درس «تصمیم سخت» از 500 مدیرعامل

«پنی هرشر»، زمانی که اولین سمت مدیرعاملی‌‌‌اش را در شرکت تکنولوژی سیمپلکس سلوشنز (Simplex Solutions) بر عهده گرفت، مطمئن بود از پس این نقش برمی‌‌‌آید. هر چه نباشد در شرکت سابقش، سیناپسس، نقش مدیر بازاریابی، مدیریت توسعه و مدیرکلی را بر عهده داشت و از چالش‌‌‌های سخت استقبال می‌‌‌کرد. با این ‌‌‌حال، اعتمادبه‌‌‌نفسش به‌‌‌سرعت پودر شد.

او می‌‌‌گوید: «اصلا نمی‌‌‌دانستم چگونه باید مدیرعامل باشم. تا تکان می‌‌‌خوردم از موقعیت‌‌‌هایی سردرمی‌آوردم که احساس می‌‌‌کردم تجربه لازم را ندارم و تمام مدت منتظر اجازه بودم که تصمیمی را بگیرم یا نگیرم. بعد یکی از اعضای هیات‌‌‌مدیره مرا کنار کشید و گفت تو منتظری هیات‌‌‌مدیره به تو اجازه بدهد. ما به تو مشورت می‌‌‌دهیم، اما تصمیماتت را باید خودت بگیری.»

پنی با این تلنگر به خودش آمد و متوجه جایگاهش شد و شرکتش را به سمت عرضه اولیه سهام موفقی هدایت کرد.

پس موفقیت در جایگاه یک رهبر سازمانی هیچ ربطی به مقام و منصب شما ندارد، بلکه همه‌‌‌ چیز به نگرش شما برمی‌‌‌گردد. من (آدام براینت، نویسنده این مطلب) به‌‌‌عنوان یک روزنامه‌‌‌نگار با بیش از ۵۰۰ مدیرعامل و مدیر ارشد سازمانی، مصاحبه‌‌‌های جامع و عمیقی داشته‌‌‌ام. به‌‌‌جز آن، مربی صدها نیروی بسیار مستعد و باقابلیت هم بوده‌‌‌ام؛ افرادی که سازمان‌هایشان رویشان حساب کرده‌‌‌اند که یک روز فرمان شرکت را به دست بگیرند. درس‌‌‌های روشن و دقیقی از تمام آن مصاحبه‌‌‌ها به‌‌‌ دست ‌‌‌آمده که لازمه یک تغییر نقش موفق در رسیدن به جایگاه رهبری سازمانی را نشان می‌دهند.

من در این مقاله به تغییرات ذهنی لازم برای تبدیل ‌‌‌شدن به یک رهبر سازمانی موفق و مهار چالش‌‌‌هایی که در این نقش با آن مواجه می‌‌‌شوید می‌‌‌پردازم. این فرآیند شامل دو بخش می‌شود؛ شناسایی و ابراز اصول و ارزش‌‌‌های بنیادینتان و یادگیری نحوه اتخاذ تصمیم‌‌‌های سخت. برای این کار باید استاندارد عملکرد تیمتان را تعیین کنید و یاد بگیرید که چگونه وقایع را طبقه‌‌‌بندی کنید تا بتوانید سرعت مناسب خودتان را پیدا کنید. حواستان باشد که این هم مستلزم افزایش خودآگاهی و توجه به داستان‌‌‌هایی است که وقتی در بحر چرخه کار و زندگی فرو می‌‌‌روید، درباره تجربیاتتان- موفقیت‌‌‌ها و شکست‌‌‌ها و اوقات بد و خوبتان -  برای خودتان تعریف می‌‌‌کنید.

رهبری سازمانی یعنی به‌‌‌جای موفقیت خودتان، به دنبال موفقیت تیمتان باشید و بین موارد سختی که کار را بسیار چالش‌‌‌برانگیز می‌کند، تعادل برقرار کنید. این راهبردها به شما کمک می‌کنند که مطمئن شوید برای این نقش آماده‌‌‌اید:

 رک و واضح نشان دهید چه اصولی دارید

شاید آن‌‌‌ وقت‌‌‌ها که تازه‌‌‌کار بودید، به شما یاد داده باشند که مطلب کوتاهی را در حد ۳۰ ثانیه پرورش داده و حسابی حاضر و آماده کنید تا اگر به صورت اتفاقی، مافوق یا همکار آینده‌‌‌داری را دیدید، نهایت استفاده را از آن فرصت ببرید. احتمالا به شما توصیه کرده بودند برای سوال‌‌‌هایی همچون «مشغول کار روی چه چیزی هستی؟» و «می‌‌‌خواهی چه‌‌‌کاری انجام دهی؟» پاسخ‌‌‌های از پیش آماده و دقیقی داشته باشید. اما وقتی سمت‌‌‌های کلیدی‌‌‌تری را بر عهده می‌‌‌گیرید، به استدلالی نیاز پیدا می‌‌‌کنید که بتواند جواب سوال‌‌‌هایی از این ‌‌‌دست را بدهد: «تو به‌‌‌عنوان یک رهبر سازمانی که هستی؟» یا «اولویت اولت چیست؟» و شما می‌‌‌خواهید از این نظر به بهترین شکل ممکن قابل پیش‌بینی باشید: یعنی کسی که اصول و ارزش‌‌‌هایش مشخص، واضح و تزلزل‌‌‌ناپذیر است. به‌‌‌این‌‌‌ترتیب افراد مجبور نمی‌‌‌شوند هرلحظه با خودشان فکر کنند که این بار می‌‌‌خواهد چه‌‌‌کار کند؟

من موقع کار با رهبران سازمانی نوظهور و آینده‌دار چند سوال مطرح می‌‌‌کنم تا به آنها کمک کنم چیزی را در خودشان تقویت کنند که من اسمش را گذاشته‌‌‌ام

«برند رهبری شخصی».

  به‌‌‌عنوان یک رهبر سازمانی و یک همکار، سه اصل و ارزش اول شما چیست؟

  چطور در کارتان حفظشان کرده‌‌‌اید؟

  چرا این سه مورد برای دستیابی به موفقیت مهم هستند؟

  فلسفه رهبری و رویکردتان نسبت به یک کارمند تازه را چطور توصیف می‌‌‌کنید؟

  این فلسفه و رویکرد را یک نفر از اعضای تیم چگونه توصیف می‌کند؟

زمان بگذارید و واقعا به پاسخ‌‌‌هایتان فکر کنید. از پاسخ‌‌‌های کلی و کلیشه‌‌‌ای که تقریبا تمام رهبران سازمانی از آنها دم می‌‌‌زنند عبور کنید و تا حد ممکن دقیق و جزءبه‌‌‌جزء پاسخ دهید. روایتی را خلق کنید که برای شما منحصربه‌‌‌فرد باشد.

«پم فیلدز» مدیرعامل سابق شرکت استتسن، برند رهبری واضح و روشنی دارد. او یک بار به من گفت: «هرکسی که برای من کار می‌کند می‌‌‌داند که برایم مهم است و من پشتش ایستاده‌‌‌ام. من همیشه خودم را سپر بلای آنها می‌‌‌کنم.»

هر تعریفی از برند رهبری‌‌‌تان داشتید، ثابت‌‌‌قدم باشید و در هر تعاملی با همان فرمان پیش بروید. اعضای تیم شما به دنبال نشانه‌‌‌هایی خواهند بود که به آنها نشان دهد شما به خاطر منافع شخصی یا تحت‌‌‌ فشار، ارزش‌‌‌هایتان را کنار نمی‌‌‌گذارید.

در تصمیم‌گیری استاد شوید

هرچه جایگاهتان بالاتر برود، مشکلات پیش رویتان سخت‌‌‌تر و پیچیده‌‌‌تر می‌‌‌شوند و شما بیشتر مسوول تصمیم‌‌‌هایتان خواهید بود. از طرف دیگر، مجبور می‌‌‌شوید بیشتر و بیشتر بر اساس شم و غریزه تصمیم بگیرید، چون مشکلات سخت‌‌‌تر اغلب اطلاعات کمتری در اختیار شما قرار می‌دهند که بخواهید برای تصمیم‌گیری به آنها استناد کنید. یک جاهایی ریسک می‌‌‌کنید و مجبورید با این بلاتکلیفی کنار بیایید که معلوم نیست ببرید یا ببازید. برای تصمیم‌گیری چارچوب‌‌‌های زیادی وجود دارند؛ اما آنهایی که از نظر من بیشترین کاربرد را دارند، به شرح زیر است:

  هرچقدر می‌توانید از تیمتان داده بگیرید. این یعنی فضایی را به وجود بیاورید که در آن افراد تشویق به بحث و مناظره می‌‌‌شوند و نگران نیستند که نکند دیگری برنجد. کثلین فینچ رئیس هیات‌‌‌مدیره و رئیس تولید محتوای کمپانی برادران وارنر می‌‌‌گوید: «در هر جلسه حدودا ۲۵ نفر را در یک اتاق جمع می‌‌‌کنم و تمام پروژه‌‌‌های شش ماه آینده را بررسی می‌‌‌کنیم و هر کسی هرچه در سر دارد بیرون می‌‌‌ریزد. قانون این جلسات این است که باید سمتت را فراموش کنی. من نمی‌‌‌خواهم فقط بچه‌‌‌های بخش بازاریابی درباره بازاریابی صحبت کنند.» همیشه سعی کنید چرایی پشت عقیده یک نفر را درک کنید و به همه این اجازه را بدهید که همین کار را بکنند.

  با حقایق تلخ مواجه شوید. یکی از بزرگ‌ترین موانع پیش روی سازمان‌ها این است که دلشان نمی‌‌‌خواهد درباره سختی‌‌‌های پیش رویشان با خودشان صادق باشند. تا زمانی که تمام افراد با یکدیگر هم‌‌‌عقیده نباشند که تغییر ضروری است، تغییری صورت نمی‌گیرد. پس در مقابل این وسوسه که به ‌‌‌جای رهبر سازمان، تشویق‌‌‌کننده شرکت باشید مقاومت کنید. تا حد ممکن واقع‌‌‌گرایانه درباره چالش‌‌‌هایتان صحبت کنید تا افراد بدانند که بحران موجود صرفا یک امکان نیست، بلکه واقعی است. دلش را داشته باشید که سختی‌‌‌ها و تلخی‌‌‌های موقعیت کنونی شرکت را بپذیرید.

  گوش شنوای خوبی داشته باشید؛ اما کنترل اوضاع را به دست بگیرید. چیزی که در سال‌های اخیر رهبران سازمانی مرتبا می‌‌‌شنوند این است که کارمندان می‌‌‌خواهند صدایشان شنیده شود. آنها می‌‌‌خواهند در سیاست‌‌‌های شرکت، نقش - یا حتی رای - داشته باشند. این یعنی گوش کردن تبدیل به مهارتی حیاتی برای رهبران سازمانی شده است. اما درعین‌‌‌حال کارکنان توقع دارند رهبرانشان به‌‌‌خصوص در مواقع بحرانی قاطع باشند.

  بستر فکری فراهم کنید. به همان اندازه که قاطعانه عمل کردن اهمیت دارد، مهم است که فکر‌‌‌ پشت آن قطعیت را توضیح دهید. افراد زمانی که منطق پشت یک فرمان و تطابق آن با اهداف شرکت را درک کنند، با میل و رغبت بیشتری از دستورات پیروی می‌کنند. کارکنان، روزانه چند تصمیم خرد می‌‌‌گیرند. اگر بستر فکری را برایشان فراهم نکنید، به مشکل می‌‌‌خورید. باید چشم‌‌‌انداز و استراتژی روشنی داشته باشید و آن را به کارهای روزانه افراد متصل کنید.

 استاندارد عملکرد تیمتان را مشخص کنید

این یکی از پرزحمت‌‌‌ترین موقعیت‌‌‌های سخت برقراری توازن در رهبری سازمانی است. اگر سطح توقعتان خیلی بالا باشد، ممکن است افراد بی‌‌‌انگیزه شوند. اگر سطح توقعتان زیادی پایین باشد، به نرخ تغییر ضروری نمی‌‌‌رسید. این وظیفه شماست که سرعت حرکت را مشخص و در صورت نیاز اصلاح و میزان کنید. «آندره دارند»، مدیرعامل شرکت تکنولوژی پینگ ایدنیتی، می‌‌‌گوید: «رهبری سازمانی به معنای تنظیم دقیق و بی‌‌‌وقفه توقعات است. تقریبا مثل صفحه تنظیم صدای پیش روی تنظیم‌‌‌کننده‌‌‌ها در استودیوهاست و شما بی‌‌‌وقفه در تلاشید که توازن سازمان را حفظ کنید.»

محیط خارجی در کنترل شما نیست و همه‌‌‌چیز دائما در حال تغییر است که یعنی شما هم بی‌‌‌وقفه در حال تغییر توازنتان هستید. تعیین اهداف بلندپروازانه غیرواقعی باعث نارضایتی و درماندگی عاطفی می‌شود. به‌‌‌عنوان یک رهبر سازمانی، مسوولیت حال خوب عاطفی شرکت با شماست.

 استاد هنر طبقه‌‌‌بندی کردن شوید

همان‌طور که این وظیفه شماست که سرعت تیمتان را مشخص کنید، باید سرعت خودتان را هم مشخص کنید و این کار در مواجهه با ضرب‌‌‌الاجل‌‌‌های نزدیک، مشکلات افراد، بحران‌ها و فشار کار بیشتر با امکانات کمتر سخت‌‌‌تر می‌شود. در چنین شرایطی اگر مسائل را تا حدی طبقه‌‌‌بندی نکنید، زمانی برای تفکر و تأمل نمی‌‌‌ماند. این تکنیک‌‌‌ها می‌توانند در طبقه‌‌‌بندی به کمکتان بیایند.

  تمرکزت را روی مهم‌ترین مساله حفظ کن. ممکن است وقتی مشکلات روی یکدیگر تلنبار می‌‌‌شوند وسوسه شوید که با فهرست‌بندی هر مشکلی که نیاز به رسیدگی دارد، در این آشفتگی نظمی ایجاد کنید.

اینکه ۱۲ مورد را در ستون بحرانی‌‌‌ترین مشکلات ردیف ‌‌‌کنید هیچ کمکی به شما نمی‌‌‌کند. باید بتوانید اولویت‌‌‌بندی کنید و اجازه ندهید این لیست بیشتر از چهار یا پنج زیرمجموعه داشته باشد. کلید تعیین اولویت ساخت سند استراتژی است. برای این کار هر استراتژی کسب و کاری را در یک صفحه توضیح دهید و در همان صفحه پاسخ‌‌‌های مختصر و مفیدی به این چهار سوال بدهید: «پیغام و هدف بنیادین شما چیست؟»، «سه اقدام موردنیاز برای دستیابی به آن هدف چیست؟»، «سه چالش پیش رویتان چیست؟» و «میزان موفقیت در یک بازه زمانی محدود را چگونه اندازه می‌‌‌گیرید؟»

این چارچوب می‌تواند تمرکزتان را قوی‌‌‌تر کند و نمی‌‌‌گذارد با لیست کردن تمام مشکلات سطحی و بی‌‌‌اهمیت خودتان را خسته کنید. برای این سوالات هم زمان بگذارید و عمیق و جدی به آنها پاسخ دهید. بعد روی اعمال دقیق لازم برای پیاده‌سازی استراتژی‌‌‌تان تمرکز کنید.

  غرق مشکلات دیگران نشو. شما مجبورید فاصله مشخصی را حفظ کنید تا بتوانید واضح بیندیشید و تصویر کلی را ببینید. پس خودتان را مهیا کنید که وقتی افراد سعی می‌کنند مشکلاتشان را بر سرتان بریزند یا به شما فشار بیاورند جلسه‌‌‌ای با شما داشته باشند تا فقط بتوانند شما را ببینند یا اهمیت کار خودشان را بالا ببرند، مقاومت کنید.

جلسه‌‌‌های ضروری‌‌‌تان را تا حد ممکن کوتاه کنید که برنامه روزانه‌‌‌تان را برهم نزنند و شما را از کارهای باقی‌‌‌مانده نیندازند.

  وظایف را محول کن و کمک بگیر. اینکه همه کارها را خودتان بر عهده بگیرید می‌تواند وسوسه‌کننده باشد. هرچه نباشد احتمالا تا حدی به خاطر احساس مالکیت و قابل‌‌‌ اتکا بودنتان است که به اینجا رسیده‌‌‌اید. اما یک‌‌‌تنه بر عهده گرفتن تمام چالش‌‌‌ها، به معنی رهبری سازمان نیست. یکی از مهم‌ترین مظاهر رهبری این است که از افراد کمک بگیری.

  به خودت استراحت بده. شرط می‌‌‌بندم بسیار به خودتان سخت می‌‌‌گیرید و می‌‌‌خواهید همه کارها را درست انجام دهید. اما برای دستاوردهای هر رهبری سازمانی یک محدودیتی وجود دارد.

اگر همان‌‌‌گونه که با خودتان صحبت می‌‌‌کنید، با دوستانتان صحبت می‌‌‌کردید، الان هیچ دوستی نداشتید. پس دست از این گفت‌‌‌وگوهای کوبنده بردارید. قسمتی از چم‌‌‌وخم رهبری این است که خودزنی نکنید. درست است که وظیفه‌‌‌ رهبر این است که به موفقیت دیگران کمک کند. اما شما مسوول این نیستید که درنهایت موفق می‌‌‌شوند یا نه. اگر مجبورید کسی را رها کنید، رها کنید. اگر از کسانی که سهم خودشان از بار مشترک را حمل نمی‌‌‌کنند دست بکشید و بگذارید بروند، اعضای تیمتان ارزش بیشتری برایتان قائل می‌‌‌شوند.

 خودآگاهی‌‌‌ات را تقویت کن

تک‌‌‌تک رفتار و کردار شما تاثیر غیرمعمولی دارد. شما زیر ذره‌‌‌بین افراد هستید و آنها از هر حرکت یا نظر بداهه‌‌‌ای برداشتی می‌کنند. ربن مارک زمانی که مدیرعامل شرکت کالگت پالمولیو بود به دستیارش گفته بود حواسش باشد او به کدام طبقه‌‌‌ها سر زده که هیچ واحدی احساس نکند مورد بی‌‌‌توجهی قرار گرفته. او می‌‌‌گوید: «همین چیزهای کوچک است که اهمیت دارد.»

برای تقویت خودآگاهی احساساتت را تحت کنترل بگیر. محرکه‌‌‌های احساسی‌‌‌ات را بشناس و نقاط کورت را پیدا کن.

 روایت شخصی‌‌‌ات را استادانه بنویس

نه‌‌‌فقط رهبران سازمانی، که همه ما گاهی به‌‌‌واسطه قصه‌‌‌هایی که درباره زندگی‌‌‌مان برای خودمان تعریف می‌‌‌کنیم، خودمان را به‌‌‌اشتباه می‌‌‌اندازیم. در این خصوص افراد در چند تله شایع می‌‌‌افتند. اگر از آن تله‌‌‌ها مطلع باشید، بهتر می‌توانید دیگران را هدایت کنید و خودتان هم رهبر بهتری می‌‌‌شوید.

  اجازه نده ترس از شکست مانعت شود.

  حواست به قصه‌‌‌ای که برای خودت تعریف می‌‌‌کنی باشد.

  قربانی نباش.

از روث سمنس، رئیس سابق دانشگاه برون، کالج اسمیث و دانشگاه پرری ویو ای‌‌‌اندام (Prairie View A-M University) پرسیدم مهم‌ترین راهنمایی‌‌‌اش به دانشجویانش چیست.

گفت: «هرگز نباید فرض کنند که می‌توانند پیش‌بینی کنند قرار است از کدام تجربه بیشترین درس را بگیرند. باید در هر پیچ‌‌‌وخمی هوشیار و آماده‌‌‌ باشید و این احتمال را در نظر داشته باشید که قرار است مهم‌ترین درس زندگی‌‌‌تان را بیاموزید.»

دور و بر ما پر از درس‌‌‌های رهبری سازمانی است. هر چقدر می‌توانید از آنها بیاموزید و وقت صرف کنید تا چیزهایی را که کشف می‌‌‌کنید، عمیقا درک کنید. این یکی از ضروریات رهبری سازمانی است. شدت و سختی این نقش - تنوع مشکلاتی که با آنها مواجه می‌‌‌شوید، نیاز به شناسایی زودهنگام الگوها و حجم انبوه کار- مستلزم این است که انسان خودش را به سطح یادگیری ماشین برساند. کلید تغییر نگرش و شکوفایی در جایگاه یک رهبر سازمانی این است که همواره به دنبال درس‌‌‌های بالقوه باشید.

 

«پنی هرشر»، زمانی که اولین سمت مدیرعاملی‌‌‌اش را در شرکت تکنولوژی سیمپلکس سلوشنز (Simplex Solutions) بر عهده گرفت، مطمئن بود از پس این نقش برمی‌‌‌آید. هر چه نباشد در شرکت سابقش، سیناپسس، نقش مدیر بازاریابی، مدیریت توسعه و مدیرکلی را بر عهده داشت و از چالش‌‌‌های سخت استقبال می‌‌‌کرد. با این ‌‌‌حال، اعتمادبه‌‌‌نفسش به‌‌‌سرعت پودر شد.

او می‌‌‌گوید: «اصلا نمی‌‌‌دانستم چگونه باید مدیرعامل باشم. تا تکان می‌‌‌خوردم از موقعیت‌‌‌هایی سردرمی‌آوردم که احساس می‌‌‌کردم تجربه لازم را ندارم و تمام مدت منتظر اجازه بودم که تصمیمی را بگیرم یا نگیرم. بعد یکی از اعضای هیات‌‌‌مدیره مرا کنار کشید و گفت تو منتظری هیات‌‌‌مدیره به تو اجازه بدهد. ما به تو مشورت می‌‌‌دهیم، اما تصمیماتت را باید خودت بگیری.»

پنی با این تلنگر به خودش آمد و متوجه جایگاهش شد و شرکتش را به سمت عرضه اولیه سهام موفقی هدایت کرد.

پس موفقیت در جایگاه یک رهبر سازمانی هیچ ربطی به مقام و منصب شما ندارد، بلکه همه‌‌‌ چیز به نگرش شما برمی‌‌‌گردد. من (آدام براینت، نویسنده این مطلب) به‌‌‌عنوان یک روزنامه‌‌‌نگار با بیش از ۵۰۰ مدیرعامل و مدیر ارشد سازمانی، مصاحبه‌‌‌های جامع و عمیقی داشته‌‌‌ام. به‌‌‌جز آن، مربی صدها نیروی بسیار مستعد و باقابلیت هم بوده‌‌‌ام؛ افرادی که سازمان‌هایشان رویشان حساب کرده‌‌‌اند که یک روز فرمان شرکت را به دست بگیرند. درس‌‌‌های روشن و دقیقی از تمام آن مصاحبه‌‌‌ها به‌‌‌ دست ‌‌‌آمده که لازمه یک تغییر نقش موفق در رسیدن به جایگاه رهبری سازمانی را نشان می‌دهند.

من در این مقاله به تغییرات ذهنی لازم برای تبدیل ‌‌‌شدن به یک رهبر سازمانی موفق و مهار چالش‌‌‌هایی که در این نقش با آن مواجه می‌‌‌شوید می‌‌‌پردازم. این فرآیند شامل دو بخش می‌شود؛ شناسایی و ابراز اصول و ارزش‌‌‌های بنیادینتان و یادگیری نحوه اتخاذ تصمیم‌‌‌های سخت. برای این کار باید استاندارد عملکرد تیمتان را تعیین کنید و یاد بگیرید که چگونه وقایع را طبقه‌‌‌بندی کنید تا بتوانید سرعت مناسب خودتان را پیدا کنید. حواستان باشد که این هم مستلزم افزایش خودآگاهی و توجه به داستان‌‌‌هایی است که وقتی در بحر چرخه کار و زندگی فرو می‌‌‌روید، درباره تجربیاتتان- موفقیت‌‌‌ها و شکست‌‌‌ها و اوقات بد و خوبتان -  برای خودتان تعریف می‌‌‌کنید.

رهبری سازمانی یعنی به‌‌‌جای موفقیت خودتان، به دنبال موفقیت تیمتان باشید و بین موارد سختی که کار را بسیار چالش‌‌‌برانگیز می‌کند، تعادل برقرار کنید. این راهبردها به شما کمک می‌کنند که مطمئن شوید برای این نقش آماده‌‌‌اید:

 رک و واضح نشان دهید چه اصولی دارید

شاید آن‌‌‌ وقت‌‌‌ها که تازه‌‌‌کار بودید، به شما یاد داده باشند که مطلب کوتاهی را در حد ۳۰ ثانیه پرورش داده و حسابی حاضر و آماده کنید تا اگر به صورت اتفاقی، مافوق یا همکار آینده‌‌‌داری را دیدید، نهایت استفاده را از آن فرصت ببرید. احتمالا به شما توصیه کرده بودند برای سوال‌‌‌هایی همچون «مشغول کار روی چه چیزی هستی؟» و «می‌‌‌خواهی چه‌‌‌کاری انجام دهی؟» پاسخ‌‌‌های از پیش آماده و دقیقی داشته باشید. اما وقتی سمت‌‌‌های کلیدی‌‌‌تری را بر عهده می‌‌‌گیرید، به استدلالی نیاز پیدا می‌‌‌کنید که بتواند جواب سوال‌‌‌هایی از این ‌‌‌دست را بدهد: «تو به‌‌‌عنوان یک رهبر سازمانی که هستی؟» یا «اولویت اولت چیست؟» و شما می‌‌‌خواهید از این نظر به بهترین شکل ممکن قابل پیش‌بینی باشید: یعنی کسی که اصول و ارزش‌‌‌هایش مشخص، واضح و تزلزل‌‌‌ناپذیر است. به‌‌‌این‌‌‌ترتیب افراد مجبور نمی‌‌‌شوند هرلحظه با خودشان فکر کنند که این بار می‌‌‌خواهد چه‌‌‌کار کند؟

من موقع کار با رهبران سازمانی نوظهور و آینده‌دار چند سوال مطرح می‌‌‌کنم تا به آنها کمک کنم چیزی را در خودشان تقویت کنند که من اسمش را گذاشته‌‌‌ام

«برند رهبری شخصی».

  به‌‌‌عنوان یک رهبر سازمانی و یک همکار، سه اصل و ارزش اول شما چیست؟

  چطور در کارتان حفظشان کرده‌‌‌اید؟

  چرا این سه مورد برای دستیابی به موفقیت مهم هستند؟

  فلسفه رهبری و رویکردتان نسبت به یک کارمند تازه را چطور توصیف می‌‌‌کنید؟

  این فلسفه و رویکرد را یک نفر از اعضای تیم چگونه توصیف می‌کند؟

زمان بگذارید و واقعا به پاسخ‌‌‌هایتان فکر کنید. از پاسخ‌‌‌های کلی و کلیشه‌‌‌ای که تقریبا تمام رهبران سازمانی از آنها دم می‌‌‌زنند عبور کنید و تا حد ممکن دقیق و جزءبه‌‌‌جزء پاسخ دهید. روایتی را خلق کنید که برای شما منحصربه‌‌‌فرد باشد.

«پم فیلدز» مدیرعامل سابق شرکت استتسن، برند رهبری واضح و روشنی دارد. او یک بار به من گفت: «هرکسی که برای من کار می‌کند می‌‌‌داند که برایم مهم است و من پشتش ایستاده‌‌‌ام. من همیشه خودم را سپر بلای آنها می‌‌‌کنم.»

هر تعریفی از برند رهبری‌‌‌تان داشتید، ثابت‌‌‌قدم باشید و در هر تعاملی با همان فرمان پیش بروید. اعضای تیم شما به دنبال نشانه‌‌‌هایی خواهند بود که به آنها نشان دهد شما به خاطر منافع شخصی یا تحت‌‌‌ فشار، ارزش‌‌‌هایتان را کنار نمی‌‌‌گذارید.

در تصمیم‌گیری استاد شوید

هرچه جایگاهتان بالاتر برود، مشکلات پیش رویتان سخت‌‌‌تر و پیچیده‌‌‌تر می‌‌‌شوند و شما بیشتر مسوول تصمیم‌‌‌هایتان خواهید بود. از طرف دیگر، مجبور می‌‌‌شوید بیشتر و بیشتر بر اساس شم و غریزه تصمیم بگیرید، چون مشکلات سخت‌‌‌تر اغلب اطلاعات کمتری در اختیار شما قرار می‌دهند که بخواهید برای تصمیم‌گیری به آنها استناد کنید. یک جاهایی ریسک می‌‌‌کنید و مجبورید با این بلاتکلیفی کنار بیایید که معلوم نیست ببرید یا ببازید. برای تصمیم‌گیری چارچوب‌‌‌های زیادی وجود دارند؛ اما آنهایی که از نظر من بیشترین کاربرد را دارند، به شرح زیر است:

  هرچقدر می‌توانید از تیمتان داده بگیرید. این یعنی فضایی را به وجود بیاورید که در آن افراد تشویق به بحث و مناظره می‌‌‌شوند و نگران نیستند که نکند دیگری برنجد. کثلین فینچ رئیس هیات‌‌‌مدیره و رئیس تولید محتوای کمپانی برادران وارنر می‌‌‌گوید: «در هر جلسه حدودا ۲۵ نفر را در یک اتاق جمع می‌‌‌کنم و تمام پروژه‌‌‌های شش ماه آینده را بررسی می‌‌‌کنیم و هر کسی هرچه در سر دارد بیرون می‌‌‌ریزد. قانون این جلسات این است که باید سمتت را فراموش کنی. من نمی‌‌‌خواهم فقط بچه‌‌‌های بخش بازاریابی درباره بازاریابی صحبت کنند.» همیشه سعی کنید چرایی پشت عقیده یک نفر را درک کنید و به همه این اجازه را بدهید که همین کار را بکنند.

  با حقایق تلخ مواجه شوید. یکی از بزرگ‌ترین موانع پیش روی سازمان‌ها این است که دلشان نمی‌‌‌خواهد درباره سختی‌‌‌های پیش رویشان با خودشان صادق باشند. تا زمانی که تمام افراد با یکدیگر هم‌‌‌عقیده نباشند که تغییر ضروری است، تغییری صورت نمی‌گیرد. پس در مقابل این وسوسه که به ‌‌‌جای رهبر سازمان، تشویق‌‌‌کننده شرکت باشید مقاومت کنید. تا حد ممکن واقع‌‌‌گرایانه درباره چالش‌‌‌هایتان صحبت کنید تا افراد بدانند که بحران موجود صرفا یک امکان نیست، بلکه واقعی است. دلش را داشته باشید که سختی‌‌‌ها و تلخی‌‌‌های موقعیت کنونی شرکت را بپذیرید.

  گوش شنوای خوبی داشته باشید؛ اما کنترل اوضاع را به دست بگیرید. چیزی که در سال‌های اخیر رهبران سازمانی مرتبا می‌‌‌شنوند این است که کارمندان می‌‌‌خواهند صدایشان شنیده شود. آنها می‌‌‌خواهند در سیاست‌‌‌های شرکت، نقش - یا حتی رای - داشته باشند. این یعنی گوش کردن تبدیل به مهارتی حیاتی برای رهبران سازمانی شده است. اما درعین‌‌‌حال کارکنان توقع دارند رهبرانشان به‌‌‌خصوص در مواقع بحرانی قاطع باشند.

  بستر فکری فراهم کنید. به همان اندازه که قاطعانه عمل کردن اهمیت دارد، مهم است که فکر‌‌‌ پشت آن قطعیت را توضیح دهید. افراد زمانی که منطق پشت یک فرمان و تطابق آن با اهداف شرکت را درک کنند، با میل و رغبت بیشتری از دستورات پیروی می‌کنند. کارکنان، روزانه چند تصمیم خرد می‌‌‌گیرند. اگر بستر فکری را برایشان فراهم نکنید، به مشکل می‌‌‌خورید. باید چشم‌‌‌انداز و استراتژی روشنی داشته باشید و آن را به کارهای روزانه افراد متصل کنید.

 استاندارد عملکرد تیمتان را مشخص کنید

این یکی از پرزحمت‌‌‌ترین موقعیت‌‌‌های سخت برقراری توازن در رهبری سازمانی است. اگر سطح توقعتان خیلی بالا باشد، ممکن است افراد بی‌‌‌انگیزه شوند. اگر سطح توقعتان زیادی پایین باشد، به نرخ تغییر ضروری نمی‌‌‌رسید. این وظیفه شماست که سرعت حرکت را مشخص و در صورت نیاز اصلاح و میزان کنید. «آندره دارند»، مدیرعامل شرکت تکنولوژی پینگ ایدنیتی، می‌‌‌گوید: «رهبری سازمانی به معنای تنظیم دقیق و بی‌‌‌وقفه توقعات است. تقریبا مثل صفحه تنظیم صدای پیش روی تنظیم‌‌‌کننده‌‌‌ها در استودیوهاست و شما بی‌‌‌وقفه در تلاشید که توازن سازمان را حفظ کنید.»

محیط خارجی در کنترل شما نیست و همه‌‌‌چیز دائما در حال تغییر است که یعنی شما هم بی‌‌‌وقفه در حال تغییر توازنتان هستید. تعیین اهداف بلندپروازانه غیرواقعی باعث نارضایتی و درماندگی عاطفی می‌شود. به‌‌‌عنوان یک رهبر سازمانی، مسوولیت حال خوب عاطفی شرکت با شماست.

 استاد هنر طبقه‌‌‌بندی کردن شوید

همان‌طور که این وظیفه شماست که سرعت تیمتان را مشخص کنید، باید سرعت خودتان را هم مشخص کنید و این کار در مواجهه با ضرب‌‌‌الاجل‌‌‌های نزدیک، مشکلات افراد، بحران‌ها و فشار کار بیشتر با امکانات کمتر سخت‌‌‌تر می‌شود. در چنین شرایطی اگر مسائل را تا حدی طبقه‌‌‌بندی نکنید، زمانی برای تفکر و تأمل نمی‌‌‌ماند. این تکنیک‌‌‌ها می‌توانند در طبقه‌‌‌بندی به کمکتان بیایند.

  تمرکزت را روی مهم‌ترین مساله حفظ کن. ممکن است وقتی مشکلات روی یکدیگر تلنبار می‌‌‌شوند وسوسه شوید که با فهرست‌بندی هر مشکلی که نیاز به رسیدگی دارد، در این آشفتگی نظمی ایجاد کنید.

اینکه ۱۲ مورد را در ستون بحرانی‌‌‌ترین مشکلات ردیف ‌‌‌کنید هیچ کمکی به شما نمی‌‌‌کند. باید بتوانید اولویت‌‌‌بندی کنید و اجازه ندهید این لیست بیشتر از چهار یا پنج زیرمجموعه داشته باشد. کلید تعیین اولویت ساخت سند استراتژی است. برای این کار هر استراتژی کسب و کاری را در یک صفحه توضیح دهید و در همان صفحه پاسخ‌‌‌های مختصر و مفیدی به این چهار سوال بدهید: «پیغام و هدف بنیادین شما چیست؟»، «سه اقدام موردنیاز برای دستیابی به آن هدف چیست؟»، «سه چالش پیش رویتان چیست؟» و «میزان موفقیت در یک بازه زمانی محدود را چگونه اندازه می‌‌‌گیرید؟»

این چارچوب می‌تواند تمرکزتان را قوی‌‌‌تر کند و نمی‌‌‌گذارد با لیست کردن تمام مشکلات سطحی و بی‌‌‌اهمیت خودتان را خسته کنید. برای این سوالات هم زمان بگذارید و عمیق و جدی به آنها پاسخ دهید. بعد روی اعمال دقیق لازم برای پیاده‌سازی استراتژی‌‌‌تان تمرکز کنید.

  غرق مشکلات دیگران نشو. شما مجبورید فاصله مشخصی را حفظ کنید تا بتوانید واضح بیندیشید و تصویر کلی را ببینید. پس خودتان را مهیا کنید که وقتی افراد سعی می‌کنند مشکلاتشان را بر سرتان بریزند یا به شما فشار بیاورند جلسه‌‌‌ای با شما داشته باشند تا فقط بتوانند شما را ببینند یا اهمیت کار خودشان را بالا ببرند، مقاومت کنید.

جلسه‌‌‌های ضروری‌‌‌تان را تا حد ممکن کوتاه کنید که برنامه روزانه‌‌‌تان را برهم نزنند و شما را از کارهای باقی‌‌‌مانده نیندازند.

  وظایف را محول کن و کمک بگیر. اینکه همه کارها را خودتان بر عهده بگیرید می‌تواند وسوسه‌کننده باشد. هرچه نباشد احتمالا تا حدی به خاطر احساس مالکیت و قابل‌‌‌ اتکا بودنتان است که به اینجا رسیده‌‌‌اید. اما یک‌‌‌تنه بر عهده گرفتن تمام چالش‌‌‌ها، به معنی رهبری سازمان نیست. یکی از مهم‌ترین مظاهر رهبری این است که از افراد کمک بگیری.

  به خودت استراحت بده. شرط می‌‌‌بندم بسیار به خودتان سخت می‌‌‌گیرید و می‌‌‌خواهید همه کارها را درست انجام دهید. اما برای دستاوردهای هر رهبری سازمانی یک محدودیتی وجود دارد.

اگر همان‌‌‌گونه که با خودتان صحبت می‌‌‌کنید، با دوستانتان صحبت می‌‌‌کردید، الان هیچ دوستی نداشتید. پس دست از این گفت‌‌‌وگوهای کوبنده بردارید. قسمتی از چم‌‌‌وخم رهبری این است که خودزنی نکنید. درست است که وظیفه‌‌‌ رهبر این است که به موفقیت دیگران کمک کند. اما شما مسوول این نیستید که درنهایت موفق می‌‌‌شوند یا نه. اگر مجبورید کسی را رها کنید، رها کنید. اگر از کسانی که سهم خودشان از بار مشترک را حمل نمی‌‌‌کنند دست بکشید و بگذارید بروند، اعضای تیمتان ارزش بیشتری برایتان قائل می‌‌‌شوند.

 خودآگاهی‌‌‌ات را تقویت کن

تک‌‌‌تک رفتار و کردار شما تاثیر غیرمعمولی دارد. شما زیر ذره‌‌‌بین افراد هستید و آنها از هر حرکت یا نظر بداهه‌‌‌ای برداشتی می‌کنند. ربن مارک زمانی که مدیرعامل شرکت کالگت پالمولیو بود به دستیارش گفته بود حواسش باشد او به کدام طبقه‌‌‌ها سر زده که هیچ واحدی احساس نکند مورد بی‌‌‌توجهی قرار گرفته. او می‌‌‌گوید: «همین چیزهای کوچک است که اهمیت دارد.»

برای تقویت خودآگاهی احساساتت را تحت کنترل بگیر. محرکه‌‌‌های احساسی‌‌‌ات را بشناس و نقاط کورت را پیدا کن.

 روایت شخصی‌‌‌ات را استادانه بنویس

نه‌‌‌فقط رهبران سازمانی، که همه ما گاهی به‌‌‌واسطه قصه‌‌‌هایی که درباره زندگی‌‌‌مان برای خودمان تعریف می‌‌‌کنیم، خودمان را به‌‌‌اشتباه می‌‌‌اندازیم. در این خصوص افراد در چند تله شایع می‌‌‌افتند. اگر از آن تله‌‌‌ها مطلع باشید، بهتر می‌توانید دیگران را هدایت کنید و خودتان هم رهبر بهتری می‌‌‌شوید.

  اجازه نده ترس از شکست مانعت شود.

  حواست به قصه‌‌‌ای که برای خودت تعریف می‌‌‌کنی باشد.

  قربانی نباش.

از روث سمنس، رئیس سابق دانشگاه برون، کالج اسمیث و دانشگاه پرری ویو ای‌‌‌اندام (Prairie View A-M University) پرسیدم مهم‌ترین راهنمایی‌‌‌اش به دانشجویانش چیست.

گفت: «هرگز نباید فرض کنند که می‌توانند پیش‌بینی کنند قرار است از کدام تجربه بیشترین درس را بگیرند. باید در هر پیچ‌‌‌وخمی هوشیار و آماده‌‌‌ باشید و این احتمال را در نظر داشته باشید که قرار است مهم‌ترین درس زندگی‌‌‌تان را بیاموزید.»

دور و بر ما پر از درس‌‌‌های رهبری سازمانی است. هر چقدر می‌توانید از آنها بیاموزید و وقت صرف کنید تا چیزهایی را که کشف می‌‌‌کنید، عمیقا درک کنید. این یکی از ضروریات رهبری سازمانی است. شدت و سختی این نقش - تنوع مشکلاتی که با آنها مواجه می‌‌‌شوید، نیاز به شناسایی زودهنگام الگوها و حجم انبوه کار- مستلزم این است که انسان خودش را به سطح یادگیری ماشین برساند. کلید تغییر نگرش و شکوفایی در جایگاه یک رهبر سازمانی این است که همواره به دنبال درس‌‌‌های بالقوه باشید.

مترجم: منا اختیاری

منبع: HBR