسیار بهتر از دیروز بوده است و آنها به ندرت پیش میآید درباره منافع بزرگ عاید شده به درستی قضاوت کنند. شخصی که به خود میبالد «من خانهام را 300 هزار دلار خریدم و آن را 450 هزار دلار فروختم» معمولا آن همه سال بین خریدن و فروختن خانه را نادیده میگیرد و اینکه تورم سالانه از ارزش دلار در هر سال میکاهد. (ما حتی به این مساله نپرداختیم که خانه جدید وی کجا است و چقدر بابتش پول داده است.) هر صبح دوشنبه که فروش ناخالص فیلمهای هالیوود برای هفته قبل به دست میآید مقایساتی اغلب با سال قبل یا فیلمهای برتر گذشته به عمل میآید. تقریبا همیشه با بیان موفقیت فروش فیلمهای امروز، عامل تورم نادیده گرفته میشود؛ بنابراین مرد عنکبوتی 3 بیش از بر باد رفته فروخته شده است، اما بلیت ورودی بر باد رفته بین 10 سنت تا 25 سنت بود در صورتی که بلیت مرد عنکبوتی 7 تا 10 دلار است. اگر نرخ تورم از 1939 تاکنون را در نظر بگیرید خواهید دید که برنده از لحاظ میزان فروش این فیلم قدیمی است.
سردرگم شدن با درآمد اسمی و واقعی، احتمالا با توجه به درآمد بهره حتی بدتر میشود. هر کسی میداند که «ارزش یک دلار آنچه سابق بر این بود نیست،» اما چه تعداد مردم میدانند که اگر شما مثلا سپردهای در حساب پسانداز یک ساله با نرخ
3 درصد در فصل نخست 2007 گذاشتید و در طبقه مالیات نهایی 33 درصدی باشید (با محاسبه هر دو مالیات فدرال و ایالتی)، در این معامله ضرر کردهاید. شما پس از پرداخت مالیات، 2 درصد به دست میآورید، اما در این مدت که تورم 3/2 درصدی داشتیم و قیمتها به همین میزان افزایش یافتند، قدرت خرید 02/1 دلار دریافتی شما پس از کسر مالیات بابت هر دلاری که در بانک پسانداز بلندمدت کردید فقط 997/0= (23% - 02/1) دلار خواهد بود. برای اینکه نرخ بهره واقعی پیدا شود- یعنی نرخ بهرهای که با تورم تعدیل شده است- باید نرخ تورم را از نرخ بهره «اسمی» کم کنید. اگر تمایز بین نرخ بهره اسمی و واقعی را نادیده بگیریم پس هر وقت قیمتها در حال افزایش هستند، هر آنچه که از پساندازتان به دست میآورید را زیاده از واقع تخمین خواهید زد و همچنین هر زمان وام میگیرید هزینه بهره واقعی را زیاده از واقع تخمین خواهید زد.
اشتباه بین ارزشهای اسمی و واقعی در شیوه بیان بودجه فدرال نیز فراوان دیده میشود. فرض کنید درآمدهای دولت ۱۰۰ دلار و مخارج دولت که صرف کالاها و خدمات میشود ۹۸ دلار باشد. همچنین فرض کنید ارزش بدهی ملی ۵۰ دلار است و نرخ بهره ۶ درصد است، به طوری که دولت باید ۳ دلار هزینه بهره بپردازد. پس بودجه دچار ۱ دلار کسری میشود (۳- ۹۸- ۱۰۰). اگر هیچ تورمی وجود ندارد این درست است، اما فرض کنید نرخ تورم ۴ درصد است. پس نرخ بهره «واقعی» که دولت میپردازد فقط ۲ درصد است، به طوری که هزینه بهره که باید در بودجه لحاظ کرد ۱ دلار (۲ درصد ضربدر ۵۰ دلار) و نه ۳ دلار است؛ بنابراین وقتی به مقادیر واقعی نگاه میکنید دولت، مازاد (۱- ۹۸ - ۱۰۰)= ۱ دلاری و نه آنطور که بودجه اظهار میدارد کسری ۱ دلاری دارد. نیویورک تایمز وقتی گزارش داد در سال مالی ۲۰۰۶ پرداخت بهره بدهی ملی به میزان «۲۲۰ میلیارد دلار بیش از آنچه صرف خدمات پزشکی کرد» شد تفکیک بین نرخهای بهره اسمی و واقعی را نادیده گرفت. گزارش باید پرداخت بهره واقعی را با هزینه مراقبت پزشکی مقایسه میکرد و مبادا خیال کنید که فقط دولت بودجه خود را به این شیوه نادرست گزارش میکند، حسابهای سود
و زیان و ترازنامه شرکتها نیز معمولا با تورم تعدیل نمیگردند، چون که تعدیل کردن آنها نیاز به فروض تقریبا دلبخواهی دارد.
۴- دلارهای آتی با دلارهای جاری تفاوت دارد
امکان جمع کردن سیب با پرتقال هست و آنچه به دست میآید سالاد میوه است؛ اما اگر یک دلار امروز و یک دلار سال بعد را با هم جمع کنیم آنچه که به دست میآید، در صورتی که قیمتها ثابت نباشند نتیجه بیمعنایی است. دلیل آن نه فقط این است که قدرت خرید این دو دلار تفاوت دارد، بلکه همچنین اگر یک دلار را امسال دریافت کنید امکان سرمایهگذاری کردن آن وجود دارد و به مدت یک سال بهره از آن کسب میکنید، به طوری که وضع مالی شما بهتر خواهد شد نسبت به زمانی که آن پول را یک سال بعد دریافت میکردید. پس اگر آن پول را امسال دریافت میکنید عالی است، اما اگر قرار است آن را سال بعد دریافت کنید، پس باید برای یک سال زودتر داشتن آن دلار، وام بگیرید و بهره بپردازید.
پرسشی در اینجا مطرح میشود. وضعیتهای بسیار زیادی پیش میآید که امید و انتظار به دریافت جریان درآمدی مبالغی پول طی چند سال به شما پیشنهاد میشود: برای مثال زمانی که اوراق قرضه میخرید اگر نتوانید این دلارهای آتی را دقیقا با هم جمع کنید، چگونه میتوانید بفهمید چقدر ارزش دارد پول بابت خرید این ورقه قرضه بدهید، یا چگونه تعهد بابت پرداخت جریان هزینه از قبیل هزینه اجاره در آینده را بپذیرید و ارزشگذاری کنید؟ امکان چنین کاری با محاسبه و رسیدن به آنچه که «ارزش حال» هر یک از این مبالغ آتی نامیده میشود هست و سپس این ارزشهای حال و نه خود دلار را با هم جمع کنید.
در ادامه شیوه محاسبه ارزش حال را آوردهایم. برای اینکه محاسبات ساده بماند فرض میکنیم شخص شما امکان سود 5 درصدی در یک فرصت سرمایهگذاری کاملا امن را دارید یا اینکه با نرخ 5 درصد وام بگیرید. پس اگر سال بعد یک دلار به دست آورید ارزش آن برای شما همین حالا فقط 95/0 دلار است چون اگر یک دلار را همین حالا به دست میآوردید بهره 05/0 دلاری میتوانستید به دست آورید که حالا از دست میدهید. با استفاده از نشانهها، اگر PV ارزش حال یک دلاری باشد که سال بعد دریافت خواهید کرد و i نرخ بهره سالانه باشد که «نرخ تنریل» نیز نامیده میشود، پس: $(PV=1/(1+i است، به طوری که در مثال جاری ارزش حال0/95=$(1+%5) /1 دلار است. به همین ترتیب فرض میکنیم که شما مجبور هستید یک دلار سال آینده بپردازید. ارزش فعلی این تعهد فقط 95/0 دلار است، چون در همین اثنا میتوانید 05/0 دلار با 1 دلاری به دست آورید که مجبور نخواهید بود تا سال بعد آن را تحویل دهید.
تا اینجا حالت یک سال را در نظر داشتیم، اما ارزش حال۱ دلار در ۲ سال یا ۱۰ سال بعد چقدر است؟ بدین منظور با بهره مرکب سر و کار مییابیم. برای اینکه گامهای آسانی برداریم ابتدا به ارزش ۱ دلاری که دو سال بعد به دست میآورید نگاه میکنیم. ابتدا ببینیم ارزش سال بعد آن ۱ دلاری که سال بعد از آن (دو سال بعد) دریافت میکنید چقدر است. مثل قبل، نیاز به انتظار یک ساله است، به طوری که یک سال از اکنون، ارزش
1 دلاری که شما دو سال بعد از هم اکنون دریافت میکنید دوباره (1+i)ا/1 دلار است. برای اینکه ارزش امسال چیزی که سال بعد (1+i)ا/1 دلار ارزش دارد را پیدا کنیم، مجبوریم دوباره آن را در (1+i)ا/1 ضرب کنیم که به (1+i) (1+i)ا/1دلار میرسیم که معمولا به صورت 2(1+i)ا/1 نوشته میشود. به همین ترتیب ارزش حال 1 دلار در 10 سال بعد 10(1+i)ا/1 دلار است.
(یک هشدار در اینجا بدهم که من مثالهای پاراگراف بالا را سادهسازی کردم. فرض را بر این گرفتم که بهره در پایان سال پرداخت شده و ترکیب میگردد. بیشتر اوراق قرضه دو بار در سال بهره میپردازند و برخی سرمایهگذاریها بهره مرکب روزشمار یا پیوسته دارند.)
گام آخر را هم برداریم: درباره ارزش حال جریان درآمدی دائمی چه میگوییم؟ برای مثال وعده پرداخت 1 دلار تا ابد یا ارزش یک پروژه بهبود محیطزیست که فایده آن صرفهجویی 1 دلار در هزینههای تصفیه و پاکسازی در هر سال تا آینده بینهایت است؟ از آنجا که 1 دلار برای همیشه به ما فایده میدهد شاید به نظر رسد که ارزش حال آن نامحدود است، اما اصلا اینطور نیست. یک قضیه ریاضی (اگر حساب دبیرستان خواندهاید با آن برخورد داشتید) به ما میگوید اگر مبلغهای دریافتی پیدرپی، کمتر از 100 درصد مبلغ پیش از خود باشد، پس حاصل جمع این دریافتیهای بینهایت به یک حد بالایی میل میکند بدون ملاحظه اینکه چقدر به زمان عقب بروید.
برای اینکه ارزش حال آن را پیدا کنید، مبالغی که هر سال دریافت خواهید کرد را بر نرخ بهره که به صورت درصدی از اصل پول است تقسیم کنید مثلا نرخ بهره ۵ درصدی به ۰۵/۰ تبدیل میشود. برای مثال با نرخ بهره ۵ درصدی، ارزش حال دریافت کردن ۱ دلار برای تعداد سال نامحدود ۲۰ دلار میشود. برای اینکه بفهمید چرا اینگونه است خوب است ملاحظه کنید که اگر ۲۰ دلار داشته باشید و با نرخ بهره ۵ درصد آن را سرمایهگذاری کنید هر سال تا روز قیامت میتوانید ۱ دلار به دست آورید.
جدول 1 برخی مثالها از ارزش حال 1 دلار که در زمانهای متفاوت و با نرخهای بهره گوناگون دریافت میشود را نشان میدهد.
همانطور که میبینید هم طول زمان و هم نرخ بهره اهمیت دارند. با نرخ بهره ۱ درصدی، دلاری که بیست سال بعد دریافت خواهید کرد اکنون ۸۲ سنت ارزش دارد، اما با نرخ بهره ۱۰ درصدی همان یک دلار ۲۰ سال بعد اکنون فقط ۱۵ سنت میارزد. تعجبی ندارد که برای دورههای کوتاه زمانی، اثر نرخهای بهره متفاوت کمتر است. اگر نرخ بهره ۱ درصد باشد ۱ دلار سال بعد ارزش حال ۹۹ سنت دارد و اگر نرخ بهره ۱۰ درصد باشد ۹۱ سنت ارزش پیدا میکند.
اگر اینها به نظر پیچیده میآیند و مایلید یک جواب تقریبی اما با کمال شگفتی نزدیک به واقعیت داشته باشید، یک روش ساده وجود دارد که میتوان حساب کرد چه مدت طول میکشد تا مبلغی پول دو برابر شود. فقط کافی است عدد (جادویی) 72 را بر نرخ بهره تقسیم کنید و تعداد سالها را به شما میدهد. به شکل دیگر میتوان نرخ بهره مورد نیاز برای این که مبلغی پول مثلا در 7 سال دو برابر شود را با تقسیم کردن 72 بر 7 پیدا کنید.
برای اینکه اثر بهره مرکب را بهتر مجسم کنید، فرض میکنیم که در سال ۱۵۰۷ میلادی (پانصد سال پیش) یکی از اجدادتان به حد کافی خوش اقبال بوده است که تابلوی نقاشی متعلق به رافائل جوان و هنوز گمنام را به ارزشی معادل ۱۰ دلار و با وام گرفتن به نرخ بهره ۳ درصدی خریداری کرده است که هر ساله بهره مرکب میشود تا زمانی که وام بازپرداخت شود. در سال ۲۰۰۸ شما که وارث خوششانس او هستید، تابلو نقاشی را به مبلغ ۲۵ میلیون دلار میفروشید، اما وقتی که میروید وام۱۰ دلاری بهعلاوه بهره انباشته شده آن را بازپرداخت کنید متوجه میشوید که بیش از یک میلیون دلار علاوه بر ۲۵ میلیون دلار باید از جیب خود بدهید.
قدرت بهره مرکب را از اینجا میفهمیم. قدرتی عظیم به نظر میرسد و هر کسی را وامیدارد تا پسانداز کند. خوشبختانه همانطور که در کادر یک میبینیم، بهره مرکب به این معنا نیست که اساسا همه ثروت به دست چند نفر میرسد، اما برای وامگیرندگان بیتجربه یا بیاراده، بهره مرکب مشکل ایجاد میکند.
تا اینجا هر چه گفتیم حالت محاسبه مکانیکی داشت، اما اوضاع قطعیت کمتری مییابد زمانی که میپرسیم چگونه بفهمیم نرخ بهره مناسب برای تنزیل کردن درآمد یک سرمایهگذاری چقدر است؟ اگر انتخاب شما به جای سرمایهگذاری کردن، وام دادن پول است، پس باید نرخ بهرهای را استفاده کنید که میتوانید از یک وام با همان میزان ریسک بهدست آورید. یا اگر مجبور به وام گرفتن هستید تا سرمایهگذاری کنید پس باید از نرخ بهرهای برابر با نرخ بهرهای که باید برای پول مورد نیاز در سرمایهگذاری بپردازید استفاده کنید. پس هیچگاه اوراق قرضه دولتی ۵ درصدی را با پول قرضی از کارت اعتباری خود خریداری نکنید.
اینک به برخی پرسشهای تقریبا ناخوشایند میرسیم. نخست اینکه چرا این تعداد زیاد از مردم با نرخ مثلا 5 درصد حساب پسانداز به وام بانک میدهند، وقتی در همان زمان با کارت اعتباری خود در مثلا نرخ 15 درصدی وام میگیرند؟ در کادر2 کوشش میکنیم آن را توضیح دهیم. دوم اینکه اگر وامگیرنده هستید خیلی راحت است که بگوییم باید همان نرخ بهرهای را استفاده کنید که تقریبی از نرخ بهرهای است که باید بپردازید، اما این نرخ بهره چیست؟ اگر شما فقط یک بار وام میگیرید تا سرمایهگذاری خاصی بکنید و وام دوبارهای نمیگیرید، پاسخ به این پرسش آسان است، اما فرض کنیم که شما در آینده هم وام خواهید گرفت. آنگاه باید در نظر بگیرید هر اندازه که بیشتر خودتان را الان بدهکار کنید رتبه اعتباریتان پایینتر میآید و بنابراین نرخ بهرهای که در آینده هنگام وام گرفتن مجبورید بپردازید بالا میرود و همانطور که در کادر سه نشان دادیم انتخاب نرخ بهره درست نیز پرسش پردردسری برای سیاست زیستمحیطی ایجاد میکند.
این اصل که دلارهای آتی باید پیش از افزودن به دلارهای جاری تنزیل شود برخی اوقات فراموش میشود. فرض کنید مخالفت از سوی طرفداران محیطزیست، ساخت یک پل را به تاخیر میاندازد که منجر به افزایش هزینه چشمگیری میشود. این «افزایش» هزینه ادعایی، که طرفداران محیطزیست بابت آن مقصر دانسته خواهند شد، هنگامی که هزینهها به درستی برحسب ارزش حال بیان شوند احتمال دارد افزایش بسیار اندکی باشد یا اصلا افزایشی نیافته باشد. مثال دیگر از بیتوجهی به هزینهها و فایدههای آتی این ادعا است که بیشتر مردم خسارت محیطزیستی که وارد میسازند را نادیده میگیرند چون که آنها دوراندیشی ندارند؛ یعنی با خودداری کردن از خرج ۱ دلار دقیقا حالا، باعث خسارتی میشوند که برطرف کردن آن بعدها ۲ دلار هزینه دربرخواهد داشت.
من قطعا موافقم که خسارات جدی بسیاری به محیطزیست وارد میشود و برخی از آنها به خاطر نادیده گرفتن بیفکرانه هزینههای آتی است، اما عامل دیگری شاید در کار باشد که نقش بزرگتری دارد. اگر نرخ بهره 4 درصد باشد و هزینه 2 دلاری پاکسازی محیط را هجده سال بعد متحمل خواهیم شد پس عقلایی است که 2 دلار را در آن زمان خرج کنیم به جای اینکه اکنون 1 دلار خرج شود.
5- سطح قیمت با قیمتهای نسبی تفاوت دارد
فرض کنید یک روز بیدار میشوید و میبینید که فروشگاه محله اینک یک کیلو چای از آن نوعی را که دوست داشتید گرانتر میفروشد. این گران شدن میتواند به خاطر تغییر «سطح قیمت»- که «قیمتهای مطلق» نیز نامیده میشوند- یعنی نرخ مبادله پول در برابر کالاها و خدمات به طور کلی یا تغییر در «قیمت نسبی» یعنی نرخ مبادله چای نسبت به سایر کالاها باشد. این تفاوت مهم است چون سطح قیمت بستگی به عوامل کلان اقتصادی از قبیل تغییر مقدار پول دارد، در حالی که قیمتهای نسبی به عوامل اقتصاد خرد مختص صنایع یا بنگاههای خاص از قبیل جابهجایی تقاضای مصرفکننده، پیشرفت فناوری در صنعتی معین یا تغییر قدرت بازاری یک بنگاه خاص بستگی دارد.
حالا میخواهیم این تمایز را به کار بگیریم. فرض کنید قیمت یک کالای وارداتی 50 درصد افزایش یابد که مستقیما (و نیز غیرمستقیم چون که ماده خام برای سایر کالاها است) 10 درصد از فروش کل را تشکیل میدهد. تحلیل سادهلوحانهای که خبرگی بیشتر در ریاضیات تا اقتصاد را به نمایش میگذارد خواهد گفت که سطح قیمت به میزان 5 درصد افزایش خواهد یافت (10 درصد × 50درصد)، اما این تحلیل فرض میکند سایر قیمتها تغییری نخواهند کرد و این فرضی مشکوک است. برای اینکه حالت حدی را در نظر بگیریم، فرض کنید بانک مرکزی اجازه نمیدهد عرضه پول اصلا افزایش یابد. پس اگر سطح قیمت به میزان 5 درصد افزایش یابد، ارزش واقعی پول اسمی که شما و هر کس دیگری نگه میدارد به اندازه 5 درصد کاهش مییابد، اما از آنجا که هیچ چیز دیگری تغییر نکرده است، اگر شما پیش از این تشخیص داده بودید که نگه داشتن مبلغ معینی پول واقعی، نیازتان را تامین میکند اکنون نیز میخواهید همان مبلغ واقعی پول واقعی را نگه دارید و نتیجه این میشود که 5 درصد پول اسمی بیشتر نگه میدارید. (البته در صورتی که شما اقتصاددان وسواسی نباشید به این روش فکر نخواهید کرد، بلکه به خودتان چیزی مثل این
خواهید گفت: «خوب است که پول نقد بیشتری داشته باشم.»)
برای عملی کردن تصمیم خود، پول کمتری صرف خرید کالاها و خدمات، سهام و اوراق قرضه و غیرآن خواهید کرد و در شرایطی که شما و سایر مردم همین کار را میکنند، تقاضا کاهش مییابد و بیکاری و ظرفیت مازاد بنگاهها افزایش مییابد.
این فعل و انفعالها منجر به فشار به سمت پایین بر دستمزدها و حاشیه سود میشود. سرانجام، سطح قیمت را به جایی برمیگرداند که پیش از این بود. در آن نقطه، همه تعدیلی که رخ داده است در قیمتهای نسبی خواهد بود. کالای وارداتی پیش گفته و کالاهایی که در تولید خود به آن کالا نیاز دارند اکنون گرانتر میشوند، اما سایر قیمتها به حد کافی کاهش یافتهاند تا این افزایش قیمتها را خنثی نمایند. این صرفا مثال فرضی بود تا مقصود را برساند؛ در واقعیت امر بانک مرکزی احتمالا دخالت میکند و عرضه پول اسمی را مقداری افزایش میدهد به طوری که قیمت سایر کالاها کاهش نمییابد.
نکته آخر درباره قیمتهای نسبی را نیز بگوییم. آنها در همه زمانها تغییر میکنند چون عرضه و تقاضا به علت عواملی از قبیل جابهجایی تقاضای مصرفکننده یا تغییرات فناوری تغییر میکنند. برخی قیمتها افزایش واقعی مییابند یعنی افزایش اسمی آنها بیش از نرخ تورم کلی است و قیمتهای دیگر کاهش واقعی مییابند. هیچ دلیلی ندارد که با حالت عصبانی درباره برخی قیمتها که با نرخی سریعتر از تورم افزایش یافته است صحبت کنیم. معنای آن این است که برخی قیمتهای دیگر هستند که با نرخی کمتر از نرخ تورم که خود یک میانگین است افزایش مییابند.
۶- قیمتهای تثبیت شده با قیمتهای پایین تفاوت دارد
این تفاوتی است که برخی گروههای با منافع ویژه انگیزه دارند پنهان سازند. رییس یک اتحادیه کشاورزی را در نظر بگیرید که میخواهد با محدود کردن میزان عرضه محصولات خود در زمانی که قیمتها در حال کاهش یافتن است آنها را افزایش دهد. (این کار قانونی است چون تعاونیهای کشاورزی از قوانین ضد انحصار معاف هستند.) اگر او اعلام کند که میخواهد قیمت محصولات را افزایش دهد، مصرفکنندگان احتمالا مخالفت میکنند؛ بنابراین او در عوض اعلام میکند همه کاری که میخواهد بکند «تثبیت کردن» قیمتها از طریق محدود کردن تولید فقط در دوران کاهش یافتن قیمتها است.
به نظر میرسد این ایرادی نداشته باشد و کمتر کسی پیدا میشود که با تثبیت کردن قیمتها مخالفت کند، ولی بر این واقعیت سرپوش میگذارد که اگر جلوی مواردی که قیمتها کاهش مییابند را بگیریم بدون اینکه جلوی آن مواردی که قیمتها افزایش مییابند را بگیریم پس میانگین قیمت را بالا میبریم. حواستان به تولیدکنندگان باشد زمانی که آنها پیشنهاد «تثبیت کردن» را به شما میدهند. این کاری است که اوپک درباره قیمت نفت مرتب انجام میدهد.
کادر ۱ - آیا ثروتمند شدن با بهره مرکب ممکن است؟
استیو استاتیوس در بستر مرگ است. درمان بیماری وی به ده سال زمان نیاز دارد. پس استیو تصمیم میگیرد که او را منجمد کنند، اما این عمل پرهزینهای است و برای استیو فقط 100 هزار دلار باقی میماند تا برای نیازهای آینده خویش سرمایهگذاری کند. مهارتی که وی در حوزه کاری پر تحول خود دارد در زمان زندگی دوبارهاش کهنه میشود به طوری که او به سختی میتواند شغل یا درآمد خوبی پیدا کند و استیو دوست ندارد که فقیر باشد. او وصیتی از خود برجای میگذارد که تا سیصد سال بعد او را بیدار بکنند و با نرخ بهره واقعی 3 درصد، 100 هزار دلار وی به بیش از 700 میلیون دلار (به دلارهای سال 2008) میرسد. او سرانجام به هدف خویش که خیلی ثروتمند بودن است میرسد.
آیا این فکر خوبی است؟ نه کاملا. وقتی استیو به زندگی برمیگردد او واقعا به ارزش ۷۰۰ میلیون دلاری میرسد، اما اگر بهرهوری نیروی کار نیز با نرخ ۳ درصد رشد کرده باشد، ۷۰۰ میلیون دلار وی فقط معادل دو برابر درآمد سالانه یک خانواده میانه خواهد بود. آن طور که در نگاه اول چنین به نظر میرسد بهره مرکب تهدید جدی به برابری نیست.
کادر ۲ - گرم شدن زمین و نرخ تنزیل
نرخ تنزیل نقش مهمی در تصمیمگیری در اینباره ایفا میکند که با گرم شدن کرهزمین چکار کنیم چون که هزینههای اقدامات جاری برای بهبود شرایط را باید با منافع آن مقایسه کرد منافعی که در آینده دور رخ خواهند داد.
در یک سر طیف، عدهای استدلال میکنند که ما باید از نرخ تنزیل صفر یا نزدیک به صفر استفاده کنیم چون در غیر این صورت، ما برای یک دلار مصرف نسلهای آتی، ارزش کمتری نسبت به یک دلار مصرف نسل جاری قایل شدهایم و چنین خودخواهی غیراخلاقی است.
اگر با یک دلار هزینه کردن اکنون، بتوانیم بیش از یک دلار برای نسلی در آینده پسانداز کنیم پس باید این کار را کرد.
اما پاسخهای محکمی وجود دارد. نخست، فرض میشود (هر چند نه لزوما) که نسلهای آینده بسیار ثروتمندتر از ما باشند، به طوری که مطلوبیت نهایی یک دلار مصرف، از دید ما بیشتر از دید آنها است. دوم اینکه مردم در زندگی روزمره خود بدون دودلی آشکاری رفتار میکنند گویی که ارزش یک دلار برای وارثانشان کمتر از ارزش آن برای خودشان است؛ در غیر این صورت با توجه به معجزه بهره مرکب، آنها پسانداز بسیار بیشتری میکردند. علاوه بر این بسیار بعید به نظر میرسد که بیشتر مردم فکر کنند اجداد قرن چهاردهم میلادی آنها غیراخلاقی بودند چون که آنها به نفع نسل کنونی ما، پسانداز زیادی نکردند. آیا باید چنین شهودهای اخلاقی گستردهای را نادیده گرفت؟ بنابراین اگر ما تصمیم بگیریم نرخ بهرهای به مراتب بزرگتر از صفر تعیین کنیم آن نرخ چه باید باشد؟ نرخ بهرهای که در حال حاضر در بازار رایج است «لزوما» نرخ درستی نیست چون که آن نرخ به نرخ پسانداز نسل جاری بستگی دارد، تصمیمی که نسلهای آینده درباره آن هیچ قدرتی ندارند، اما اگر نگاه حقوق طبیعی مالکیت را بپذیریم این پاسخ را داریم که درآمد جاری به نسل جاری تعلق دارد و نسل آینده هیچ حقی در اینباره ندارند
که ما باید چقدر پسانداز کنیم چون که آنها آن درآمد را کسب نکردند، اما کسی شاید واکنش نشان دهد که آنچه ما به دست میآوریم با سرمایهای بوده است که نسلهای پیشین انباشت کرده بودند. اینک بحث ما دارد به مسائل فلسفی خارج از قلمرو این کتاب میچرخید.
اما این عدم قطعیت درباره نرخ تنزیل به این معنا نیست که ما نباید کاری درباره گرم شدن زمین بکنیم. حتی با نرخ تنزیل بالا، برخی اقدامات هنوز توجیه دارد به خصوص اگر کسی عدم قطعیت جدی درباره اثرات وخیمی که اثرات گرم شدن زمین خواهد داشت را در نظر بگیرد. از آنجا که مردم از عدم قطعیت متنفر هستند، شاید منطقی باشد که یک دلار اکنون خرج کنیم حتی اگر بهترین منافعی که از این مخارج قابل تصور باشدکمتر از 1 است.
شاید دفاع قویتری از اقدام علیه گرم شدن زمین بتوان کرد نه با این استدلال که گرم شدن، این اثر یا آن اثر ناگوار را خواهد داشت، بلکه با استدلالی که ما نمیدانیم اثرات آن چه خواهد بود، اما میخواهیم در برابر زیانهای کاملا بعید اما «بالقوه» عظیم و هولناک حمایت شویم.
کادر ۳ -چرا با نرخ بهره پایین وام میدهیم و با نرخ بهره بالا قرض میکنیم؟
اینکه مردم با استفاده از کارتهای اعتباری خود وام میگیرند، در حالی که همزمان با نرخ بهره بسیار پایینتر از سپردههای بانکی یا اوراق بهادار بهره دریافت میکنند، به سختی قابل تبیین است اگر که فرض کنیم آنها حداکثرکنندگان مطلوبیت بیغرض و کاملا عقلایی هستند که هیچ مشکلی در کنترل و انضباطبخشی خود ندارند؛ بنابراین برای یافتن پاسخ به اقتصاد رفتاری مراجعه میکنیم.
تبیینی که ارائه میشود این است که مردم میترسند اگر پول موردنیاز را از سپردههای بانکی خود بردارند آنها فاقد ابزار خودکنترلی مورد نیاز برای جایگزین کردن آن خواهند بود و حتی اگر آنها موفق شوند، نیازمند مبارزه درونی ناگواری است، اما پرداخت مخارج از محل کارت اعتباری به خودکنترلی کمتری نیاز دارد؛ بنابراین در حالی که از یک جهت وام گرفتن با نرخ بهره بالا و قرض دادن با نرخ بهره پایین شاید غیرعقلایی باشد، آن سطحی که بر وجود نقطه ضعف انسانی صحه میگذارد چنین رفتاری را عقلایی میبیند. بهترین کار برای اینکه کاملا عقلایی باشید این است که از رفتار نامعقول خود باخبر بوده و با آنها مقابله نمایید.
ارسال نظر