نهضت مشروطه و تشکیل مجلس اول

گروه تاریخ و اقتصاد‌‌: سیدحسن تقی‌زاده (زاده ۵ مهر ۱۲۵۷ تبریز - درگذشته ۸ بهمن ۱۳۴۸ تهران) از رهبران انقلاب مشروطیت، از رجال سیاسی بحث‌انگیز معاصر و از شخصیت‌های علمی و فرهنگی ایران معاصر است که موافقان و مخالفان بسیار دارد. او از دانش‌آموختگان دارالفنون بود. وی مدتی رئیس مجلس سنای ایران بود. سیدحسن تقی‌زاده از ۱۳۲۲ تا شعبان ۱۳۲۳ به سفر و سیاحت، مطالعه و دیدار و گفت‌وگو در قفقاز، عثمانی، لبنان، سوریه و مصر پرداخت و با برخی نویسندگان، روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی، از جمله تختینسکی، جرجی زیدان، زین‌العابدین مراغه‌ای، جلیل محمدقلی‌زاده و همکاران اصلی نشریه‌های فارسی زبانی که در این شهرها منتشر می‌شد، مراوده داشت. او در کتاب «زندگی طوفانی» شرحی کامل از زندگی خود به دست داده است در اینجا نگاهی می‌اندازیم به خاطراتش از وقایع مشروطه و تاسیس مجلس اول.

نهضت مشروطیت

این اوقات مقارن‌‌ همان اوقاتی بود که در طهران جنبش و نهضت مشروطیت شروع شده و اوایل انقلاب بود که شرح آن، از مبارزات با عین‌الدوله و رفتن علما به حضرت عبدالعظیم و برگشتن آنها به طهران و بعد‌ها واقعه قیام علما و اجتماع مردم در مسجد جامع و سختگیری که از طرف دولت به آنها شد و منتهی به رفتن آنها به قم شد و در این اثنا که آقایان در قم بودند در طهران طلاب و تجار و کسبه قیام کرده و به سفارت انگلیس رفته متحصن شدند، تقاضای مجلس ملی کردند که عاقبت به اعلان ایجاد مجلس ملی منتهی شد. ولی در تبریز به علت سختگیری و استبداد فوق‌العاده ولیعهد یعنی محمدعلی میرزا هیچ نوع جنبشی ممکن نبود و در عین آنکه در طهران برای ایجاد و تشکیل مجلس شورای ملی، انتخابات به عمل می‌آمد، هنوز در تبریز استبداد سخت حاکم بود. حتی اخبار طهران هم منتشر نمی‌شد و غالبا مردم خبر هم نداشتند. تا آنکه بالاخره در اواخر ماه رجب ۱۳۲۴ هـ.ق. در تبریز هم انقلابی وقوع یافت و مردم در کنسولخانه انگلیس متحصن شدند و عاقبت ولیعهد تسلیم شد و مجبور به اعلان مشروطیت و نشر اخبار طهران شد و انتخابات برای فرستادن وکلای آذربایجان به طهران شروع شد.

نصرالله‌خان مشیرالدوله

وقتی که مظفرالدین شاه مجبور شد عین‌الدوله را معزول کند، میرزا نصرالله‌خان مشیرالدوله صدراعظم شد. او را مامور کردند برود قم دستخط مشروطیت را بدهد و آقایان را برگرداند. وقتی این کار شد، بنای افتتاح مجلس شد. او قانون اساسی را که مظفرالدین شاه امضا کرده بود با یک طمطراق به مجلس آورد. پسران او میرزا حسن‌خان مشیرالدوله و میرزا حسین‌خان موتمن‌الملک که در خارجه تحصیل کرده بودند مایه بزرگی شدند. آنها را در دوران ناصرالدین شاه به فرنگستان فرستاد. معروف است به رشت که رسیدند ناصرالدین شاه خبردار شد، خیلی برآشفت. تلگراف کردند از رشت آنها را برگردانند. بعد‌ها به تدبیری رفتند.

نظر محمدعلی شاه

بعد از فوت مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه که جای او را گرفت قلبا بر خلاف مشروطه بود. مجلس اصرار داشت کابینه درست بشود و وزرا قبول مسوولیت کنند، آنها قبول نمی‌کردند. از این وحشت می‌کردند که وزیر بیاید تابع مجلس باشد. مجلس هم تند بود، فشار می‌آورد. آخر هیاتی درست کردند فرستادند به مجلس معرفی بکنند. کله گنده‌شان هم نایب‌السلطنه کامران میرزا برادر مظفرالدین شاه و پدرزن محمدعلی شاه بود. محمدعلی شاه فکر می‌کرد از عهده اینها ساخته نیست جلوی مجلس بایستند. مجلس خیلی تند بود. هر روز هم تند‌تر می‌شد. محمدعلی شاه از عهده بر نمی‌آمد. نظرش این بود که امین‌السلطان را از فرنگستان بیاورند او را رئیس‌الوزرا بکنند. میرزا نصرالله‌خان مشیرالدوله فهمیده بود که محمدعلی شاه او را از میان برمی‌دارد لذا استعفا داد و کنار رفت. به حال ناخوشی بود. بغتتاً (ناگهانی) مرد. خیلی هم قال و قیل شد و چیزهایی در آن باره شایع کردند. وزیر افخم سلطانعلی‌خان که وزیر داخله بود، رئیس‌الوزرا شد.

محمدعلی شاه و تبریزی‌ها

اهل تبریز با محمدعلی شاه خیلی بد بودند. او تلگراف کرده بود اسباب‌هایش را بیاورند طهران. اسباب‌ها را بار قاطر کردند به طهران بیاورند، تبریزی‌ها جلوی قافله را گرفتند که ما نمی‌گذاریم. چرا می‌برد؟ جلو اسب و قاطر را گرفتند. خیلی به محمدعلی شاه که شاه شده بود، برخورد. او با تبریزی‌ها خیلی بد بود. بعد‌ها اسم تبریزی نمی‌شد پیش او برده شود. آنقدر بد بود که خیار بیلانکوه از تبریز برایش آورده بودند دور انداخت و گفت چیزی که از تبریز بیاید نمی‌خورم. البته دشمنی با تبریز باعث زحمتش شد. هر روز میانه‌اش با مجلس بد‌تر می‌شد. وقتی شاه شد تمام سفرا را دعوت کرد، ولی مجلسی‌ها را دعوت نکرد. غوغای سختی در مجلس درگرفت که وجود مجلس را نادیده گرفته. آقا سیدحسین بروجردی داشتیم خیلی تند بود و بلند حرف می‌زد. نطق کرد، گفت: پس معلوم می‌شود مجلس وجود ندارد. پس چرا ما اینجا نشسته‌ایم. به اندازه‌ای غوغا شد که محمدعلی شاه ترسید.

مذاکره با سیدین سندین

اسباب‌هایش را که می‌خواستند بیاورند و تبریزی‌ها جلوش را گرفتند به او که خبر رسید دیوانه شد. خیلی تند شد. فرستاد آقا سید عبدالله بهبهانی و آقا میر سیدمحمد طباطبایی را طلب کرد پیش خودش. آنها آمدند. آن وقت که رسیدند این یک مرتبه ترکید. گفت مگر ما نوکر اینها هستیم. مثل ترقه از شدت عصبانیت هی بالا می‌رفت و می‌گفت من تحمل نمی‌کنم اسباب مرا توقیف کرده‌اند. مرحوم بهبهانی دید که این خیلی داد و قال می‌کند، یک مرتبه گفت: «محمدعلی شاه! شما پادشاه مملکتید، شما نباید رشته را گم کنید. این تندی شایسته شما نیست.» وقتی این را گفت محمدعلی شاه یک مرتبه فرو نشست.

رئیس‌الوزراهای بعد

این کشمکش همین‌طور با تبریزی‌ها و مشروطه‌طلب‌ها بود تا اینکه امین‌السلطان را خواست. امین‌السلطان رفته بود به ژاپون. اوایل مظفرالدین شاه هر چه طرفیت بود با امین‌السطان بود تا معزول شد و رفت به قم. امین‌الدوله را که حاکم تبریز بود و امین‌السلطان او را از سر خود باز کرده و به آنجا فرستاده بود، از آذربایجان خواستند و صدراعظم شد. من آنجا بودم. امین‌السلطان اتباع زیادی داشت. با تمام دنیا مربوط بود. همه از او منتفع می‌شدند. امین‌الدوله به واسطه عدم موفقیت در قرض از انگلستان مستعفی و میرزا محسن‌‌خان مشیرالدوله به شورای وزیران منصوب شد و چون موفق نشد دوباره امین‌السلطان منصوب شد که قرضه اول را از روسیه گرفت. امین‌السلطان وقتی معزول شد از ایران رفت به قفقازیه و به داغستان. آنجا شهری است پایتخت داغستان که فرنگی‌ها قفقاز شمالی می‌نامند. شیخ شامل و اینها از آنجا بودند. بعد به سایر کشور‌ها و به ژاپون مسافرت کرد. البته علما و غیره طرفدار او بودند. سعی زیاد می‌کردند و موفق نمی‌شدند.

مشروطه از اینجا شد که گفتند عین‌الدوله را نمی‌خواهیم. می‌گفتند این هم آنتریک (تحت تاثیر) او بود. بعد از مشیرالدوله (میرزا نصرالله‌خان) سلطانعلی‌خان وزیر افخم در ششم صفر ۱۳۲۵ رئیس‌الوزراء شد که بعد از آن اتابک اعظم امین‌السلطان شد که از سال ۱۳۲۱ به این طرف در خارج بود. بعد از او، محمدعلی شاه مشیرالسلطنه را به جای او گذاشت. البته مشیرالسلطنه مناسب مشروطیت نبود. هیچ بصیرتی در این کار‌ها نداشت. پس باعث تعجب شد. البته مجلس نمی‌خواست قبول کند ولی به این نظر که شاه آزاد است در تعیین رئیس کابینه مخالفت نکردند. پیش خود می‌گفتند اگر نخواستیم به او رای عدم اعتماد می‌دهیم، می‌رود پی کارش. همین‌طور هم شد. سعدالدوله را هم آورد وزیر خارجه کرد. مجلس خیلی ضد این کابینه بود و هیچ نپسندیدند. بعد از اندکی در ۱۸ رمضان معزولشان کردند.

کابینه ناصرالملک

مجلس خیلی طرفداری کرد از ناصرالملک که وزیر مالیه بود. او رئیس‌الوزراء شد. او اشخاصی را که موافق مجلس بودند انتخاب کرد به‌جز آصف‌الدوله حاکم سابق خراسان که مطبوع مجلس نبود ولی ناچار چون کس دیگر پیدا نشد او را وزیر داخله کرد. مجلس از این کابینه خیلی راضی بود و طرفداری زیادی داشت، به‌‌ همان جهت هم محمدعلی شاه ضد آنها بود. تا آنکه مصمم شد کلک آنها را بکند و یک روز هم اینها را احضار کرد و توقیف نمود. چرچیل نایب سفارت انگلیس اجازه خواست رفت پیش محمدعلی شاه گفت این شخص نشان بزرگی از دولت انگلیس دارد. آنجا ماند تا او را گرفت و با خودش برد. ناصرالملک تقاضا کرد که او را اجازه بدهند برود خارج ایران. همان‌طور شد. فردای‌‌ همان روز رفت به خارجه. در دنباله همان چیزها بود که شاه خواست با مجلس گرم بگیرد و ناصرالملک را بخواهد. به او تلگراف هم فرستاد و احوال‌پرسی کرد. او هم جواب تملق‌آمیزی داد ولی نیامد.

بمب‌اندازی به شاه

بعد از او غوغا شد. بازار را بستند. آخر این‌قدر کشمکش شد تا عاقبت از طرفین صف‌آرایی شد. نظام‌السلطنه جای ناصرالملک آمد (۱۶ ذی‌قعده) و در ۲۶ محرم ۱۳۲۶ دوباره نظام‌السلطنه رئیس‌الوزرا شد. محمدعلی شاه خودش آمد به مجلس قسم خورد. آشتی کردند. کنار قرآن نوشت و مهر کرد. یک قدری گرمی شد که بمب‌اندازی به او همه را خراب کرد. من رفته بودم به منزل امام جمعه خوئی که در سه‌راه امین‌حضور بود. یک مرتبه صدای زیادی به گوش رسید. گفتند به شاه بمب انداختند. بعد گفتند جان به‌در برده است. همه نگران شدند که فتنه می‌شود. همین‌طور هم شد.

به سوی تهران؛ وکالت در مجلس اول (۱۳۲۴ ق - ۱۳۲۶ ق)

اینجانب در این اوقات که در تبریز خبر و اثری از آزادی و مشروطیت و مجلس و از وقایع طهران نبود مایوس شده به قصد رفتن به طهران از تبریز حرکت کردم تا از راه روسیه خود را به طهران برسانم. در این مسافرت مرحوم میرزا علی‌محمد خان (تربیت) که در زیر تربیت من بود با من همراه بود. وقتی که از سرحد جلفا عبور کردیم برای دیدن منسوبین خانواده پدرم در حوالی اردوباد، دو سه روزه به‌‌ همان قریه که ذکرش گذشت رفتم. ولی بدبختانه در آن موقع جنگ ارامنه و مسلمانان قفقاز کمال شدت داشت. در‌‌ همان حوالی هم جنگ و جدال درگرفت و دهات ارمنی و مسلمان به هم حمله می‌کردند و کشت و کشتار پیش آمد. به‌طوری که ما دیگر قادر به حرکت و برگشتن به جلفا و مداومت در راه خودمان به سوی تفلیس و باکو نشدیم. بعد از ۱۶ روز توقف اجباری در آن قریه ناچار دل به دریا زده به وسیله دو اسب به راه افتادیم که بیاییم. وقتی که مجددا به جلفای روس رسیدیم دوستانی که در آنجا داشتم خبر دادند که از جلفای ایران اطلاع پیدا کردند که روز قبل در تبریز انقلاب پیدا شده است و مردم به کنسولخانه انگلیس رفته‌اند. من که ‌‌نهایت شوق به اشتراک در این کار انقلاب داشتم ابتدا قصد کردم که دوباره از رودخانه ارس رد شوم و برگشته به تبریز بروم. اما چون تشریفات تجدید تذکره و سایر مقدمات قدری مشکل به‌نظر آمد عزم به مداومت در راهی که از اول قصد داشتم جزم کرده و از جلفا به نخجوان آمدم و از آنجا با راه‌آهن تا تفلیس رفتم.

در تفلیس

در تفلیس دوستان آزادی‌طلب انقلابی متعدد داشتم که از آن جمله بود میرزا جلیل محمدقلی‌زاده موسس و مدیر روزنامه ملانصرالدین. پس از تجدید عهد با این دوستان به باکو رفتم. در باکو ایرانی‌ها کمیته انقلابی داشتند به اسم «اجتماعیون عامیون» یعنی «سوسیال دموکرات» و در ارتباط با انقلابیون مسلمان قفقاز بودند که در آن موقع انقلاب اول روسیه کمال شدت را داشت.

طالبوف

یکی از ایرانیان قدیم باکو گویا به نام عباسعلی که رفیق و از دوستان حاجی میرزا عبدالرحیم طالبوف معروف بود به من خیلی اظهار خصوصیت کرد و گفت که از طالبوف مکتوبی به او رسیده که در آن تقاضا کرده بود او از من درخواست کند که دعوت طالبوف را به مقر خودش یعنی تمبرخان شوره در داغستان بپذیرم. من این دعوت را با کمال میل قبول کردم و از باکو از راه دربند و پطرووسکی به داغستان و تمبرخان شوره رفتم و به منزل طالبوف وارد شدم. مشارالیه در سن کهولت بود و چشمش قدری ضعیف شده بود مرا با کمال محبت در خانه خود پذیرفت و آنچه لازمه محبت و پذیرایی بود فروگذار نکرد. چهار شبانه‌روز در منزل او ماندیم، یعنی من و میرزا علی‌محمدخان که با من همراه بود. روز و شب با آن مرد مجرب و دانا مشغول صحبت بودیم.

رشت

بعد باز به طرف باکو حرکت کرده و از باکو به وسیله کشتی به سوی ایران حرکت کردیم. چون هیچ‌کس را در رشت نمی‌شناختم از یک شخص آذربایجانی که در کشتی بود تحقیق طریقه ورود به رشت و منزل در آنجا کردم. او گفت که بستگی دارد به تجارتخانه حسینی تبریزی و در واقع عامل آنها است که حالا از روسیه به رشت برمی‌گردد و پیش آنها منزل دارد، به ما تکلیف کرد ما هم با او به آنجا برویم که بعد شاید منزلی پیدا بکنیم. ما هم قبول کردیم. از راه پیره‌بازار به رشت رفتیم و وارد حجره و منزل آقای حسینی در سرای گلشن شدیم. ورود ما به رشت در روز سوم ماه رمضان (۱۳۲۴ هـ. ق.) بود. شب همان روز، تجار رشت جلسه‌ای داشتند در یکی از تیمچه‌ها برای انتخاب وکلای رشت به مجلس شوری. صاحب منزل ما که در آنجا دعوت داشت، مرا هم همراه خود برد و در آنجا مذاکرات زیادی راجع به انتخاب وکیل به عمل آمد که شرح آن طولانی می‌شود. همین قدر معلوم شد که مدتی است جمع می‌شوند و راه‌‌حلی آسان برای انتخاب وکیل پیدا نمی‌کنند و بیشتر به همدیگر تعارف می‌کردند. من چند کلمه راجع به طریقه این کار در ممالک خارجه صحبت کردم. اتفاقا خیلی موثر و مورد پسند آنها واقع شد و طریقه صحیح اخذ آرا را به کار بستند.

ورود به طهران و مجلس

پس از دو، سه روز توقف در آن کاروانسرا و منزلی که گرفتیم بالاخره ترتیبی دادیم که توسط گاری پستی به طهران برویم. اسباب‌ها را روی گاری گذاشتیم. پس از طی مسافت در گاری پستی غروب روز دهم رمضان به طهران رسیدیم. در جایی که حالا میدان توپخانه است جلوی عمارت بانک شاهنشاهی که پستخانه هم نزدیک آنجا (اول خیابان لاله‌زار) بود گاری ایستاد تا اسباب‌های گاری تحویل پستخانه بشود. اسباب ما را هم روی زمین گذاشت و گفت بروید. ما که جایی را در طهران بلد نبودیم بلاتکلیف و حیران آنجا ایستاده بودیم.

منبع: «زندگی طوفانی»، خاطرات سید حسن تقی‌زاده، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۸، صص۶۳-۴۶