خاورمیانه چند قطبی - ۱۵ تیر ۹۵

آنتونی کوردزمن
محقق مرکز مطالعات استراتژیک
ترجمه: محمدحسین باقی

در بخش قبل به این نکته اشاره شد که بحران‌هایی که در کشورهای خاورمیانه وجود دارد منشأ داخلی دارد. به تعبیر دیگر، تروریسم و مداخله خارجی معلول است و علت را باید در شکاف‌های قومی داخل این کشورها جست‌وجو کرد. هر دولتی که با بحران داخلی در منطقه مواجه شود هم هدف بالقوه جدید تروریسم است و هم منبع بالقوه جدید فرقه‌گرایی یا قوم‌گرایی یا شکل دیگری از نزاع که به‌طور روزافزونی از شکاف‌های داخلی زاده می‌شود.

تحلیل ارائه شده از سوی «پیو تراست»- یکی از مراکز تحلیلی معتبر در جهان که تغییر در افکار عمومی و مردم جهان را مطالعه می‌کند- نشان می‌دهد که مسلمانان به مثابه سهمی از جمعیت جهانی نسبت به سایر مذاهب رشدی سریع‌تر دارند؛ پیش‌بینی‌ای که هم از سوی سازمان ملل و هم ارزیابی‌های جمعیتی آمریکا مورد حمایت قرار می‌گیرد. در این شرایط جهانی، «پیو تراست» تخمین زد که تعداد مسلمانان در فاصله ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵ از ۶/۱ میلیارد نفر به ۷۹/۲ میلیارد نفر افزایش می‌یابد. سهم اسلام از جمعیت مذهبی جهان از ۲۳ درصد به ۳۱ درصد افزایش خواهد یافت. تنها دو مذهب دیگری که افزایشی چشمگیر را تجربه خواهند کرد - مسیحیت و هندوییسم- تا جایی افزایش می‌یابند که سهم شان از جمعیت جهانی به ترتیب ۳۱ درصد و ۱۵ درصد باقی خواهد ماند.

اگر کسی به برنامه‌ریزی‌ها برای خاورمیانه و شمال آفریقا بنگرد، تخمین زده می‌شود که سهم مسلمانان تقریبا ۹۳ درصد از کل جمعیت باقی بماند اما تعداد کل مسلمانان افزایش خواهد یافت: از ۳۱۷ میلیون نفر به ۵۵۲ میلیون نفر. نظرسنجی‌های دیگر به‌طور مداوم نشان می‌دهند که مسلمانان در منطقه تاکید قوی‌تری بر زندگی با شریعت و ایمانشان می‌نهند و اینکه مشروعیت سیاسی، ثبات و امنیت همگی دولت‌هایشان را ملزم می‌دارد که این مساله را در نظر بگیرند. این بررسی‌ها همچنین نشان می‌دهد که زمامداری کارآمد، که فراتر از فساد و منافع شخصی در صدر هرم قدرت می‌رود، برای حفظ حمایت مردمی حیاتی است. مشکل امنیتی، بحران امروز مهاجران نیست؛ مشکل واقعی امنیتی هم ساخت پل‌های به مراتب قوی‌تر روی شکاف میان مذاهب مختلف و برای کشورهای خاورمیانه در نظر گرفتن کامل باورهای مردم‌شان است.

این جنگ‌ها چگونه پایان می‌یابد؟

سوریه موردی است که تمام این موارد را روشن می‌کند. سازمان ملل و منابع دیگر می‌دانند که جمعیت سوریه از بیش از ۲۲ میلیون به کمتر از ۱۸ میلیون رسیده است. بیش از ۴ میلیون آواره سوری وجود دارد که بسیاری از آنها در ترکیه، لبنان و اردن هستند. همچنین بیش از ۷ میلیون سوری در سوریه خانه و کاشانه، شغل و کسب و کار خود را از دست داده‌اند. بیش از ۳۰۰ هزار غیرنظامی کشته شده و بسیار بیش از این رقم مجروح شده‌اند.

اقتصاد سوریه- کم‌توسعه‌ترین کشور در منطقه براساس درآمد سرانه در سال ۲۰۱۱ - اکنون احتمالا یک سوم حجم اقتصادی این کشور در سال ۲۰۱۱ است. هیچ جنگی به راستی پایان نمی‌یابد مگر اینکه مساله مهم چانه‌زنی بر سر آوارگان میان ترکیه- اروپا را مورد بررسی قرار دهد. سوال این است: سوریه چگونه می‌تواند بازسازی شود؟ چگونه شکل موقتی از اتحاد یا حل‌وفصل مدنی- سیاسی می‌تواند به یک راه‌حل پایدار و کاربردی تبدیل شود؟ چگونه می‌توان از یک وضعیت تاکتیکی به یک وضعیت استراتژیک یا وضعیت کلان استراتژیک با تاثیری ماندگار رسید؟ چگونه می‌توان مساله کردها، تنش‌ها میان شیعه، سنی و علوی که بر ترکیه، لبنان، اسرائیل، اردن، عراق و کل منطقه تاثیر می‌گذارد را بررسی کرد؟

استراتژی کلان مستلزم پیروزی نظامی و غیرنظامی است

چگونه می‌شود ابعاد امنیتی و مدنی یک استراتژی کلان که می‌تواند امیدی واقعی برای شکلی پایدار از حل تعارض در عراق، لیبی و یمن را ارائه دهد، شکل داد؟ چگونه می‌شود پیامدی را شکل داد که تا حد امکان در برابر تروریسم، افراط‌گرایی و فرقه‌گرایی و خشونت قومی مقاوم باشد؟ نقش نیروهای نظامی و امنیتی بیرونی چقدر است؟

در جنگ‌هایی که در آن پیروزی تا حد زیادی براساس درمان و ترمیم اثر نزاع‌های داخلی تعریف می‌شود، مفهوم جدید وحدت جعل می‌شود و کشورهای ناکام به حاکمیت‌های کارآمد و توسعه تبدیل می‌شوند، پاسخ یک جنگ داخلی جدید است. در نهایت، تلاش‌های نظامی و امنیتی فقط تا جایی موفق خواهند بود که شرایطی را خلق کنند که این مساله را امکان پذیر می‌سازد. ثبات بدون امنیت نمی‌تواند وجود داشته باشد اما تحولات سال ۲۰۱۱ نیز می‌آموزد که امنیت و ثبات پایدار نمی‌تواند از طریق استفاده از زور و سرکوب به دست آید.

کلاوزویتس در کتاب خود «درباره جنگ» هشدار داد که جنگ صرفا یک اقدام سیاسی نیست بلکه یک ابزار سیاسی واقعی، تداوم اقدام سیاسی و انجام همین کار با ابزارهای دیگر است. تمام چیزها ورای اینکه کاملا مختص جنگ است، صرفا به ماهیت خاص ابزارهایی مربوط می‌شود که جنگ از آن استفاده می‌کند. اینکه گرایش‌ها و دیدگاه‌های سیاسی نباید با این ابزارها سازگار باشد به‌طور کلی هنر جنگ و فرماندهی در هر مورد خاصی را می‌طلبد و این ادعا به راستی یک ادعای واهی و پوچ نیست. اگرچه ممکن است این مساله واکنش قدرتمندی به دیدگاه‌های سیاسی در مواردی خاص داشته باشد اما هنوز هم باید همواره به‌عنوان تنها اصلاح یا تعدیل برای آن نگریسته شود؛ به همین دلیل نگرش سیاسی سوژه است، جنگ، ابزار است و ابزار باید همیشه سوژه را در درک مان بگنجاند.

اگر بخواهیم یک ساختار امنیتی در آینده ایجاد کنیم که ارزش‌های مشترک‌مان را برآورده سازد، هرگز نباید هدف استراتژی کلان را نادیده بگیریم حتی اگر دستیابی به آن دهه‌ها به طول انجامد. مهم‌تر اینکه، ما داریم در مورد چهار جنگ فعلی در کشورهایی با ظرفیت ۸۰ میلیون انسان صحبت می‌کنیم. دیوارها، مناطق امنیتی و نفی و انکارها راه‌حلی اخلاقی یا معتبر (حتی) برای جنبه‌های موقتی بعد بشری جنگ نیست.