به بهانه انتشار نسخه خانگی «بغض»
احمد ملک نژاد «بغض» نخستین ساخته بلند رضا دُرمیشیان است. در تاریخ سینما کارگردانان زیادی هستند که با همان ساخته نخست خود نگاه ها را به خود جلب کرده اند، همچون ژان لوک گدار با "از نفس افتاده". فرانسوا تروفو با " 400 ضربه" و کوئنتین تارانتینو با "سگ های انباری". بغض را هم می توان پرداختی نو از فرمول معروف گدار دانست؛ یک زن و یک تفنگ تمامی چیزیست که برای ساخت یک فیلم به آن نیاز دارید.
بغض شاید می‌توانست فیلم متفاوت تری باشد اگر... در همان شروع فیلم هم عنوان بغض با افشانه ای بر دیوار یا سطح سختی نوشته می‌شود. در پایان هم باز با یک دیوار مواجه می‌شویم. به عبارت دیگر با یک دور مواجه هستیم. دوری که از برخورد با یک دیوار با آن روبرو می‌شویم؛ یک بغض فرو خورده. نقش "حامد" نیز در این فیلم به‌عنوان فردیست که دیوارنگاره (معادلی نه چندان مناسب برای graffiti) طراحی می‌کند. دیوارنگاره ها را به نوعی می‌توان به‌عنوان یک اثر هنری، نمودی از هویت و بافت فرهنگی یک کشور دانست؛ ولی در این فیلم هیچ‌گونه تاکید خاصی بر این عنصر ناب نشده و به چند نمای کوتاه محدود شده است. تنها در یک نما از فیلم به یکی از گروه‌های مطرح انگلیسی در این زمینه یعنی "Graffiti Kings "اشاره می‌شود.
در این فیلم با سه شخصیت محوری روبرو هستیم: باران کوثری در نقش "ژاله"، بابک حمیدیان در نقش "حامد" و مهران احمدی در نقش" عموی حامد". در همان ابتدای فیلم ما با انواع چهره های افراد ترک زبان مواجه می‌شویم. ولی حذف چهره یا بخشی از چهره در مورد سایر شخصیت‌های فارسی زبان فیلم مانند زنی که در ابتدای فیلم با ژاله صحبت می‌کند؛ فردی که پاسپورت ها را برای فرارشان مهیا می‌سازد، دوست حامد، رحمان و تمام فارسی زبانان فیلم به غیر از عموی حامد تکرار می‌شود. این پوشاندن صورت و حذف عناصر چهره چه مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ و اینکه چرا عموی حامد باید چهره داشته باشد؟ آیا این امر را می‌توان در شغل او جستجو کرد؟ کسی که در ترکیه قالی های ایرانی می‌فروشد. به عبارت دیگر بحث هویت به زیبایی با یک نماد ایرانی مطرح می‌شود؛ قالی ایرانی و قتل عموی حامد را شاید بتوان به نوعی استعاره از مرگ هویت در میان ایرانی های خارج از کشور و به نوعی سقوط ژاله و حامد در ایرانیان بی چهره دانست که در انتها نیز حامد باز هم از آن‌ها ضربه می‌خورد. اگر چه در همان شخصیت عموی حامد نیز باز هم عدم صداقت به وضوح دیده می‌شود. بحث هویت زدایی را می‌توان در جای جای فیلم مانند لباس ژاله در روز فرار هم مشاهده کرد که سرشار از نوشته‌های نامرتبط به زبان انگلیسی است. ولی اینکه فرایند هویت‌زدایی و مهاجرت را چگونه می‌توان مرتبط دانست سئوالیست که تا حدودی بی‌جواب مانده است.
اگر چه در این فیلم نباید دنبال قهرمان و ضد قهرمان خاصی باشیم و در این‌جا بیشتر بحث فرد علیه اجتماع و اجتماع علیه او مطرح است: اما به نظر می‌رسد عدم پرداختن به شخصیت های فرعی فیلم مانند رحمان و دوست حامد به ضرباهنگ فیلم ضربه زده است. به عبارت دیگر پس از مرگ عموی حامد در نیمه اول فیلم، نیمه دوم فیلم تنها به بحث‌ها و جدل‌های بعضا کلیشه‌ای حامد و ژاله و ورود نقش‌های فرعی پرداخته نشده اختصاص یافته است. شاید قرار دادن یک شخصیت قوی فرعی دیگر که می‌توانست حامد و ژاله را مانند عموی حامد با بازی درخشان مهران احمدی به چالش بکشد بار اصلی فیلم را از دوش حامد که نیمه دوم فیلم را به تنهایی مجبور است ادامه دهد کم کرده و به روان شدن و افزایش ضرباهنگ فیلم کمک می‌کرد.البته بغض فیلمیست سرشار از زیبایی‌های بصری و نشانه‌های تصویری. آن را می‌توان یک فیلم خوب از یک کارگردان- نویسنده رو به رشد دانست که در این روزهای فیلم‌های کلیشه ای سینمای ایران ارزش دیدن در خانه را دارد.