چالش اقتصاد آمریکا با سیاستمدارانش

مایکل هرد

مترجم: عسل پارسی

می‌گویند نظامات دیکتاتوری حداقل یک مزیت دارند و آن اینکه در آنها می‌توان برای تمامی کمی و کاستی‌های موجود در جامعه به راحتی شخص دیکتاتور را محکوم کرد. در جمهوری‌های دموکراتیک در مقابل، به نظر این مردم و رای‌دهندگان هستند که باید در برابر بی‌کفایتی‌های رهبران‌شان پاسخگو باشند. اجازه بدهید کمی بیشتر درباره این موضوع توضیح بدهم. از نظرسنجی‌هایی که یکی پس از دیگری انجام شده است این طور برداشت می‌شود که اهالی آمریکا یک چنین عقیده‌ای دارند:

در اصول و تئوری، به عبارتی در کلیت ماجرا، مخارج دولت باید کاهش داده شود، اما در هر مورد خاص، مثلا برنامه‌های مختلفی که دولت اجرا می‌کند، آنها معتقد نیستند که مخارج دولت باید کاهش داده شود. در واقع حتی معتقدند که این مخارج باید افزایش نیز پیدا کنند.

به همین طریق می‌گویند مالیات‌ها برای طبقه متوسط به طور کلی باید پایین آورده شوند - اگر حذف شدنشان را مطرح نکنیم، اما برنامه‌های کمکی و مزایایی که ارائه می‌شوند باید همچنان به جریان آزاد خود ادامه دهند.

یک اکثریت کوچک احتمالا کسانی هستند که عقیده دارند مالیات‌ها برای ثروتمندان نیز باید پایین بیاید یا اینکه حداقل بیشتر نشود. منظور از مردم پولدار کسانی است که سالانه بیش از ۱۹۹ هزار دلار در سال درآمد دارند.

حالا باید پرسید وقتی اکثریت مردم یک کشور چنین عقایدی که تناقض‌آمیز بودنشان اظهر من الشمس است، دارند و بر آنها پای نیز می‌فشارند چه باید کرد؟ چطور ممکن است که دولت پول کمتری از مردم بگیرد اما بیشتر هزینه کند؟ چطور ممکن است اکثریت جمعیت کاهش مخارج را به طور انتزاعی تایید کنند (که می‌توان آن را پیام انتخابات ۲۰۱۰ دانست) اما در عین حال علاقه داشته باشند که دولت هزینه‌هایش را در برنامه‌های مشخص بالا ببرد (این هم پیام انتخابات ۲۰۰۸ بود)؟

باید گفت واقعیت تناقض بردار نیست. وقتی کسی چیزهایی را می‌خواهد که باهم تناقض دارند، نتایج فوق العاده اسفباری به دنبال آن خواهد آمد. از بعد روانشناسی نیز که بنگریم، چنین تناقضی با سطحی از درگیری ذهنی، آشفتگی و آشوب همراه خواهد بود. از بعد اجتماعی-سیاسی نتیجه آن خواهد شد که در نهایت رهبرانی ناتوان و بی‌کفایت بر صدر امور قرار خواهند گرفت (حال از هر حزب عمده‌ای که می‌خواهند باشند.) باید گفت در یک دموکراسی، این چنین رهبران و سیاستمدارانی، بیش از آنکه خود علت مشکل باشند نمادی از وجود مشکل هستند. اینها نشانه تناقض‌آمیز بودن باورهای اکثریت افرادی است که پای صندوق‌ها می‌روند و این رهبران را برمی‌گزینند.

درست است که از هر نظرسنجی به نظرسنجی بعدی که می‌رسیم بخش بیشتری از رای‌دهندگان نسبت به سیاستمداران هر دو حزب ابراز بی‌علاقگی می‌کنند، اما فکر می‌کنید سیاستمداری که دارای عقاید متضادی با رهبران حاکم باشد، در انتخابات بعدی چه شانسی خواهد داشت؟ اگر سیاستمداری بیاید و به طور عمده مخارج دولتی را کاهش دهد، مثلا کل دپارتمان‌های کابینه را ملغی کند، نظام بهداشت و درمان و تامین اجتماعی را در کوتاه‌مدت به حداقل رسانده و به دنبال آن باشد که در بلند مدت بخش خصوصی را جایگزین‌شان کند، فکر می‌کنید چه بر سر چنین سیاستمداری خواهد آمد؟ باید گفت چنین سیاستمداری حتی فرصت نمی‌کند تلاش‌های انتخاباتی‌اش را به پایان برساند، زیرا او هیچ شانسی برای گرفتن اکثریت آرای الکتروال نخواهد داشت، حتی اگر این اکثریت را به ناچیزترین شکل ممکن‌اش نیز تصور کنیم.

کسانی که نظر مشابهی با من داشته باشند خواهند گفت که آمریکایی‌ها «خودخواه» هستند، اما باید گفت خودخواهی هیچ ربطی به این مساله ندارد. افرادی که عاقلانه به دنبال نفع شخصی‌شان باشند از خود مراقبت کرده و هیچ گاه راضی نمی‌شوند که دولت برای کمک به آنها از زور استفاده کند. در عین حال افراد عقلایی و پیگیر نفع شخصی از اینکه دولت با قوای قهریه آنها را مجبور به کمک به دیگران کند نیز بیزار هستند. مشکل اصلی باور ایدئولوژیک به فداکاری است. سیاستمداران از احساس گناه روانی مخاطبانشان استفاده می‌کنند تا بهانه‌ای برای غارت موکلان‌شان به دست بیاورند. احساس گناه روانی این مخاطبان از ایدئولوژی فداکاری نشات گرفته است، یعنی این دیدگاه معیوب و مخرب که می‌گوید افراد باید خود را برای یکدیگر قربانی کنند، آن هم بدون توجه به پیامدهایی که این کار برای خودشان یا دیگران به همراه خواهد داشت. اگر آمریکایی‌ها به مفهوم عقلایی خودخواه‌تر بودند، سیاست و بازتوزیع ثروت به شکلی که هم‌اکنون می‌شناسیم دیگر وجود نمی‌داشت. آمریکا کشور آزادی می‌شد، بسیار پررونق‌تر و باثبات‌تر از آنچه که اکنون می‌بینیم. مردم در آن صورت به جای سیاستمداران کنونی کسانی را برمی‌گزیدند که مایل و قادر به اجرای این آرمان‌ها باشند.

بزرگ‌ترین دشمن آمریکا خود آمریکا است. بله آمریکایی‌ها از رهبری سیاستمداران اغلب نابخرد، دو چهره و موهن‌شان رنج می‌برند. با چسبیدن سرسختانه به باورهای تناقض‌آمیز و خودداری از حتی شنیدن سایر نظرات، عجیب نیست که ما تاکنون چنین راهی را پیموده‌ایم.