نویسندگان: مایکل دی سوین، ونیان دنگ و اوبه ری لسکور
ترجمه: محمدحسین باقی

در بخش قبل اشاره شد که دو کشور چین و آمریکا به‌دنبال طراحی دکترین‌های نظامی هستند. آنها تلاش دارند دکترین‌هایشان حالتی دفاعی داشته باشد و در عین حال دارای بازدارندگی هم باشد. دکترین‌های نظامی و حالت یا وضعیت نیروها که در وهله اول ماهیتا دفاعی است برای جلوگیری و محدود کردن قابلیت‌های تهاجمی به شیوه‌هایی طراحی شده که وخامت را به حداقل رسانده و ضمانتی است برای طرف دیگر. این بازدارندگی در بسیاری از حوزه‌ها کاربرد دارد، اما حوزه‌های فضا و سایبر ذاتا میل به دفاع از قابلیت‌های «ضربه اول تهاجمی» نسبت به قابلیت‌های «دفاعی» دارند.

توکیو همچنین باید توانایی خود برای انجام عملیات مشترک با نیروهای آمریکایی را از طریق پیشرفت در آموزش‌های ترکیبی، به اشتراک‌گذاری اطلاعات، مشاوران و ارتباطات نظامی ریشه‌دار و ادوات پیشنهادی بهبود بخشد. تمام این توانمندی‌ها را می‌توان به‌دست آورد بدون اینکه ژاپن لزوما مجبور به بازنگری در قانون اساسی صلح‌آمیز فعلی خود شود یا به نیروی نظامی تهاجمی دست یابد که برای انجام عملیات رزمی فراسوی محدوده نزدیک ژاپن طراحی شده است. سایر متحدان دیگر آمریکا در غرب پاسیفیک- یعنی استرالیا، فیلیپین، کره‌جنوبی و تایلند- ضرورتا نیاز ندارند تا قابلیت‌های فعلی خود را برای تکمیل کردن وضع بازدارندگی به رهبری آمریکا تقویت کنند یا افزایش دهند.

در برخی موارد (برای مثال کره‌جنوبی) نقش آنها به‌طور قابل‌توجهی به‌عنوان محل یا پایگاهی برای نیروهای آمریکایی کاهش می‌یابد تا یک منطقه حائل عمدتا بی‌طرف و باثبات‌تر چینی- آمریکایی در امتداد بخش‌هایی از قلمروی دریایی چین به‌وجود آورند. در موارد دیگر (برای مثال، استرالیا و فیلیپین)، تعداد محل‌ها یا پایگاه‌ها برای نیروهای آمریکایی ممکن است افزایش یابد. افزون بر این، وضع بازدارندگی مستلزم هیچ‌گونه نقش استراتژیکی برای تایوان نخواهد بود. تا آنجا که ممکن است، این جزیره باید به‌عنوان محرک رقابت نظامی چین- آمریکا بی‌طرف بماند و به بخشی از منطقه حائل با حداقل نیروی نظامی در دو طرف تبدیل شود و نیروهای نظامی‌اش فقط دفاعی و تسلیحات نظامی‌اش هم فقط سلاح‌های بومی تولیدی تایوان باشند.

اگرچه این استراتژی به وضوح شامل هزینه‌های مالی چشمگیر می‌شود، اما به مراتب کم‌هزینه‌تر از تلاش‌های آمریکا و متحدانش برای حفظ یا به اصطلاح بازگرداندن برتری همه سمتی یا آزیموتی [all-azimuth] (از تمام زوایا) در سراسر غرب پاسیفیک است. به گفته هگینبوتهام این استراتژی «احتمالا مستلزم افزایش در بودجه دفاعی کلی [آمریکا] نیست. کاهش سرمایه‌گذاری در ضربات سریع جهانی و کاهش خرید F-35ها - که بر اساس استراتژی‌ای که متکی به نفوذ به دفاع هوایی سرزمین اصلی نیست کم اهمیت می‌شود- ذخایری هستند که می‌توانند هزینه استراتژی بازدارنده فعال را بپردازند. در اینجا لازم به ذکر است که یک رویکرد استراتژیک متفاوت که از سوی محققان و مقام‌هایی مانند «توماس مانکن» (Thomas Mahnken) و «رابرت ورک» (Robert Work: معاون وقت وزیر خارجه آمریکا) ارائه شده بر استفاده از سرمایه‌گذاری‌های کیفی از سوی ارتش آمریکا برای حفظ مزیت استراتژیک نسبت به رقبا به‌ویژه چین تاکید می‌کند.

استدلال مانکن از استراتژی‌های رقابتی زمان صلح گرفته می‌شود که طی جنگ سرد در دهه 70 و 80 توسعه یافت. این استدلال مشتمل است بر: اول، شناسایی مزیت‌های تطبیقی و هزینه‌های مرتبط و منافع آن طرف و ارتش‌های [نیروهای] رقیب و سپس، انجام سرمایه‌گذاری‌های بسیار حساب شده بر سیستم‌های تسلیحاتی خاص که برای ایجاد واکنش یا شکل دادن به الگوهای هزینه‌ای رقیب و ترغیب او به هزینه کرد به شکلی ناکارآمد طراحی شده تا مخارج دفاعی «خود شکست خورده» و ناپایدار و غیرقابل‌تحمل شوند. یک موضع نسبتا متفاوت در مورد این رویکرد مورد حمایت مقام‌های دفاعی مانند «ورک» است. این رویکرد که استراتژی «سه وجهی»
(third-offset strategy) نامیده می‌شود و در «طرح ابتکار دفاعی» وزارت دفاع تعبیه شده هدفش بالا بردن هزینه‌های دفاعی آمریکا در فناوری‌های جدید برای افزایش مزیت رقابتی ایالات متحده و متحدانش است. این استراتژی به‌دنبال خنثی‌کردن دستاوردهای نسبی رقبا (چین، روسیه، ایران و ...) در زمینه قابلیت‌های A۲/ AD است، به‌ویژه با ایجاد یک شکاف تکنولوژیکی گسترده‌تر که به نفع مزیت استراتژیک آمریکا است (یعنی هزینه کرد بیشتر، اما خرج هوشمندانه‌تر به شیوه‌ای که به شکل کیفی رقبا نتوانند به آن برسند) بدون اینکه تمرکز زیادی بر اجبار دشمن به هزینه کرد ناکارآمد داشته باشد.

هر دوی این استراتژی‌ها این فرض اولیه را به رسمیت می‌شناسند که ایالات‌متحده با فرسایشی بلندمدت در برابر چین در منابع کمّی نظامی (و تا حدی کیفی) مواجه است و باید این وضعیت یا تغییر را با انجام سرمایه‌گذاری‌های محاسبه شده در حوزه‌های مختلف دفاعی جبران کند. جنبه‌هایی از برخی از این استراتژی‌های جایگزین سازگار با ساختار نیروی بازدارنده متقابل نیستند. در واقع، مانکن به‌راستی وضعیت نیروی بازدارنده آمریکا را به‌عنوان یک نمونه محتمل از رویکرد وضع هزینه‌های مفید مطرح می‌کند. با این حال، این استراتژی‌ها احتمالا برای حفظ برتری آمریکا عمدتا از طریق ابزارهای تکنولوژیکی و سازمانی طراحی شده است.

متاسفانه، تاکنون، آنها عمدتا مجموعه‌ای از اصول و مفاهیم مفید و نمونه‌های تاریخی را ارائه می‌دهند که مسائل مربوط به وضع هزینه‌های آینده و طرح‌های توسعه تکنولوژیکی را مطرح می‌کند تا اینکه نمونه‌هایی مفصل از انواعی از ساختار نیروها و برنامه‌ها را به‌دست دهد که می‌تواند برتری آمریکا در غرب پاسیفیک و هزینه‌های مرتبط با آن را حفظ کند. به تعبیر دیگر، این مفاهیم تاکنون عمدتا ماهیتی آرمانی داشتند و صرفا احتمال خنثی‌سازی‌ گذار قدرت منطقه‌ای- در مراحلی در آینده- را که هم اکنون شروع شده لااقل در حوزه نظامی دوام می‌بخشد. البته به این احتمال نمی‌پردازند که - بر خلاف شوروی- چین احتمالا از قابلیت رسیدن به پای آمریکا به لحاظ تکنولوژیک برخوردار است.