شهرهای ایران در نگاه ونیزیان

سفرنامه‌های ونیزیان در ایران که اینک ترجمه فارسی آن از نظر خوانندگان گرامی می‌گذرد، مشتمل بر شش سفرنامه است که پنج‌تای آن را چهار تن از سفیران ونیزی و یکی را بازرگانی گمنام از مردم همان دیار، نوشته‌اند. این عده در فاصله سال‌های سلطنت اوزون‌حسن، بنیانگذار دودمان آق‌قویونلو و شاه طهماسب دومین شهریار سلسله صفوی به ایران آمده‌اند و ماموریت اصلی سفیران آن بوده است که ایران را به جنگ با عثمانی برانگیزند و مانع توسعه و بسط نفوذ ترکان عثمانی در اروپا شوند.

از این شش کتاب چهار سفرنامه را خاورشناسی به نام چارلز گری ترجمه و تحشیه کرده و مقدمه‌ای سودمند نیز بر آنها نوشته است. قرار بوده است که دو تای دیگر را مورخ و باستان‌شناس نامی؛ سر هنری رالینسون مورد تحقیق قرار دهد اما اجل مهلت این کار را به او نداده است و بدتر از همه آنکه از این دو یکی به انگلیسی میانه ترجمه شده که با انگلیسی به‌اصطلاح جدید فرق بسیار دارد و بر دشواری کار مترجم فارسی افزوده است. جوزافا باربارو یکی از سفرایی است که در این کتاب سفرنامه او جمع‌آوری شده است. او به تعدادی از شهرهای ایران سفر کرده است و یادداشت‌های جالب‌توجهی در رابطه با شرایط معیشتی مردم در این شهرها دارد. در اینجا به شرح عبور او از کاشان، قم و یزد اشاره می‌کنیم، به‌ویژه دیدار او از شهر یزد برای آشنایی با اوضاع اقتصادی این شهر در آن عصر قابل‌توجه است.

«پس از اصفهان به شهری پرجمعیت رسیدیم به نام کاشان و در آنجا پارچه‌های ابریشمی و نخی چندان فراوان به‌دست می‌آید که هرکس در یک روز به ارزش ده هزار دوکات می‌تواند از این پارچه‌ها فراهم کند. پیرامون شهر نزدیک سه میل است. دارای حصار و حومه‌ای زیبا و وسیع است. پس از آن به شهری رسیدیم به نام قم این شهرجای پیشه‌وران نیست زیرا مردم قم با کشاورزی گذران می‌کنند و این شهر دارای تاکستان‌ها و باغ‌های فراوان و خربزه‌های بسیار خوب است. خربزه‌ها چنان بزرگ است که وزن پاره‌ای از آنها به سی پاوند می‌رسید: از بیرون سبز، از درون سپید و از شیرینی چون قند است. شهر قم دارای بیست هزار خانه است. از آنجا راه خود را دنبال کردیم و به یزد رفتیم و آن شهر صنعتگرانی است که پارچه‌های ابریشمی و نخی و پشمی و مانند اینها می‌بافند. شاید کسانی چنین پندارند که در پاره‌ای از موارد من در نقل وقایع از حد راستی تجاوز می‌کنم. با این همه کسانی که یزد را دیده‌اند می‌دانند که آنچه درباره آن می‌گویم سراپا راست و درست است. حصار پیرامون این شهر پنج میل است و دارای حومه‌ای بسیار وسیع و با این همه مردم همه به نساجی و بافتن پارچه‌های گوناگون ابریشمین سرگرمند و ابریشم را از استرآباد، از نواحی جغتای و از راه دریای باکو وارد می‌کنند.

بهترین آنها از یزد می‌آید و یزدیان با کار و کوشش خویش مقدار مهمی از این پارچه‌ها را به هند و ایران و جغتای و چین و ماچین و بخشی از ختا و ترکستان صادر می‌کنند. به کسانی که پارچه‌های ابریشمین خوب و خوشبافت سوریه را می‌خرند بگو بروند و پارچه‌های ابریشمی یزد را برگزینند. هنگامی که بازرگانی برای خرید کالا به این شهر می‌آید در یک «فونداچو»ی (۱) بزرگ فرود می‌آید که در پیرامونش حجره‌ها و در میانش فضای چهارگوش کوچکی است با دکان‌ها و دو در که در برابرش زنجیر کشیده‌اند تا اسب‌ها از میان آنها نگذرند. آن بازرگان و شریکانش اگر با محلی آشنا باشند در آنجا فرود می‌آیند وگرنه در هریک از این حجره‌ها که بخواهند می‌نشینند. مساحت هر حجره‌ای شش پای مربع است و اگر این عده عبارت باشند از جمعی تاجر که هریک به دادوستد کالای گوناگون اشتغال دارند، هریک در حجره‌های خاص خود فرود می‌آید. یک ساعت پس از برآمدن آفتاب کسانی با پارچه‌های ابریشمی و دیگر کالایی که بر دست گرفته‌اند بی آنکه سخن گویند اینجا و آنجا می‌گردند و اگر بازرگانان چیزی دیدند و به خریدنش راغب شدند، فروشنده را نزد خود می‌خوانند و به کالایش که بهای آن روی کاغذی نوشته و به آن دوخته شده است، می‌نگرند.

بازرگان اگر جنس را پسندید می‌خرد و درون حجره کوچک می‌افکند و فروشنده را بی‌آنکه سخنی با وی بگوید مرخص می‌کند زیرا تحویل‌دهنده کالا صاحب حجره را می‌شناسد و بی‌هیچ پرسشی راه خود را در پیش می‌گیرد و این دادوستدها تا نیمروز ادامه دارد و بعد از ناهار فروشنده می‌آید و پول خود را می‌ستاند و اگر روزی فروشنده نتواند کسی را بیابد که کالایش را به بهایی که تعیین کرده است بخرد، روز دیگر برمی‌گردد و الی آخر. می‌گویند که شهر هر روز به دو خروار ابریشم نیاز دارد که به حساب ما بالغ بر ده هزاربار است اما درباره مقدار پارچه‌های پشمی و نخی و مانند اینها چیزی نمی‌گویم زیرا اگر مقدار پارچه‌های ابریشمی را قیاس بگیرید به‌آسانی حدس خواهید زد که مقدار دیگر منسوجات از چه قرار است.»

۱- تیمچه

منبع: سفرنامه‌های ونیزیان در ایران، ترجمه منوچهر امیری، خوارزمی، 1349.