امیررضا پوررضایی

نویسنده و پژوهشگر

مدیریت به عنوان یک علم- هنر در دوران مختلف زندگی اجتماعی بشر وجود داشته و همپای تغییرات بشر، تغییر یافته است. فارغ از گذشته‌های دورتر، سه دوره و طرز تفکر عمده مدیریتی در نیم قرن اخیر قابل شناسایی است. مدیریت ریاستی، مدیریت مشارکتی و مدیریت استاد - شاگردی.

مدیریت ریاستی که در آن مدیر، رئیس است. این مدیر، یا مالک است یا از سوی مالک بنا به دلایلی غیر از شایستگی‌های مدیریتی منصوب شده است. علت نصب و حضور این مدیر در رأس هرم سازمان، زور و اقتدار مالکانه است و او هم با همین ابزار سازمان را اداره می‌کند. اصلی‌ترین ابزار این مدیریت، ابزار مالیِ دستمزد از یکسو و توهین و تحقیر و شماتت، از سوی دیگر است. در این گونه مدیریت هم مدیر با کارکنان چنین برخوردی دارد و هم با خود او از سوی مدیران بالاتر این گونه برخورد می‌شود.

در این‌گونه سازمان‌ها روابط انسانی بین مدیر و کارکنان و بین کارکنان با یکدیگر حاکم نیست. گرچه نمی‌توان گفت که این سازمان‌ها کار نمی‌کنند ولی با اطمینان می‌توان گفت بهره‌وری در این سازمان‌ها، به‌ویژه با انسان امروز، بسیار پایین است و خلاقیت در آنها دیده نمی‌شود. روانشناسان معتقدند انسان‌ها از کسی که در حضورش بترسند، در غیبتش نفرت دارند و نمی‌توان در فضای ترس و نفرت منتظر خلاقیت بود. گرچه عصر این مدیریت پایان یافته اما نمونه‌های بسیاری از آن در همین حال قابل شناسایی است.

نوع دوم به مدیریت مشارکتی معروف است. در این گونه مدیریت با هدف رشد بهره‌وری سازمان و رسیدن به اهداف بالاتر، برای کارکنان جایگاه بالاتری قائل می‌شوند و آنان را در فرآیند تصمیم‌سازی‌ها تا حدی دخالت می‌دهند. در این‌گونه مدیریت، برای نفع بیشتر سازمان، برخورد انسانی‌تری با پرسنل می‌شود و کارکنان از موجوداتی که صرفا باید آنها را با سیاست چماق و هویج راه برد، بر کارشان نظارت کرد و با سیاست‌های تنبیهی و حق‌الزحمه حداقلی در خدمت سازمان نگه داشت، به انسان‌هایی که «اگر به آنها بها دهیم به نفع سازمان است»، تبدیل می‌شوند. این‌گونه مدیریت گرچه با گونه اول قابل مقایسه نیست و نشان از پیشرفت بشر در روشن کردن جایگاه خود نزد کانون‌های قدرت دارد، اما باز هم کرامت انسان را آن‌طور که شایسته است در نظر نمی‌گیرد و به همین دلیل نمی‌توان بهره‌وری‌ بالا و خلاقیت چشمگیری را در آنها دید.

نوع سوم مدیریتی که در این نوشته به آن می‌پردازیم را می‌توان مدیریت استاد - شاگردی خواند. عصرِ نوین‌گرایی [مدرنیته]، عصر اصالت انسان و اصالت علم، که ما در آن به‌سر می‌بریم، با خود الزاماتی را به همراه آورده است. بی‌شک لازم است که از این عصر و ابزار آن آگاه بود و این آگاهی را به‌کار بست.

به هیچ عنوان با انسان عصر نوین‌گرایی [مدرنیته] نمی‌توان مثل پیشینیانش رفتار کرد و منتظر نتیجه‌ای هر چند اندک بود. تمام آنهایی که از نگاه مدیریت ریاستی یا حتی مدیریت مشارکتی «آنها»، «کارمندان»، «کارکنان»، «کارگران» و... هستند، از نگاه خودشان «من» هستند و این «من» نزد آنها بزرگ، مهم و بی‌بدیل است.

سازمان‌های امروز نیز دیگر چون گذشته با کار بیشتر نمی‌توانند رشد کنند یا حتی سرپا باشند. امروز خوراک سازمان برای رشد و توسعه «خلاقیت» است و خلاقیت عملکردی انسانی است که در شرایط مناسب بروز می‌کند. خلاقیت کار «من» است و به هیچ عنوان از«پرسنل» یا «کارمندان» بر نمی‌آید. این هنر مدیر است که «منِ» کارکنانش را بیرون بکشد و زمینه بروز خلاقیت‌های آنان را فراهم کند و به آنها نشان بدهد که دیده می‌شوند، شنیده می‌شوند، در مدیریت سازمان مشارکت می‌کنند و در سود و افتخارات سهم دارند.

ممکن است به نظر برسد این شرایط ایده‌آل و آرمانی است و ما نمی‌توانیم و لازم نیست که امروز به دنبال ایجاد چنین شرایطی باشیم.اگر پذیرفته باشیم که امروز و به‌ویژه فردای سازمان‌ها در گرو برند آنهاست و برند به دست نمی‌آید مگر با خلاقیت و پشتکار جدی همه در سازمان، معلوم خواهد شد که داشتن مدیریتی متناسب با این فضای پر رقابت و مناسب برای انسان امروز، تا چه حد اهمیت دارد. اهمیتی به اندازه بود و نبود سازمان.

آنچه برای رسیدن به مدیریت مناسب و کارآ در چنین زمانه و زمینه‌ای می‌توان در نظر گرفت، مدیریتی است که از آن با عنوان مدیریت استاد - شاگردی یاد می‌شود.

در این گونه از مدیریت، مدیر از جایگاهی برخوردار است که کارکنان او را به استادی خود قبول دارند. این استادی نه‌تنها از جنبه علمی است، که البته جایگاه علمی و تجربی مدیر نیز اهمیت بسیار دارد، ولی از آن مهم‌تر این شأن و شخصیت استادی است که مدیر لازم است از آن برخوردار باشد.

در چنین سیستم مدیریتی، مدیر در عین داشتن رابطه محکم دوستانه با کارکنان، خطوط حرکت و آنچه لازم است انجام شود را روشن می‌کند و کارکنان با پذیرش و تابعیتی که از او دارند تمام تلاش خود را برای به اجرا در آوردن این موارد به بهترین شکل به‌کار می‌بندند. در این سامانه مدیریتی، دستورات به شکل درس و پیگیری‌ها به شکل سوال درسی است. در بسیاری از موارد نیز سوالاتی از سوی کارکنان مطرح می‌شود و مدیر از جایگاه مدیریتی - استادی آن را پاسخ می‌دهد یا رهنمودهای لازم را برای رسیدن به پاسخ توسط خود کارکنان ارائه می‌کند.

آنچه امروز در مدیریت ما اتفاق می‌افتد، ترکیبی از این رویکردهای مدیریتی است که با درصد اختلاط بیشتر یا کمتر از هر کدام، در سازمان‌های مختلف شاهد آن هستیم. با وجود اینکه مدیریت استاد - شاگردی در موارد کمی حتی به شکل کامل و ایده‌آل آن دیده می‌شود، ولی شکی نیست که این‌گونه مدیریت برای امروز جامعه ما نوعی آرمان و هدف‌گذاری به حساب می‌آید، اما یک هدف‌گذاری لازم و دست‌یافتنی برای جامعه‌ای که مطمئن هستیم افراد آن را در فردایی که بسیار نزدیک است با شیوه‌های امروز دیگر نمی‌توان مدیریت کرد.

به نظر لازم می‌رسد حتی مالکان بنگاه‌ها، مدیریت سازمان خود را به افرادی بسپارند که در وهله نخست مدیر باشند و پس از آن بتوانند در مجموعه تحت مدیریت خود تا حدی جایگاه استادی داشته و مدیریت استاد - شاگردی را که از لازمه موفقیت در دنیای امروز است پیاده کنند.