محافظه‌‌‌کاری دولت‌گرا علیه ریگانیسم

براساس سرمقاله اکونومیست، این دست از محافظه‌‌‌کاران ملی، به طور فزاینده‌‌‌ای بخشی از یک جنبش جهانی با شبکه‌‌‌های متفکران و رهبران خاص خود هستند که به یک ایدئولوژی مشترک باور دارند اما محافظه‌‌‌کاری ملی، به‌رغم نام آن، با ایده‌‌‌های ریگان و تاچر بسیار تفاوت دارد. محافظه‌‌‌کاران ملی در عوض اینکه به «دولت بزرگ» بدبین باشند، فکر می‌‌‌کنند که مردم عادی توسط نیروهای جهانی محاصره شده‌‌‌اند و دولت در واقع ناجی آنهاست. برخلاف ریگان و تاچر، آنها از ادغام حاکمیت در سازمان‌های چندجانبه تنفر دارند، به بازارهای آزاد که از نظر آنها زیر نفوذ نخبگان است، شک و تردید دارند؛ با مهاجرت ضدیت و خصومت دارند. آنها کثرت‌‌‌گرایی، به‌‌‌ویژه از نوع چندفرهنگی را تحقیر می‌‌‌کنند. آنها با وسواس خاصی در پی برچیدن نهادهای زیر سلطه جهانی‌‌‌گرایی هستند. ‌‌‌

محافظه‌‌‌کاران ملی به‌‌‌جای اعتقاد روشن به پیشرفت، گرفتار انحطاط می‌‌‌شوند. ویلیام باکلی، یکی از متفکران سنت گرا، زمانی به کنایه گفت، «محافظه‌‌‌کار کسی است که در برابر تاریخ ایستاده و فریاد می‌‌‌زند بس کن.» در مقام مقایسه، محافظه‌‌‌کاران ملی، نیروهای انقلابی هستند. آنها غرب را به‌‌‌عنوان شهری درخشان  روی تپه نمی‌‌‌بینند، بلکه رم را قبل از سقوط می‌‌‌بینند - منحط، فاسد و در آستانه فروپاشی در میان تهاجم بربرها. آنها به ایستادگی مقابل پیشرفت بسنده نمی‌‌‌کنند، بلکه خواهان نابودی لیبرالیسم کلاسیک هستند.

برخی از مردم انتظار دارند که همه این گرایش‌‌‌ها از بین بروند. آنها می‌‌‌گویند محافظه‌‌‌کاران ملی بیش از حد ناهماهنگ هستند و تهدیدی محسوب نمی‌‌‌شوند. جورجیا ملونی، نخست‌‌‌وزیر ایتالیا، از اوکراین حمایت می‌‌‌کند. آقای اوربان به روسیه علاقه دارد. در فرانسه مارین لوپن سهل‌‌‌گیر است. علاوه بر این، وسواس نسبت به حاکمیت ملی، اوضاع زندگی مردم را وخیم‌‌‌تر می‌‌‌کند، زیرا تجارت لطمه می‌‌‌بیند، رشد اقتصادی متوقف می‌شود و حقوق شهروندی محدود می‌شود. پس با درنظرگرفتن همه این موارد، ‌‌‌ به باور آنها، ‌‌‌ رای‌‌‌دهندگان مطمئنا بازگشت به لیبرالیسم را انتخاب خواهند کرد.

این دیدگاه اما به شکل نابخشودنی، «خوش‌‌‌خیالانه» است. محافظه‌‌‌کاری ملی، سیاست ابراز نارضایتی است: اگر سیاست‌‌‌ها به نتایج بدی منجر شود، رهبران تقصیر را به گردن جهانی‌‌‌گرایان و مهاجران می‌‌‌اندازند و ادعا می‌‌‌کنند این نتایج اثبات می‌‌‌کند چقدر مناسبات جهانی غلط و نادرست است. اما محافظه‌‌‌کاران ملی به‌رغم تناقض‌‌‌های مختلف دیدگاه‌‌‌هایشان، توانسته‌‌‌اند حول دشمنی خود با دشمنان مشترک، از جمله مهاجران (به‌‌‌ویژه مسلمانان)، جهانی‌‌‌‌‌‌گراها و همه حامیان احتمالی آنها متحد شوند. برای مثال ۹ ماه مانده به انتخاب آمریکا، دونالد ترامپ در حال تضعیف ناتو است.

اما محافظه‌‌‌کاران ملی را باید به دلیل احتمال پیروزی آنها در انتخابات جدی گرفت. ترامپ در نظرسنجی‌‌‌ها پیشتاز است. انتظار می‌‌‌رود جناح راست افراطی در انتخابات پارلمانی اروپا که ماه ژوئن برگزار خواهد شد، ‌‌‌نتایج خوبی کسب کند. در ماه دسامبر در آلمان، حزب راست افراطی «آلترناتیو برای آلمان» در نظرسنجی‌‌‌ها به رکورد ۲۳‌درصد دست‌‌‌یافت. با پیش‌بینی شکست در انتخابات برای ریشی سوناک، محافظه‌‌‌کاران حامی برگزیت و ضد مهاجرت در حال برنامه‌‌‌ریزی برای تصاحب حزب هستند و در سال ۲۰۲۷ خانم لوپن می‌تواند رئیس‌جمهور فرانسه شود.

و محافظه‌‌‌کاران ملی‌‌‌گرا ازآن‌‌‌جهت مهم هستند که بعد از کسب یک جایگاه دولتی، همه چیز را تغییر می‌‌‌دهند. آنها با تصاحب نهادهای دولتی، از جمله دادگاه‌‌‌ها، دانشگاه‌‌‌ها و مطبوعات مستقل، جایگاه خود را در قدرت تثبیت می‌‌‌کنند. این همان سیاست حزب فیدس آقای اوربان در مجارستان است. در آمریکا ترامپ به صراحت در مورد نیات استبدادی خود سخن گفته است. تیم اجرایی او همین حالا خط‌مشی‌‌‌هایی را تدوین کرده‌‌‌اند که طرح تسخیر نهادهای فدرال را در برمی‌گیرد. وقتی نهادها تضعیف شدند، بازگشت به شرایط قبلی دشوار خواهد بود. در لهستان حزب قانون و عدالت طرحی مشابه را پیش از شکست در انتخابات در دستور کار خود داشت. ائتلاف راست میانه که این حزب را شکست داد، اکنون تلاش دارد کنترل خود را تثبیت کند.

پس محافظه‌‌‌کاران سنتی و لیبرال‌‌‌های کلاسیک چگونه باید با محافظه‌‌‌کاری ملی برخورد کنند؟ یک پاسخ آن است که نارضایتی‌‌‌های مشروع مردم را جدی بگیرند. شهروندان بسیاری از کشورهای غربی مهاجرت غیرقانونی را منبع هرج‌‌‌ومرج و تحلیل بودجه کشور می‌‌‌دانند. آنها نگرانند فرزندانشان فقیرتر از آنها بزرگ شوند. آنها نگران ازدست‌‌‌دادن شغل خود به دلیل فناوری‌‌‌های نوین هستند. آنها براین باورند که نخبگان متخاصم، غیرلیبرال و چپ، نهادهایی مانند دانشگاه‌‌‌ها و مطبوعات را تصرف کرده‌‌‌اند. آنها جهانی‌‌‌گرایان را که در دهه‌‌‌های اخیر پیشرفت کرده‌‌‌اند، به‌‌‌عنوان اعضای یک‌‌‌طبقه خودخواه و مغرور می‌‌‌بینند که دوست دارند باور کنند که در یک نظام شایسته‌‌‌سالاری به اوج رسیده‌‌‌اند، در حالی که در واقعیت، این موفقیت‌‌‌ها را به ارث برده‌‌‌اند.

این شکوه‌‌‌ها، البته محاسن خود را دارند و تمسخر آنها فقط مهر تاییدی است بر این واقعیت که نخبگان چقدر از دیدن حقایق عاجز هستند. در عوض، لیبرال‌‌‌ها و محافظه‌‌‌کاران سنتی به سیاست‌‌‌هایی نیاز دارند تا با آنها به مقابله برخیزند. مهاجرت قانونی آسان‌‌‌تر است اگر از نوع غیرقانونی آن جلوگیری شود. برای داشتن جامعه‌‌‌ای باز و آزاد باید به نهادهای فکری از جمله نخبگان، روزنامه‌‌‌ها و دانشگاه‌‌‌ها، فشار بیاورند تا به‌‌‌جای تسلیم شدن در برابر سانسور و تفکر گروهی، تجسمی از اصول لیبرالیسم باشند.

برای کاستن از نگرانی محافظه‌‌‌کاران ملی مبنی بر اینکه شیوه زندگی مردم در معرض تهدید است، لیبرال‌‌‌ها باید مواضع خود را در مقابل ایده‌‌‌های مخالفان مطرح کنند. به‌‌‌جای نمایش فضیلت، آنها باید تصدیق کنند که چپ‌‌‌ها هم می‌تواند غیرلیبرال باشند. اگر لیبرال‌‌‌ها برای دفاع از اصولی مانند آزادی بیان و حقوق فردی در برابر افراط ‌‌‌وتفریط چپ‌‌‌ها بیش از حد سخت‌‌‌گیر باشند، توانایی خود را برای دفاع از آنها در برابر راست‌‌‌گرایان تضعیف خواهند کرد. لیبرال‌‌‌ها به‌‌‌جای واگذاری قدرت اسطوره‌‌‌ها و نمادهای ملی به فرصت‌‌‌طلبان سیاسی، باید بر شرم و آزرم خود برای دفاع از آزادی‌‌‌خواهی و بیان علقه و علاقه خود به کشور غلبه کنند.

نقطه قوت و دوام لیبرالیسم سازگاری آن است. طرح مباحث سوسیالیستی در مورد انصاف و کرامت انسانی به ایجاد دولت رفاه کمک کرد. مباحث آزادی‌‌‌خواهانه در مورد آزادی و کارآیی منجر به ایجاد بازارهای آزادتر و محدودکردن قدرت دولت شد. لیبرالیسم نیز می‌تواند خود را با محافظه‌‌‌کاری ملی وفق دهد. اما واقعیت آن است که هم اکنون از آنها عقب‌‌‌افتاده است.