امپراتور کارآفرینی(21)

نویسنده: پیتر جونز

مترجم: غلامرضا کیامهر

داشتن پشتکار گاهی مترادف با ریسک‌پذیری هم هست، اما اگر ریسک‌پذیری بدون منطق و بی‌حساب و کتاب باشد، ‌یک کارآفرین باید خود را برای پرداخت بهای گزاف آن آماده کند. پس فراموش نکنید که ریسک‌پذیری باید همواره توام با حزم و احتیاط و محاسبه دقیق جوانب کار باشد. البته خود من شخصا بیش از حد متعارف در عرصه ریسک‌پذیری پیش رفته‌ام و توصیه نمی‌کنم که همه کارآفرینان الزاما به اندازه من ریسک‌پذیر باشند، علاوه‌بر اینها، من در کار کردن آدم جان‌سختی هم هستم و اگر ضروری تشخیص دهم حاضرم در تمام ۳۶۵ روز سال و هفت روز هفته و در تمام ساعات شبانه‌روز برای رسیدن به هدف و کسب موفقیت کار کنم، اما متاسفانه از نظر جسمی چنین چیزی امکان‌پذیر نیست.

به طور طبیعی، زمانی که کسب‌و‌کاری به بن‌بست می‌رسد و کارآفرین احساس می‌کند دیگر ادامه آن کسب‌و‌کار صرفه اقتصادی ندارد، دست‌هایش را به علامت تسلیم بلند می‌کند و آن کسب‌و‌کار را زمین می‌گذارد، اما من برخلاف دیگر کارآفرینان در طول تمام سال‌هایی که به کسب‌و‌کارهای مختلف اشتغال داشته‌ام، از استراتژی «هرگز تسلیم نمی‌شوم» پیروی کرده‌ام.

جد و جهد و داشتن پشتکار از نخستین لحظه‌های شروع یک کسب‌وکار برای حفظ و نگهداری مشتریان یک ضرورت قطعی است. رد درخواست شما برای ملاقات کاری با یک مشتری امر چندان غیرمنتظره‌ای نیست، اما بروز چنین واقعه‌ای نباید شما را از تداوم تلاش برای دیدار با مشتریان دیگر نومید سازد. چون پوست‌کلفت و سمج بودن یکی از ویژگی‌های شخصیتی هر کارآفرین بزرگ و موفق است. او با یک برخورد منفی از سوی یک مشتری صحنه را خالی نمی‌کند، به عبارت دیگر یک کارآفرین موفق به هر قیمت که شده راهی برای ورود به دل مشتریان پیدا می‌کند و به قول معروف اگر در به رویش بسته باشد، از پنجره وارد می‌شود.

یک راه موثر برای نفوذ در دل مشتری دادن اطلاعات جزء‌به‌جزء درباره محصول یا خدمات موردنظر به او است؛ یعنی اگر شما به جای دادن اطلاعات کلی جزئیات اطلاعات مربوط به کالا یا خدماتی را که قصد عرضه آن را دارید برای مشتری تشریح کنید، شانس شما برای جلب نظر و علاقه مشتری چند برابر خواهد شد. اصولا حتی برای بهترین کالا و خدمات نمی‌توان با کلی‌گویی درباره آنها، بازاریابی کرد.

هنگامی که درخواست دیدار کاری شما با یک مشتری از سوی او پذیرفته نمی‌شود، به جای عقب کشیدن و صحنه خالی کردن، باید فکر کنید که مشتری به چه دلیل درخواست شما را رد کرده و به اصطلاح کجای کار شما ایراد داشته است. تجربه شخصی من نشان داده که عدم‌استفاده درست و موثر از روش متقاعد کردن مخاطب، دلیل اصلی رد چنین درخواستی از سوی مشتری بوده است. بنابراین شما با تغییر تاکتیک و با رویکردی مبتنی‌بر متقاعدسازی حداکثری مشتری، بار دیگر به سراغ او می‌روید و با درسی که از گذشته گرفته‌اید، مشتری بالقوه را به مشتری بالفعل محصول یا خدمات خود تبدیل می‌کنید.

هنر کارآفرینان موفق، پیگیری مجدانه ایده‌هایی است که دیگران خود را به خاطر آن به زحمت نمی‌اندازند. آنها به دفعات برای عملی ساختن ایده‌های خود تلاش می‌کنند و از شنیدن پاسخ منفی دیگران، دچار یاس و نومیدی نمی‌شوند. پس میزان موفقیت شما بستگی به درجه پشتکار و عزم‌جزم شما دارد. آیا شما از کسانی هستید که حاضر هستید برای رسیدن به هدف و کسب موفقیت بارها خود را به آب و آتش بزنید؟

قصه‌های امید

در اینجا می‌خواهم چند خاطره درباره چند نفر از کسانی که مانند کارآفرینان موفق بعد از چندین بار تلاش ناموفق به آرزوی خود رسیدند و موفقیت را در آغوش کشیدند، بازگو کنم. اینها وقایعی مستند است که در تاریخ معاصر جهان به ثبت رسیده و تردیدی درباره صحت آنها وجود ندارد.

خاطره اول:

سال‌ها پیش؛ یعنی در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ جوانی بود که آرزو داشت روزی به نویسنده‌ای بزرگ و معروف تبدیل شود. او قصه نویسی را دوست داشت و قصه‌های کوتاهی را که می‌نوشت، پشت سر هم به منظور چاپ برای نشریات و ناشران مختلف می‌فرستاد و نشریات هم پشت سر هم به درخواست او پاسخ منفی می‌دادند، اما آن نویسنده جوان از میدان به در نمی‌رفت و همچنان به نوشتن و ارسال داستان‌‌های کوتاه برای نشریات و موسسات انتشاراتی ادامه می‌داد. تا آنکه یک بار سردبیر یکی از نشریات برخلاف پاسخ‌های منفی کلیشه‌ای همیشگی، در یادداشتی برای نویسنده جوان نوشت، تلاش‌های شما در خور تقدیر است. مشاهده همین یک جمله ساده و کوتاه چنان شور و شوقی در دل وجان آن نویسنده جوان به وجود آورد که از شدت هیجان اشک از چشمانش جاری شد.

او که از شهروندان سیاه‌پوست آمریکا بود، این بار آستین‌های همت را بالا زد و تصمیم گرفت به قول معروف دست به کاری کارستان بزند. نویسنده جوان ما راه سفری کاوشگرانه به قاره آفریقا را در پیش گرفت و به هر نقطه‌ این قاره سیاه سرکشید تا ردپایی از اجداد سیاه پوست خود پیدا کند. او می‌خواست بداند از کجا آمده است و اجداد آفریقایی‌اش در کجای آفریقا زندگی می‌کرده‌اند و چگونه دست سرنوشت اجداد را در کسوت بردگان سیاه به خاک آمریکا کوچ داده است.

نویسنده جوان به دنبال ریشه‌های خود می‌گشت و زمانی که بعد از چند سال اقامت و کاوش و پرس‌وجو در آفریقا ریشه‌های خود را پیدا کرد، دست به نگارش کتابی به نام «ریشه‌ها» زد که به یکی از معروف‌ترین، پرفروش‌ترین و جنجالی‌ترین کتاب‌های دهه ۱۹۷۰ آمریکا تبدیل و به سرعت به چندین زبان دنیا ترجمه و منتشر شد. نویسنده آن کتاب کسی جز آلکس‌‌هیلی (ALEX HALEY) نبود. او به برکت پشتکار، جد و جهد و داشتن عزم جزم به آرزوی خود رسید و شهرتی جهانی به دست آورد.