هجوم گرسنگان روستاها به شهرها

گروه تاریخ اقتصاد - دکتر ویلز، طبیب انگلیسی، در سال‌های ۱۸۶۶-۱۸۸۲ که مصادف با اواخر دوره حکومت پنجاه ساله ناصرالدین شاه قاجار بود در ایران زیسته و به کار طبابت پرداخته است. او خاطرات و تجربه زندگی‌اش را نوشته و در۱۸۹۳ در لندن منتشر کرده است. عنوان کتاب او « در سرزمین شیرو خورشید یا ایران مدرن» است. آنچه می‌خوانید روایت این طبیب و سیاح انگلیسی از قحطی در شیراز طی سال‌های ۱۸۷۲-۱۸۷۰ است.

حالا دیگر قحطی در ایران کاملا جدی شده بود؛ چون در دو سال گذشته حتی یک قطره باران هم نباریده بود. انبوه گدایان حرفه‌ای با مردمی که به واقع گرسنه بودند بسیار بیشترشد. سرقت از مغازه‌ها و خانه‌ها شدت گرفت و جاده‌ها اصلا امن نبود. در مغازه‌های گندم فروشی گندمی نبود و آنچه بود با خاک و سنگ ریزه مخلوط بود. نانوایان پخت نان را به حداقل رسانده بودند و خمیرشان را کمتر و با طمانینه درست می‌کردند. کیفیت نان هر روزه بدتر می‌شد؛ ولی قیمت رسمی بدون تغییر مانده بود. پخت نان جو به طور کامل متوقف شد و دیگر پخت نمی‌شد و نانواها به انبوه متقاضیانی که بیرون مغازه شان صف می‌بستند نان نمی‌فروختند مگر به کسانی که مشتری‌های همیشگی شان بودند و تازه در ازای پول نقد و به هر نفر هم بیش از یک قرص کوچک نان فروخته نمی‌شد. فروش وزنی نان به‌طور کامل متوقف شد و هر کس که امکاناتش را داشت مغازه گندم و آرد فروشی راه‌انداخته بود.

آنها که اسب و الاغ ارزان قیمت داشتند درصدد فروش شان برآمدند و قیمت اسب‌های ارزان بسیار سقوط کرد تا جایی که به واقع بی‌ارزش شده بود. فقرا این اسب‌ها را ذبح کرده و گوشتش را می‌خوردند.

قیمت گوشت پایین آمده بود؛ ولی برای کسانی که برای خرید نان پولی در بساط نداشتند ارزان‌تر شدن گوشت مهم نبود. تشکیلات عریض و طویل کوچک شده بودند و لشکری از مفت‌خواران که دردستگاه ثروتمندان از کیسه آنها زندگی می‌کردند، حالا دیگر در خیابان‌ها بی‌خانمان شده بودند. بسیاری از نانواها و قصاب‌ها مغازه‌های شان را بسته و رفته بودند. کرایه قاطر به طور سرسام آوری افزایش یافت و باید در نظر داشت که در کشوری که حمل و نقل با شتر و قاطر تنها شیوه موجود است، گرانی کرایه؛ یعنی فلج شدن تجارت. همه چارپایان به استثنای آنچه در مالکیت ثروتمندان بود ظاهری شدیدا لاغر و مردنی داشتند.

در زمین‌های حاشیه شهرها و درکنار جاده‌ها جسدهای فراوان قاطر و اسب بود که به چشم می‌خورد یا چهارپایانی که به مرگشان چیزی نمانده بود.

در آرد تقلب می‌کردند و به همین دلیل هر کس که می‌توانست در منزلش گندم آرد می‌کرد. انبارهای بزرگان و تجار از گندمی که از روستا‌ها گرفته بودند پر بود؛ اگرچه سود کلانی به دست می‌آوردند ولی همچنان گندم را نمی‌فروختند. حکام شهرها گندم‌های انبارشده را ضبط کرده به قیمت رسمی خریده و در انبار‌های دولتی یا انبارهای عمومی حفظ می‌کردند. در راه‌ها علوفه‌ای نبود.

قیمت‌ها که برای انواع مختلف غلات افزایش می‌یافت به ناگهان با امید آمدن باران کاهش می‌یافت؛ ولی طولی نمی‌کشید که مجددا به مقدار باز هم بیشتری افزایش می‌یافت. مردان فقیر مجبور به فروش داروندار خود شدند. ظروف مسی، ابزارها، اسلحه و حتی البسه‌‌‌شان را فروختند. در چاپارخانه‌ها که معمولا ۶ تا ۱۰ اسب بود تنها ۲ اسب بود و گاه هیچ اسبی نبود.

روستاییان درجست و جوی غذا سرازیر شهرها شدند و دسته‌جمعی به صورت انبوه گرسنگان در مساجد درآمدند که امکان و توانایی بازگشت به روستاهای شان را نداشتند. سخاوتمندی ایرانی‌ها به طور کامل مورد بهره برداری قرار گرفته بود چون هر ایرانی ثروتمند باید خدمه‌ گرسنه و فامیل‌های آنها و خود را سیر کند. تعدادی از کوشش‌های سازمان داده نشده برای تغذیه فقرا، نتیجه‌اش مرگ تعداد زیادی از گرسنگان در زیردست و پا و ازدحام ایجاد شده بود. تازه در این موارد نادر، دادن یک قطعه نان به هر نفر پیامدی غیر از تداوم گرسنگی نداشت. کودکان در خیابان‌ها رها شده بودند و کودکان مرده و در حال مرگ زیاد دیده می‌شد. بخش عمده بازار تعطیل بود. تیفوئید هم بیداد می‌کرد و خشونت هم.

در این موقع بود که اولین کمک‌های مالی از کمیته نجات ایران رسید. در هر شهر پول‌ها را حفظ و به بهترین و کارآمدترین شیوه ممکن بین فقرا تقسیم کردند. در مورد شیراز که من از تجربه خودم حرف می‌زنم مشخص شد که دادن پول بهترین شیوه مددرسانی است چون کوشش برای خرید نان به مقدار زیاد موفق نبود و باعث افزایش قیمت آن شد. بسیاری از متقاضیان را جواب کردیم؛ ولی کسانی که کمک مالی هفتگی دریافت می‌کردند یک کاغذ شماره دار داشتند و مشخصاتشان در دفتری که به همین منظور نگهداری می‌شد حفظ شده بود. به واقع، به فقیرترین‌ها کمک می‌کردیم. مشکلات تصمیم گیری برروی تقاضای متقاضیان کمک زیاد بود و در بسیاری از موارد که نمی‌توانستیم به آنها به طور دائمی کمک کنیم به طور موقت مساعدت می‌کردیم.

از دیگر مناطق، داستان‌های هراس آوری درباره قحطی گفته شد که من تردید ندارم اغلب شان هم واقعیت دارند. برای مثال در مناطقی مردم علف و لاشه چهارپایان مردار می‌خوردند این را هم شنیدم که وقتی همه چیزشان را فروختند و دیگر چیزی نبود، کودکان خود را فروختند.

آدم‌های مهم در اصفهان و شیراز هر کاری که از دستشان برمی‌آمد انجام دادند تا وابستگان به خود را از گرسنگی حفظ کنند؛ ولی نظر به اینکه درمیان ایرانیان هیچ گونه سازمان دهی وجود ندارد و نرخ‌های حمل‌ونقل بین مناطق هم بسیار زیاد است و جاده‌ها هم امن نیست، قحطی‌های کوچک محلی کم نیستند و از طرف دیگر، پیامدهای مخرب تیفوئید و دیفتری- به خصوص دیفتیری که تا این اواخر در اینجا شناخته شده نبود، خیلی چشمگیر بود.

دراین موقع برای ظل السلطان حادثه‌ای پیش آمد. یعنی در نزدیکی شیراز به شکار رفته بود، ولی چون لوله یکی از تفنگ‌هایش را دو بار پرکرده بود، لوله تفنگ در دستش ترکیدو کف دستش و بخشی از شست دست‌اش پاره شد. مرا خواستند که به معالجه‌اش بروم و من توانستم دست او را نجات بدهم. به این خاطر شاهزاده از من خیلی تشکر کرد و در تمام طول اقامت من در ایران محبت زیادی به من نشان داد و حتی در مقیاس یک شاهزاده هم به من پول خیلی زیادی داد و وزیرش را مجبور کرد که او هم به من همان مبلغ را بپردازد. او حتی تاکید کرد که به من نشان شیر و خورشید بدهد؛ ولی به عنوان یک انگلیسی که در خدمت دولت هستم بدون یک اجازه مخصوص نمی‌توانستم چنین نشانی از یک دولت خارجی را بپذیرم. اگرچه این نشان برای ایرانی‌ها خیلی مهم است؛ ولی برای من فایده‌ای نداشت. ولی در یک جشن عمومی و خیلی ناگهانی این نشان را به من اعطا کرد که بد نیست شرحش را بنویسم.

در ایران معمول است که هر ساله به حکام، اعضای دربار و وزرا هدیه‌ای از سوی شاه به نشانه رضایت خاطر ملوکانه بفرستند. به این هدایا به طور کلی خلعت می‌گویند درحالی که این هدیه می‌تواند جواهر و حتی پول یا لباس یا شنل قیمتی یا اسلحه جواهر نشان - که اغلب این گونه است- باشد. عدم ارسال خلعت سالانه به حکام نشانه عدم رضایت ملوکانه است؛ ولی ارسالش به معنای تایید حاکم در مقام اوست و پذیرش آن هم به این معناست که حاکم تداوم حکومت را پذیرفته است البته بعضی وقت‌ها، ارسال خلعت به معنای فراخواندن حاکم به تهران هم هست. خلعت معمولا از تهران به وسیله آدم‌های مهم- معمولا خدمتکاران مورد علاقه شاه- حمل می‌شود و جریان هم این است که این افراد از دریافت‌کننده خلعت، هدایای کلان خواهند گرفت و به علاوه باید رشوه‌ای به صدراعظم برای حفظ موقعیت پرداخت و حتی رشوه مشابه به شاه را با خود به تهران ببرند. اول سال نو معمولا زمان ارسال این هدایا از پایتخت است. آورنده خلعت با دو نفر از همراهان با اسب‌های چاپارخانه می‌روند و رسم این است که دریافت‌کننده خلعت باید از آورندگان هدیه ملوکانه استقبال کند. آورنده خلعت در آخرین منزل از سوی خدمه و دوستان دریافت‌کننده خلعت مورد استقبال قرار می‌گیرد و رسیدن خلعت اعلام می‌شود. آورنده در این جا لباس سفر را از تن در آورده و لباس‌های فاخر خود را می‌پوشد و بر اسبی که برایش فرستاده می‌شود سوار شده و خلعت را هم روی زین اسبش حمل می‌کند که در یک شال کشمیر پیچیده است. دریافت‌کننده خلعت با همه دوستان و بخش عمده جمعیت- چون به دستور حاکم بازارها تعطیل می‌شود و شب هم آتش بازی می‌کنند، از همه مغازه‌ها بازدید به عمل می‌آید و اگر کسی مغازه‌اش را تعطیل نکند، از او جریمه کلان خواهند گرفت- به نیمه راه می‌روند تا با آورنده خلعت ملاقات نمایند. فاصله‌ای که طی می‌شود به موقعیت دریافت کننده خلعت بستگی دارد، هر چه که مقامش مهم تر باشد با فاصله کمتری به استقبال خلعت خواهد رفت.

ترجمه: احمد سیف