هائیتی را میشناسیم؟
در هفتههای اخیر در خبرها صحبت از زلزله ویرانگر در هائیتی (مقیاس ۱۷) و تلفات بیش از صد هزار نفری این زلزله و بیخانمانی میلیونها نفر دیگر و شرایط رقت بار مردمی که از چنگال مرگ گریختهاند، بسیار بود.
در هفتههای اخیر در خبرها صحبت از زلزله ویرانگر در هائیتی (مقیاس ۱۷) و تلفات بیش از صد هزار نفری این زلزله و بیخانمانی میلیونها نفر دیگر و شرایط رقت بار مردمی که از چنگال مرگ گریختهاند، بسیار بود.
این زلزله فرصتی را فراهم کرد تا مردم جهان به ابعاد فقر و تنگدستی و زندگی مشقت باری که این مردم، حتی قبل از زلزله با آن دست به گریبان بودهاند، آشنا شوند. کشوری که اکثر خانهها فقیرانه و با مصالح نامرغوب و شخصیساز بوده و در اولین تکان ویران شد، زیربناها واسمهای و سر هم بندی شده بود به نحوی که راهها، پلها فرودگاه و بنادر ناچیز آن کشور کلا نابود شدند. حتی تاج افتخارآمیز شهر پور تو پرنس -پایتخت- کاخ ریاست جمهوری، نیز به یک مخروبه تبدیل شد. این تجارب موارد جالبی برای هر دانش پژوه توسعه اقتصادی ارائه میکند. این کشور نیز یک نمونه از نمونههای بسیاری است که نظامهای دیکتاتوری فاسد تمام نهادهای کارکردی را از کار بیاندازد و نیروهای متخصص را آواره کرده و کشور را به فقر مبتلا کند تا بتواند بر مردم زار و فقیر تسلط داشته و هرچه از ثروت کشور موجود باشد را به یغما برد (در این مورد در بخش بعدی توضیح داده خواهد شد). این که یک کشور چه میزان از ما فاصله دارد و تفاوت تاریخی و فرهنگی در چه حد است رافع این واقعیت نیست که تجربه همه جوامع به گونهای تجربه همه بشریت است و آگاهی از آن امکان بهرهمند شدن از این گنجینه تجربی،
که بعضا بسیار پر هزینه حاصل شده است، را فراهم میکند. بر اساس این برداشت و از همین نقطه نظر است که متن حاضر تهیه شده است.
هائیتی کشورکوچکی است با مساحت ۲۷ هزار کیلو مترمربع و جمعیت قبل از زلزله حدود ۹ میلیون نفر که ۵/۱ میلیون نفر آنها در پایتخت- شهر پورت او پرنس۲- ساکن هستند. مساحت کل کشور ۲۷ هزار کیلو مترمربع است. تولید ملی سرانه ۵۷۰ دلار در سال. مرز مشترک خشکی با جمهوری دومینیک و نزدیکترین کشور در دریای کارائیب کوبا است. ۹۵% سیاه پوست و ۵% سفید پوست و مولاتو (دورگه). به این معنی که زلزله مقیاس ۷ روز ۱۲ ژانویه ۲۰۱۰ ساعت ۵ بر آورد میشود تلفات تا ۲۰۰۰۰۰ نفر برسد. همان اولین روزها ۲۵۰۰۰ جسد از زیر آوار بیرون آورده شد. سه میلیون نفر از جمعیت به نوعی صدمه دیدهاند. در اطراف مرکز زلزله حدود ۹۰-۸۰ درصد خانهها تخریب شده است. نهادهای کمکرسانی برآورد کردهاند که دویستهزار خانواده شامل یک میلیون نفر نیازمند کمک فوری هستند.
چگونه یک کشور چنین آسیبپذیر میشود؟
زلزله یک بلای طبیعی است و تاکنون قابل پیشبینی نبوده است. لکن میزان خسارت ناشی از آن تابع معکوسی است از درجه پیشرفت یک جامعه و تدارکات عام و خاص ناشی از توسعه کشور و چگونگی مدیریت امور یک جامعه. در اوایل اسفندماه همین سال (شنبه 27 فوریه 2010) و کمتر از دو ماه بعد از زلزله هائیتی، در آرژانتین نیز زلزلهای با شدت بیسابقه رخ داد که بر اساس مقیاس جدیدی که به کار میرود 500 برابر قدرت تخریب داشت و در آن حدود 1000 نفر تلف شدند و آن نیز بیشتر مربوط به سونامی بعد از زلزله در مناطق ساحلی بود و غفلت ماموران حکومتی در تخلیه مردم را میتوان سرزنش کرد. زلزلهای شدید در کشور پیشرفتهتری مانند ژاپن حتی تلفات کمتری را به همراه میآورد و آمادگی بیشتری را به نمایش میگذارد. بنابراین، ضایعات از این دست خود تبیینکننده مشکلات عمیق در ساز و کار توسعه کشور و از جمله توسعه نهادهای مدیریت کلان و عمومی است. وقوع این فاجعه بهانهای است برای اینکه این وجه از زندگی کشور مزبور را مورد بررسی قرار دهیم.
هائیتی به صورت یک مستعمره فرانسه با جمعیت اندکی سفید پوست و بیشتر بردههایی که از آفریقا آورده شده بودند بنیاد نهاده شد. در بالای سلسله مراتب اجتماعی، سفید پوستان و پس از آن دورگههای آزاد شده و در پایینترین رده نیز بردههای سیاهپوست قرار داشتند که نیروی کار کشاورزی را برای مزارع بزرگ سفیدپوستان تامین میکردند. شرایط نامساعد و جور بیحد بردهداران همراه با طبیعت نامساعد سبب مرگ بردهها شده که مرتبا از آفریقا تامین و جایگزین میشد. طغیان بردهها در سال ۱۷۹۱ بیشتر سفیدپوستان را نابود یا متواری کرد (در این مورد بعدا توضیح داده خواهد شد).
طی دهها سال کشمکشهای داخلی و سرنگون شدن حکومتهای مختلف توسط گروههای یاغی حرفهای به امید دریافت پول پس از بهدست آوردن حکومت و اجازه غارت و به بهانه وجود بیثباتی دائمی، در سال 1915 آمریکا با یک نیروی 330 نفری هائیتی را اشغال کرد. نگرانی آنها نیز از این بود که یک اقلیت آلمانی به تدریج به اقتصاد و تجارت هائیتی غلبه کرده و از طریق کمک مالی به گروههای معارض چریکی جایگاه خود را مستحکم میکنند. پس از تصرف هائیتی مراکز تصمیمگیری و اقتصاد را نیز تحت کنترل گرفته و سالانه حدود 40 درصد درآمد ملی کشور را به عنوان باز پرداخت وامهای بانکهای آمریکا و فرانسه با این کشورها انتقال دادند. در این سالها اقداماتی نیز توسط دولتهای دست نشانده و نیروهای اشغالگر برای امور عمرانی انجام شد. تا سال 1934 که به دلیل تغییر در سیاست داخلی، آمریکاییان هائیتی را تخلیه کردند یک اقلیت کوچکی از دورگهها که ریشه و پیوند خود را فرانسوی میدانستند و ادا و آداب آنان را تقلید و زبان فرانسه صحبت میکردند کنترل اقتصاد و بوروکراسی حکومت را در دست داشتند. این مجموعه در واقع تحصیلکردهترین قشرهای هائیتی نیز بودند. تا این زمان اکثریت
سیاهپوستان که بیش از 90 درصد جمعیت را تشکیل میدادند نقشی در اداره کشور نداشته و اصولا از جایگاهی برخوردار نبودند. بیشتر نیروی کار نیز در کشورهای کوبا و جمهوری دومینیک در مزارع بزرگ شکر که به سرمایهگذاران خارجی متعلق بود به عنوان کارگر فصلی مشغول بوده و مواقعی که کار نبود به خانههای خود باز میگشتند.
از دست دزد به دست فالگیر
در این ایام که مردم از فقر و تنگدستی و تبعیض طولانی مدت ناشی از بردهداری و تفرعن استعمارگران و بقایای آنها و جنگهای فرقهای داخلی، حکومتهای پی در پی نظامیان و دخالت نظامی آمریکا به تنگ آمده بودند به دنبال جستوجوی هویت و شخصیت جدیدی برای خود بر آمدند و متوجه ریشههای آفریقایی خود شدند. همانگونه که اقلیت دورگهها به پیوندهای خود با فرانسه افتخار میکردند و آن را ارج مینهادند، اکثریت سیاه پوستان نیز به دنبال افرادی افتادند که پیوندهای آفریقایی را بزرگ میداشتند. اکثر این بردهها از غرب آفریقا به این محل منتقل شده بودند و با آیینهای مربوط به آن منطقه مانند رسم جادوگری «وودو» و مانند آن آشنا بودند و اکثرا این شیوهها را بهکار میگرفتند. در این میان دو نفر به نامهای ژان پیریس مارس و فرانسوا دووالیه۳ به شرح و تبلیغ این زمینههای تاریخی همت گماشتند. اولی یک مردمشناس با تخصص تبار شناسی و دومی پزشکی بود که یک مجله نیز در هائیتی منتشر میکرد. دووالیه دکتر پزشکی بود که در هائیتی درس خوانده بود و یک سال نیز در آمریکا دوره مبارزه با بیماریهای حارهای را دیده بود که در آن زمان در این کشور تلفات بسیار زیادی را
ایجاد میکرد، لکن معالجه این بیماریها نیز در صورت وجود پزشک و دارو نسبتا ساده بود. او آیینهای جادوگری را نیز آموخت. آیین «وودو» بر مبنای اعتقادات خرافی جادوگری و مراسمی که ریشه در کشورهای آفریقای غربی داشت و در این کشور همراه بردههای آفریقایی آمده بود مرسوم بود. طی سالها این شیوه با آیین کاتولیک نیز درآمیخته و ویرایش وودو خاص هائیتی را ایجاد کرده بود. دووالیه با تلفیق پزشکی با ظواهر جادوگری تاثیر بسیار بر بیماران خود و اطرافیان آنها میگذاشت و در واقع به معالجه نیازمندان و فقرا اهتمام میورزید و به همین دلیل نیز طرفداران بسیار یافت و به «بابا دکتر۴» مشهور شد.
آیین وودو5 در تاریخ هائیتی نقش مهمی ایفا کرده است. برای مثال انقلاب 1791 که منجر به پیروزی بردههای سیاه پوست بر بردهداران شد، با یک مراسم وودو آغاز گردید که در آن مراسم روح یک قدیسه، جلد یک ساحره را تسخیر کرد و به حاضرین در مراسم دستور قیام و قول پیروزی داد. پیرو همین قیام و مبارزه بود که بردهها پیروز شدند. پس از پیروزی و قتل عام سفید پوستان یک جمهوری تشکیل گردید که اولین جمهوری سیاه پوستان در تاریخ و دومین جمهوری قاره آمریکا پس از ایالات متحده آمریکا بود. لکن حکومت عمدتا تحت کنترل دورگهها بوده و ثروت هائیتی نیز. اکثر سیاه پوستان کماکان در نهایت فقر و تنگدستی به سر میبردند. همین نیز مایه کشمکش دائمی و زد و خورد و جنگ داخلی بین دو رگهها و سیاهپوستان بود و به همین بهانه بود که آمریکا در سال 1915 این جزیره را تصرف کرد. با توجه به اختلاف طبقاتی و خصومت کهن بین سیاهان و دورگهها که اقلیت 5 درصدی حاکم را تشکیل میدادند، «بابادکتر» جایگاهی در افکار عمومی یافت و وودو را به ابزاری برای قدرت گرفتن خود تبدیل کرد. خصوصا در بین ارتش که عمدتا از سیاه پوستان تشکیل شده بود نفوذ کرد و در سال 1956 پس از اینکه
نیروهای آمریکا این جزیره را ترک کردند با استفاده از خلاء سیاسی و با یک کودتای نظامی قدرت را در دست گرفت و سال بعد نیز با اتکا به یک جایگاه پوپولیستی و شعارهای عدالت جویانه ملیگرائی سیاه پوستی و کیش شخصیت مبتنی بر وودو به عنوان رییسجمهور انتخاب شد. هم دورگههای حاکم و هم نظامیان او را یک دکتر کوچک اندام، حقیر و بی خطر ارزیابی میکردند که انتظار میرفت ابزار منافع آنها باشد. لکن تجربه عکس آن را نشان داد.
حکومت فرانسوا دووالیه جادوگر نه آغازی برای تسلی و آسایش بلکه شروعی برای گرفتاریهای جدید مردم هائیتی بود. او به رسم مرسوم دیکتاتوریهای جهان سومی نیروی میلیشای شبه نظامی و غیرمسوولی را ایجاد کرد. نام رسمی آنها «داوطلبان برای امنیت ملی» بود لکن به نام «تون تون مَکوت۶» مشهور شدند. شاید نزدیکترین ترجمه فارسی این نام معادل «انچوچک» و یا «بختک» باشد. کار این گروه تفتیش، یافتن و حذف معترضین و مخالفین بابا دکتر بود. این گروه مسلح به دهشتافکنی و ترور معترضین و مخالفین میپرداخته و شکایت قربانیان آنها به پلیس و قوه قضائیه نیز به جایی نمیرسید، بلکه به دلیل ارتباط حکومتی، به محکومیت شاکی و شاهد منتهی شده و انتقامجویی بعدی این گروه را به همراه داشت. این افراد آموزش نظامی میدیده لکن رسما جزو ارتش نبودند. حقوق نیز دریافت نمی کردند لکن از امتیاز باجگیری، از تجار و صاحبان صنعت و هرکس که به او مال و منالی سراغ میکردند، بهرهمند و مجاز به غارت آزادانه بودند. چنانکه در روستاها زمین کشاورزان خردهپا را آزادانه تصرف میکرده و روستائیان نیز به شهر پورت او پرنس پایتخت مهاجرت کرده و در حلبی آبادهای فقیر و شرایط زندگی
رقتبار بهسر میبردند.
برای درک روحیه اینگونه افراد بد نیست دو مورد از کارهای بابا دکتر ذکر شود. بابا دکتر در سال 1959 دچار بیماری قلبی شد و در ایام بیماری امور را به فردی به نام «باربوت» که فرمانده تون تون مکوت بود واگذار کرد. لکن پس از بهبود، مانند بسیاری از مستبدین به تدریج دچار شک و گمان و ترس از همراهان خود خصوصا باربوت شد. باربوت متواری و مخفی گردید و دووالیه نیز دستور جستوجو و یافتن او را صادر کرد. چون خبر آمد که باربوت به وسیله جادو خود را به صورت یک سگ سیاه درآورده است دوولایه دستور داد تمام سگهای سیاه هائیتی را به قتل برسانند. پس از قتل سگهای سیاه بسیار، بالاخره مخفیگاه باربوت نیز در سال 1963 کشف شد و وی توسط نیروهایی که زمانی فرمانده آنها بود، یعنی همان تون تون مکوت، به قتل رسید. واقعه مشهور دیگر مربوط به یک چریک مبارز مخالف دووالیه است به نام فیلو ژن. او در عملیات نظامی برعلیه حکومت دووالیه به قتل رسید. دووالیه یک هواپیما اعزام کرد تا سر بریده او را در یک جعبه یخ به پایتخت بیاورند. او سر را در قفسهای نگهداری میکرد و هرشب ساعتها با آن صحبت مینمود تا بلکه با روح آن فرد تماس گرفته و از این طریق به عالم ارواح
مرتبط شود. این نیز اوج روان پریشی کسی است که خود نیز لاجرم قربانی رفتار خود میشود.
در دوره ریاست جمهوری کندی معلوم شد که دووالیه منابع کمکهای خارجی را مورد سوء استفاده قرار داده و مشخصا میلیونها دلار به حسابهای خود واریز میکند. آمریکا از دولت هائیتی خواست که روشهای بودجهای و نگهداری حسابها را شفاف نماید. دووالیه این را دخالت در امور داخلی معرفی کرد و به عنوان یک مبارز ضد امپریالیستی با آمریکا به مخالفت پرداخت. آمریکا کمکهای مالی خود را در سال ۱۹۶۳ قطع کرد. چون درآمد ارزی این کشور کاهش یافت، دووالیه مردم را وادار به اهدای اجباری خون کرد تا در بانکهای خون آمریکا بهفروش برود و درآمد آن به حکومت منتقل شود. اقتصاد از دیدگاه اینگونه افراد مستبد در کسب دلار برای حکومت خلاصه میشود. مساله تولید درآمد، افزایش ثروت و اشتغال و رشد و تعالی مردم مفهومی ندارد. در زمانی که کندی ترور شد و به قتل رسید بابا دکتر فرصت را غنیمت شمرد و اعلام کرد که این در نتیجه دعای جاودانه او بوده که با وودو بر سر کندی فرود آمده است!
حادثه دیگری که در میان اخبار جهان به عنوان فاحشترین بیشرمی آشکار سیاسی تا آن زمان نقل شد مربوط به انتخابات سال 1961 بود که برخلاف قانون اساسی موجود، که هر فرد فقط یک دوره شش ساله میتوانست رییسجمهور شود، او به عنوان تنها کاندیدای ریاستجمهوری بدون رقیب مشارکت کرد و اعلام کرد که صد درصد آرا به او داده شده و به رقیب صفر رای. پس از اعلام نتایج انتخابات و در جواب ایراد مغایرت ریاستجمهوری او برای دور دوم، دووالیه اعلام کرد که من به اراده مردم تمکین میکنم و به عنوان یک انقلابی حق ندارم از تصمیم مردم سرپیچی کنم! او سعی میکرد به جهانیان القا کند که بهقدری مورد علاقه مردم است که ناچارا میپذیرد به عنوان رییسجمهور انجام وظیفه کند. متعاقب این در سال 1964 یک همه پرسی تشکیل داد که چند بند به رای مردم گذارده شد. یکی اینکه بابا دکتر رییسجمهور مادامالعمر شود دوم اینکه قدرت مطلق داشته باشد و سوم این که از حق تعیین جانشین برخوردار باشد. مردم بایستی به این پیشنهادها رای بله یا نه میدادند. روی برگههای رای نیز بله از قبل چاپ شده بود. اعلام شد که 9/99 درصد مردم به این تغییر قانون اساسی رای دادند. او رییسجمهور
مادامالعمر شد و پسر خود را نیز به عنوان جانشین تعیین کرد. این نیز آموزه جدیدی از بیشرمی و بیمنطقی بود برای بسیاری از قدرت طلبان بعدی. به تدریج در تبلیغات عمومی بابا دکتر را به عنوان یک قدیس آئین وودو بعدا از قدیسین عالی رتبه7 معرفی کردند. یک پوستر معروف تبلیغاتی تصویر او و حضرت مسیح را نشان میدهد که مسیح به بابا دکتر اشاره کرده و میگوید من او را انتخاب کردهام!
دووالیه با اقدامات خیرخواهانه و مردم پسند و قول خدمت و موضعی فروتنانه شروع کرد و حکومتی فاسد، جنایتکار، غارتگر و بیپروایی را ایجاد کرد که ثمری به جز فقر، جهل، خرافات و خفت برای مردم کشورش به ارمغان نیاورد.
او در سال 1971 درگذشت و فرزندش ژان کلود دووالیه8 در سن نوزده سالگی رییسجمهور انتصابی شد. مردم او را «بچه دکتر9» نامیدند و به این نام شهرت یافت.
بچه دکتر نوزده ساله در فساد و مطلق العنانی گوی سبقت از پدر ربود. همچنین در بیلیاقتی و ضایعه آفرینی. او با دختری از ثروتمندان دورگه که در کار قاچاق دست داشتند، ازدواج کرد و در جلوی چشم مردم گرسنه مراسم ازدواجی ترتیب داد که سه میلیون دلار هزینه در بر داشت. بچه دکتر با بیپروایی به بانک مرکزی حکم میکرد که برای خرید جواهرات همسرش میلیونها دلار پرداخت کند و منابع ارزی را به حسابهای او در فرانسه و سوئیس واریز نمایند. با افزایش فقر و مسکنت شورشهای خیابانی آغاز گردید و بهرغم قتل تظاهرکنندگان توسط نظامیان و تون تون مکوت، و ازجمله قتل تعدادی کودک دبستانی تظاهر کننده که در آن زمان انعکاس جهانی یافت، بالاخره به دلیل قیام همگانی، بچه دکتر و همسرش در سال ۱۹۸۶ به فرانسه گریختند. پس از اندکی همسرش که بخش بزرگی از ثروت او را از آن خود کرده بود، طلاق گرفت. بخش دیگری از سپردههای او نیز توسط دولتها توقیف شد. آخرین خبری که از او بود حاکی از زندگی وی در یک بیغوله در فرانسه بود و ظاهرا خبرنگاران از آنجا نیز رد او را گم کرده اند. به هر حال او اولین و آخرین کسی نبوده که از ثروتهای مسروقه از مردم و دلارهای خونین حاصل از
ظلم و جور و فساد، خیری ندید و بهرهای نگرفت. در نتیجه حکومت دووالیهها، هائیتی چهارمین و از فقیرترین کشورهای جهان (پس از سومالی، اریتره و اتیوپی) بود و بچه دکتر نیز بعد از مارکوس (دیکتاتور فیلیپین) و سانی آباچا (دیکتاتور نیجریه) بیشترین درصد تولید ملی کشور (برآورد بین ۵-۴ درصد در سال) را مستقیما به جیب خود و نزدیکان میریخت. روش متعارف آنها برای حفظ قدرت، ترور مخالفین (حدود ۳۰ هزار مورد) و فرار دادن افراد فرهیخته و تکنوکرات که روشهای آنها را بر نمیتافتند، بود. چنانکه قشر ناچیز درس خوانده هائیتی از آمریکای شمالی و آمریکای لاتین تا آفریقا هر کجا که پناهگاهی یافتهاند پراکنده هستند. برای توضیح میزان فقر در این کشور یک شاخص بسنده میکند. در پایان دوران حکومت بچه دکتر در هائیتی ۹۰ درصد افراد بالغ بیسواد و ۶۰ درصد متوفیان زیر یک ماه سن داشتند. یعنی اکثر نوزادان در همان ماه اول تولد دچار مرگ میشدند.
جادوگر رفت کشیش آمد
بعد از فرار بچه دکتر برای مدتی نظامیان بر سر کار آمدند. لکن با ظهور یک رهبر اجتماعی جدید امیدی در جان خسته مردم دمیده شد. او یک کشیش ساده کاتولیک بود که مبارزه برای دموکراسی و حقوق انسانی را سر لوحه سخنرانیهای خود قرار میداد. او با بهرهبردن از مهارتهای کشیشی با زبانی سخن میگفت که توجه مردم را جلب میکرد و با استفاده از استعارههای مذهبی برای جلب پشتیبانی و حمایت مردم میکوشید. او هدفی واقعبینانه برای مبارزه سیاسی خود انتخاب کرد و آن اینکه اگر به قدرت برسد ارتقای وضعیت مردم از نکبت و فلاکت به فقر، همراه با حفظ کرامت آنها را پیگیری خواهد کرد. نام این کشیش ژان برتراند ارستید بودکه در سال 1990 در یک انتخابات آزاد به ریاستجمهوری رسید. لیکن در سال بعد با یک کودتای نظامی سر نگون شد. پس از سه سال در زمان کلینتون و دخالت آمریکا او مجددا از تبعید بازگشت و رییسجمهور شد. وی پس از انتخاب مجدد در سال 2004 و در پی شورشهای خیابانی در زمان جورج دبلیو بوش از هائیتی خارج شد و به آفریقای جنوبی رفت. او مدعی بود که شورشها را سازمان جاسوسی آمریکا و فرانسه ترتیب دادهاند و در واقع خروج او نیز اجباری بوده است. او خروج
خود را آدمربایی آمریکا و فرانسه مطرح میکرد. مشکل فرانسه با هائیتی و آرستید نیز به زمان اعلام استقلال این کشور بر میگردد که فرانسه طلب غرامت سنگینی کرد که پرداخت اقساط آن همراه با نرخ بهره 122 سال به طول انجامید. آرستید ادعا کرد که ارزش روز این پرداختها 21 میلیارد دلار است و فرانسه باید این رقم را باز پرداخت کند. این مطالبه بر فرانسه گران آمد.
بهرغم اصلاحات مختلف در زمینه آموزش و بهداشت لیکن دوران آرستید نیز دورانی نبود که مشکلات بنیادی کشور هائیتی حل شود. او نیز نیروی شبه نظامی خاص خود را داشت که به نام اشباح خوانده میشدند و به ایجاد ترور و وحشت میپرداختند. در واقع همان تون تون مکوت در دورانهای مختلف با اسامی متفاوت فعال و بسیاری از آنها فرزندان و وابستگان مقامهای ارتشی و اطلاعاتی بوده اند. آنها توسط نیروی نظامی مسلح شده و با خودروهای آنها جابهجا شده و در سرکوب و ارعاب با نیروهای رسمی همراهی میکردهاند. در مجموع آرستید نیز کارنامه حقوق بشر قابل دفاعی ارائه نکرد. موارد متعددی گزارش شده که طرفداران او لاستیک اتومبیل بر گردن مخالفین انداخته مشتعل میکردهاند و اطلاعاتی نیز منتشر شده که او خود ارتکاب چنین کاری را تایید کرده است. همچنین نتوانست نهادهای اداری و مدیریتی تخریب شده را بازسازی کند و نهادهای دموکراتیکی بوجود آورد که نیاز به شورش و قیامهای مردمی را منتفی نماید. گرچه بر خلاف دووالیهها از او حسابهای بانکی در کشورهای آمریکا و اروپا یافت نشد لکن پس از او نیز حساب میلیاردها دلار کمکهای خارجی مبهم و مبالغ کلانی از منابع عمومی گم
شده محسوب میشد. همچنین بعضی از نزدیکان او به جرم پولشویی و قاچاق در کشورهای منطقه مانند کانادا تحت تعقیب قرار گرفتند. پس از آن به مدت دوسال دولت موقتی به پشتیبانی آمریکا بر سر کار آمد و در سال ۲۰۰۶ مجددا انتخابات برگزار و دولت تشکیل شد. لیکن دولتهای هائیتی به طور مستمر دچار فساد و عدم کارآیی بودند. در زمان زلزله معلوم شد که علیالاصول نظام اداری و اجرایی خاصی موجود نیست که بتواند حداقل نیازهای شرایط بحرانی را اداره کند. به این معنی که از پلیس و نظم خبری نبود و به همین دلیل نیز اولین گروه خارجیانی که در این کشور ظاهر شدند بچه دزدها بودند که این امر سر و صدای منابع خبری بینالمللی را بلند کرد. اولین محمولههای کمک نیز به وسیله باندهای خیابانی به غارت رفت. نیروها و نهادهای اجرایی عمرانی نیز وجود نداشتند که زیربناهای لازم مانند بندر و فرودگاه تخریب شده کشور را آماده دریافت کمکهای خارجی در حد مکفی نمایند. معلوم شد که بسیاری از حقوق بگیران از بودجه دولت اصولا کاری در دولت انجام نمیدادهاند و فقط ارتباط سیاسی داشتهاند. مشخص شد که ورای باندهای مسلح غارت و فساد و حافظ منافع داخلی و خارجی خاص اصولا دولتی
وجود نداشته است.
گمشدن عقل سلیم
چگونه یک ملتی به این سرنوشت دچار میشود. زلزله حادثهای سنگین است؛ ولی این فلاکت از زلزله نیست. چه اینکه همین نوع زلزله در یک کشور بهسامان چنین نتایجی را به بار نمیآورد. دیگر اینکه این زلزله سبب شد که چشم جهان به بینوایی یک ملت باز شود و نسبت به آن آگاهی یابند. پرسش این است که چه عاملی میتواند باعث این درجه از بینوایی شود؟ سرزنش کردن استعمارگران مانند آمریکا و فرانسه کار سادهای است و این کشورها نیز سهم خود را از این علل دارند. لکن پاسخ اصلی مربوط به این پرسش است که کدام عامل یک ملت را از درون بر سرخود فرو میریزد، مانند بنایی که بر پوسیدگی بنیانهای آن حد و حدودی نتوان بر شمرد؟ کدام عامل است که در مقاطع بحرانی و حساس مانند انتخابات یک جامعه را به تصمیمهایی رهنمون میکند که ضامن تداوم فلاکت آنها باشد؟ چگونه است که یک ملت ممکن است به کسانی بیشتر اعتماد کند که بیشتر آنها را فریب میدهند؟ هنوز علم اقتصاد و سایر علوم اجتماعی نه پاسخ قطعی برای این گونه پرسشها دارند و نه ابزار تحقیق پیرامون آنها را فراهم آوردهاند. لکن از تجربه ملتهای مختلف به نظر میرسد که اگر مردمی بخواهند مهارت جادوگر یا کرامت کشیش
یا وعدههای پوپولیستی یک قدرتطلب را جایگیزین عقل سلیم برای حل مشکلات شخصی یا اجتماعی و تامین منافع خود کنند به احتمال بیشتر با مشکلاتی روبهرو میشوند که لاجرم بین تسلط استبداد نظامیان، یا اجانب و یا زندگی در هرج و مرج دائم باید به یکی تن در دهند.
*منبع: رستاک www.Rastak.com
منابع در دفتر روزنامه موجود است
ارسال نظر