از لباس‌های کهنه تا ثروت نفت

مترجم:مریم‌ صدیق‌زنده

زندگی آن هالند، رییس و مدیر اجرایی شرکت نفتی مایکو اویل:

چگونه یک دختر کوچک که در خانواده‌ای فقیر متولد شده و به شمال کانادا مهاجرت کرده‌اند توانست به تجارت خود، یعنی فروش و بازاریابی نفت‌خام، که اقتصادی‌ترین و مقرون به صرفه‌ترین تجارت و پولساز‌ترین میدان تجارت در دنیا است، رونق دهد؟ قوانین جدید

آن هالند، رییس و مدیر اجرایی شرکت نفتی مایکو اویل اکنون این واقعیت را به عینه می‌بیند. اما، مثل همه داستان‌های موفقیت، اکثر اوقات می‌اندیشد که همین‌طور که به پیش می‌رود، قوانین جدیدی را در کار خود می‌بیند. بعد از چندی پی برد که پشت همه کارها، خداوند است که حمایت می‌کند.

شروع خوبی نبود

او زندگی را خیلی خوب شروع نکرد. وقتی سه ساله بود پدرش خانواده را ترک کرد. مادر «آن» مجبور بود دختر کوچک و چهار خواهر و برادرش را به تنهایی بزرگ نماید. زندگی برای این خانواده جوان اوکراینی، به سختی می‌گذشت. «آن» مجبور شد از سن ۱۲سالگی کار کند تا کمک خرج خانواده باشد.

شش سال بعد، «آن» با مردی بسیار مسن‌تر از خودش ازدواج کرد و به ایالات متحده مهاجرت کرد. امیدوار بود که این اتفاق بتواند شروع خوبی برای آینده وی باشد. اما زندگی زناشویی او بیش از ۴سال طول نکشید. فقط با یک مدرک تحصیلی دبیرستان و اینکه اکنون یک مادر مجرد شده بود، برای تامین معاش فرزندانش، به عنوان منشی مشغول به کار شد.

پس از چند سال، «آن» فرصتی یافت که به عنوان یک بازاریاب در آژانس مسافرتی مشغول به‌کار شود. این شغل جدید برایش بسیار بود. خیلی پیش از این تماس‌ها و ارتباطات کاری بسیاری با شرکت‌ها ی تجاری تگزاس، به خصوص در زمینه صنعت نفت برقرار کرده بود.در همین زمان‌ها بود که با «جیم هاگ»، رییس یک شرکت بازاریابی نفت‌خام در دالاس آشنا شد. وی به محض اینکه از قابلیت‌ها و استعدادهای «آن» آگاه شد، از او دعوت نمود تا در این شرکت نفتی مشغول به کار شود.

در یک چنین موقعیتی اگرچه ترک یک کار ثابت و اشتغال در هر نوع کار دیگری برای «آن» که تنها نان‌آور فرزندانش بود ریسک بزرگی محسوب می‌شد، اما قبول کرد تا به صورت پاره‌وقت تا زمانی که تمام رشته‌های کار را به دست بگیرد مشغول به کار شود.

پس از یکسال تصمیم گرفت تا بالاخره این جهش کاری را به انجام برساند.

«آن» می‌گوید: «بالاخره در طول یکسال، زندگی اجتماعی‌ام را تغییر دادم». او به اقصی نقاط ایالت‌ها سفر می‌کرد تا همه چیز را در مورد خطوط لوله، حمل‌ونقل و باربری و پالایشگاه‌ها بیاموزد. او حتی عید پاک سال ۱۹۸۱ را همراه با کارگران حفاری که به منطقه وایز در تگزاس آورده شده بودند گذراند. وی تصمیم گرفته بود قبل از اینکه این شغل را بپذیرد همه چیز را در مورد این کسب و کار بیاموزد.

پذیرش خطا

سرانجام پس از اینکه کاملا مطمئن شد می‌تواند به شغل جدید مسلط باشد فعالیت در شرکت مسافرتی را ترک و برای «جیم» مشغول به کار شد. اما زمان زیادی نگذشته بود که «جیم» از وی خواست تا تلاشش را فراتر برده و شرکت فروش نفت مستغلی را برای خودش تاسیس کند. او به کمک «جیم» موفق شد. به سبب و مزیت‌هایی که شغل پیشین داشت توانست در کسب و کار جدیدش با افراد زیادی در تماس باشد و مشتری‌های متعددی را جذب شرکت خود نموده و فروش نفت را آغاز کند. نتیجه این فعالیت موفقیتی بسیار سریع بود. وی می‌گوید:‌ «روز افتتاح شرکت پرسودترین روز بود و از آن زمان تا حالا هر سال به سود خود می‌افزاییم.» با روی غلتک افتادن کسب و کار «آن‌هالند»، آینده درخشانی در انتظار وی بود. اما با توجه به گذشته و خستگی‌های روحی او، اگرچه در مدرسه‌ای مذهبی تحصیل کرده بود به عنوان یک فرد بالغ جایی برای خستگی قلبش نمی‌یافت که او را راضی نماید.

کسب رضایت‌خاطر

تا اینکه یک صبح یکشنبه شنید که بانویی در کلیسای کریستال در لس‌آنجلس سخنرانی‌هایی برگزار می‌کند. با امید به اینکه گمشده خود را بیابد تصمیم گرفت در کنفرانس‌ها شرکت‌ کند. در این کنفرانس با یکی از سخنرانان جلسه که ساکن دالاس بود آشنا شد. وی به «آن» پیشنهاد نمود که یک کلیسا در تگزاس (محل زندگی خودش) برای غسل تعمید پیدا کند.

آخر هفته به شهر خود رسید و درست روزی بود که می‌توانست در مراسم کلیسای «پرستون وود» شرکت کند. در طول مراسم کشیش از انجیل برای آنها صحبت کرد و از آنان دعوت نمود که مسیحی شوند.ناگهان «آن» متوجه شد که اشک‌هایش سرازیر شده و بالاخره آنچه را که گم کرده بود یافت نه کلیسا نه خوشبختی و نه کشیش را بلکه «خدا» را یافت.

کمی پس از اینکه مسیحی شد، تغییرات دیگری نیز در زندگی خصوصی و زندگی تجاری وی ایجاد شد. از آن پس خوشحال‌تر بود و احساس رضایت بیشتری می‌کرد. «آن» احساس کرد خداوند از او می‌خواهد پول و زمان بیشتری را صرف کمک به دیگران کند. به همین منظور عضو چندین سازمان مذهبی شد:

- سازمان حمایت از کودکان

- جهاد دانشگاهی کمک‌های انسانی

- صدا و سیما در خاورمیانه، شمال آفریقا و اروپا...

برکتی که خداوند به کسب‌وکار وی داده بود او را قادر می‌ساخت تا بیشتر و بیشتر به این سازمان‌ها کمک کند. پرورشگاه‌ها و مدارس و مراکز پزشکی زیادی در اطراف جهان ساخته شود. از میان این فعالیت‌ها حقیقت بزرگی را کشف کرد:

«نمی‌توانم از خداوند جدا شوم. هرچه بیشتر به این موسسات خیریه کمک می‌کنم خداوند برکت بیشتری به من می‌دهد. هرگز در خواب نمی‌دیدم که این کارها را بتوانم انجام دهم. اعتراف می‌کنم که همه از برکت او است.»

یکی از برکات خداوند برای «آن» همسر وی است که سه سال پیش با یکدیگر ازدواج کردند. زمانی که با یکدیگر آشنا شدند، او دقیقا معیارهای همسر ایده‌آلش را دارا بود. او می‌گوید برای آنچه از خداوند می‌خواهید و سخنانی که در دعای خود می‌گویید دقت کنید. همچنین معتقد است: «درسی که خداوند در کسب و کارم به من داد این است که اگر از او بخواهید راه درست را در کسب‌وکار و تجارتتان به شما نشان دهد، فراتر از آنچه در رویاهای خود می‌دیدید موفق خواهید شد.»