هادی خسرو شاهین دبیر گروه بین‌الملل جهان امروز تاب و توان سیاستمداران کاریزماتیک را ندارد. موج چهارم دموکراسی، افکار عمومی را به قضاوت‌پیشگان بی‌رحمی تبدیل کرده است که سیاستمداران را از لب تیغ نقد عبور می‌دهد و همه را از هیبت و شکوه می‌اندازد. دیگر در سیاست نه سری است و نه رمز و رازهای جاودانه؛ اگرچه هنوز تقویت بنیان‌های جامعه مدنی، دالان سیاست را به‌صورت رسمی به اتاق شیشه‌ای تبدیل نکرده، ولی بی‌گمان بیش از گذشته به درهای ورودی چنین اتاقی نزدیک کرده است.
در چنین فضایی، سیاستمداران کاریزماتیک خیلی زود از عیار می‌افتند و ناخواسته در معرض سیل بنیان‌افکن درخواست‌ها و مطالبات عمومی قرار می‌گیرند. اگر در سال ۲۰۰۸ تصور اینچنین بود که باراک اوباما قرار است جای خالی وودرو ویلسون و آبراهام لینکلن را پر کند، با گذر زمان مشخص شد که همه واقعیت، به اوباما و سخنرانی‌های مسحورکننده‌اش بازنمی‌گردد. سیر تکوین تاریخ و کثرت‌گرایی در منابع قدرت، در عمل اوباما را به بازیگری تبدیل کرد که در زیر نورافکن بازخواست مطالبات از ابهت افتاد و شعار «ما می‌توانیم»ش را به سخره گرفت.
اوباما برخلاف قدرت مسحورکننده‌اش در سخنرانی، در قاعده بازی جدید قدرت و سیاست آماتور بود و فنون و دیپلماسی عهد عتیقش با عصر جدید همخوان و همگام نبود. اگر آبراهام لینکلن در ایالات‌متحده به دلیل مبارزه با برده‌داری شهره شد و ماندگار ماند، اوباما بدون دستاورد خاصی قدرت را در سال 2016 به جانشینش واگذار می‌کند. اگر وودرو ویلسون بنیانگذار جامعه ملل بود، باراک اوباما با تاثیرپذیری ناخودآگاه از دنیای جدید حتی نتوانست ثابت کند که چرا سزاوار دریافت جایزه صلح نوبل بود.
اوباما آنچنان در جبر دنیای جدید محدود شد که حزبش در انتخابات میان‌دوره‌ای کنگره آمریکا به زیر کشیده شد تا همه چیز به اینجا ختم شود که دنیای جدید جای سیاستمداران کاریزماتیک نیست.
اگر روزی روزگاری ماکس وبر در تفسیر و تبیین واقعیت‌های دنیای سیاست مجبور بود نیم‌نگاهی هم به عقبه، ویژگی‌ها و پیامدهای رهبری سیاستمداران کاریزماتیک بیندازد، امروز با فروغلتیدن باراک اوباما در امواج نفرت افکار عمومی باید پایان تئوری «فره‌وشان» را اعلام کرد.
واقعیت این است که دنیای امروز نه باراک اوباما می‌خواهد و نه فیدل کاسترو، به همین دلیل هم هر دو با شیوه‌هایی متفاوت در عالم سیاست و سیاست‌ورزی تحقیر شدند تا ثابت شود عرصه قدرت دموکراتیک‌تر از نظم و سیاق گذشته است.
در این منظومه، اوباما از سوی مردم به حقارت رسید و فیدل کاسترو توسط جو تاریخ تا به این طریق و گونه این دسته از سیاستمداران در دل عصر اقتدارگرایی متوقف شوند و به بایگانی تاریخ بپیوندند. افکار عمومی جهان دیگر نمی‌خواهد مدیون قهرمانان باشد و افسار سیاست را به‌دست فرشتگان نجات بسپارد؛ چراکه در چنین شرایطی، نظارت و بازخواست به امری محال تبدیل می‌شود و سیاست به زمین یک‌طرفه‌ای که سیاستمدار کاریزماتیک با ادوات نظامی سنگین، مردم و حقوقشان را لگدمال می‌کند.در این معنا، جمهوری‌خواهان آمریکا نیز به ابزاری تبدیل شدند تا ساختار قدرت از توازن خارج نشود و سیاست، شأن و اعتبار خود را حفظ کند. با همگانی شدن شبکه‌های اجتماعی و گستردگی قلمرو اطلاعات، دیگر دور به دست شهروندان و دموکراسی‌خواهان افتاده است تا افسون‌زدایی از قدرت و سیاست به امری مستمر و همیشگی تبدیل شود.اوباما در انتخابات میان‌دوره‌ای کنگره تحقیر شد، چون جهان می‌خواست سرانش دموکراتیک باقی بمانند و نه بسان گذشتگان فره‌وش جاه‌طلب. تب اوباما با کوه یخ جمهوری‌خواهان فروکش کرد تا سیاست شفاف‌تر از آن چیزی باشد که امروز است.