تجار ایرانی همواره با دولت‌ها در موضوع‌هایی مثل قیمت فروش کالاهایشان یا میزان پرداخت مالیات اختلاف داشتند.

علاءالدوله حاکم تهران در دوره مظفرالدین شاه که با تجار مناسبات غیردوستانه داشت، به دلیل افزایش قیمت قند برخی از آنها را توبیخ و سیدهاشم قندی را تنبیه فیزیکی و بدنی کرد و او را چوب زد... این کار علاءالدوله، تجار را آگاه کرد که با فردی متخاصم مواجه شده‌اند... تجار قندفروش و علاء‌الدوله: واقعه مسجد شاه

سابقا اشاره کردیم که پس از ورود مظفر‌الدین شاه علاء‌الدوله به حکومت طهران منصوب گردیده بود و امور بلدیه نیز با او بود و مخصوصا در عمل ارزاق جدا مداخله می‌کرد. عده‌ای از تجار قندفروش به واسطه گرانی آن، قند را احتکار و بر قیمت آن افزوده بودند و فروش قند را به خود انحصار دادند و از منی پنج قران به هفت قران قیمت را متدرجا ترقی داده و سقط‌فروشان نزد علاء‌الدوله شکایت از تجار قند کرده که بدون موجب قند را گران کرده‌اند.

علاء‌الدوله عده‌ای از تجار قند را احضار و از آنان سبب پرسید که به چه جهت قند را گران کرده‌اید در جواب به طور خشونت اظهار داشتند که قند از روسیه نمی‌آید به این جهت گران شده است. علاء‌الدوله سخت غضبناک گردیده و معنا هم می‌دانست که عین‌الدوله با تجار چندان محبتی ندارد. عده‌ای را به چوب بست و مخصوصا سیدهاشم معروف به قندی که محترم‌تر از سایرین از قبیل حاج احمد قندی و حاج کاظم قندی و آقا سیدحسین دلال بود سخت مشلق نمود و چوب مفرطی زد و ملاحظه پیری و سیادت و احترام او را ننمود.

این حادثه تجار را آگاه ساخت که عین‌الدوله در مقام انتقام از عموم تجار است، باید چاره اندیشید که این کار عقبه پیدا نکند، لهذا فردای روز مزبور کاروانسراها و بازارها تعطیل بدوا به مسجد شاه آمدند که امام جمعه را ملاقات و عرض تظلم خود را به او نمایند. چون امام در شبستان مسجد مشغول به مباحثه بود صبر کردند تا مباحثه و درس خاتمه یافت. آن وقت امام را ملاقات و شرح حال خود را عرضه می‌دارند. امام اظهار می‌دارد این گونه امور مربوط به من نیست، آقایان تجار‌الحاح نموده تقاضای مساعدت می‌نمایند و تا نزدیک به ظهر مقاولات زیاد بین امام و تجار می‌شود و بالاخره قول مساعدت از امام گرفته با کمال عجله به منزل بهبهانی که علمدار جدی مخالفین عین‌الدوله است رفته و او را از منزل خود حرکت داده در بین راه بهبهانی راه خود را به طرف مدرسه مروی می‌گرداند و می‌گوید مسجد شاه را مامن نمی‌بینم، باید به مدرسه مروی رفت. تجار می‌گویند که ما از امام قول مساعدت گرفته‌ایم و تقاضا می‌کنند که به مسجد شاه باید رفت تا اختلاف کلمه پدید نیاید. بهبهانی می‌گوید که من می‌دانم عاقبت امر وخیم است چه عین‌الدوله با امام همراه است و او با عین‌الدوله موافق و بین ما و امام کینه دیرینه است و منتج نتیجه نخواهد بود. تجار اصرار و الحاح نموده بهبهانی را هنگام ظهر به مسجد شاه می‌آورند.

بهبهانی اظهار می‌دارد خوب است آقایان دیگر را نیز اطلاع داده حاضر شوند.جمعی به منزل آقا میر سید محمد طباطبایی رفته و عده‌ای به منزل میرزا جعفر صدرالعلما و هر دو نفر اجابت می‌نمایند. چون آقایان مزبور ناهار نخورده بودند، امام آقایان و عده‌ای از روسای تجار را به منزل خود دعوت نمود و مجتمعا از شبستان مسجد شاه به منزل امام که قرب مسجد است رفته با نان و چای رفع گرسنگی را نمودند و با هم پیمان می‌بندند که به قدر میسور با عین‌الدوله و علاء‌الدوله مخالفت نکنند و دو ساعت به غروب مانده به مسجد برمی‌گردند و در شبستان توقف می‌نمایند و در این موقع نمایندگان از طرف عین‌الدوله امام را ملاقات و پیغاماتی می‌آورند و امام جواب‌هایی می‌دهد و نمایندگان عین‌الدوله باز می‌گردند و متعاهدین نظر به پیمان امام اعتماد نمودند که البته جواب او بر طبق مرام بوده است.بالجمله دو ساعت به غروب علما در شبستان و تجار و کسبه در صحن مسجد تجمع نموده و به دستور بهبهانی عده زیادی از تجار و کسبه به منزل حاج شیخ مرتضی آشتیانی و حاج شیخ فضل‌الله نوری و آقا سید ریحان‌الله بروجردی و عده دیگری از روسا و ائمه جماعت می‌روند. حاج شیخ مرتضی را در مسجد حاضر و حاج شیخ فضل‌الله تعلل می‌نماید و آقا سیدریحان‌الله جواب می‌دهد، من در امور سیاسی همیشه بی‌طرف بوده‌ام و امتناع از حضور می‌نماید، لیکن عده‌ زیادی از ائمه جماعت حاضر می‌شوند و طلاب طهران نیز از هر مدرسه دسته‌دسته می‌آیند.

کم‌کم عده جمعیت در مسجد شاه قریب به چهار هزار نفر می‌گردد. بدون مقدمه آقاکوچک (اعتماد‌الذاکرین) که از نواده‌های مرحوم حاج میرزا مسیح است به منبر صعود نموده عده زیادی اطراف منبر می‌نشینند. اعتماد مزبور اظهار می‌دارد، من فقط یک کلمه می‌گویم و آن این است که مردم ما قانون نداریم اگر قانون می‌داشتیم روزگار ما به این نکبت نبود، اگر ما را دیگر ندیدید، خداحافظ و از منبر پایین می‌آید و در این هنگام آقایان علما و طلاب و ائمه جماعت از شبستان خارج و در صحن مسجد طرف شمالی مسجد شاه قرار گرفته بهبهانی خطاب به آقاسیدجمال‌الدین می‌کند که خوب است آقا به منبر رفته از سیئات اعمال علاء‌الدوله مردم را آگاه نمایید.

سید از جای خود برمی‌خیزد و در عرضه منبر می‌نشیند و پس از حمد و ثنا این آیه را عنوان می‌کند (افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی ... الخ) و در تفسیر و ترجمه آن مردم را تحذیر از نفاق نمود و آثار نفاق و دوئیت را شرح داد و مستمعین را تهییج به اتفاق نمود. بعد شرحی از فجایع علاء‌الدوله اظهار داشت و گفت این مجلس مهم است. اگر یک نفر (مراد حاج شیخ‌ فصل‌الله بود) حاضر نشد لطمه به اجماع برنخواهد خورد. در این موقع امام بنای لندلند گذاشته و آهسته‌آهسته می‌گفت به دیگران چه کار داری و چرا اسم دیگری را می‌بری. در خاتمه سید جمال اظهار داشت ما اجرای قانون اسلام می‌خواهیم، اگر پادشاه با ما به قانون اسلام معامله می‌کند، ما او را پادشاه اسلام می‌دانیم والا او را پادشاه نمی‌دانیم. در این موقع امام به کمال تشدد از جای خود برخاست و به اتباع خود توجه نمود و گفت این سید بابی را از منبر بکشید و بکشید. این چه حرف نامربوطی است که می‌گوید. سیدجمال اظهار داشت آقا من مخالف قانون اسلام چیزی نگفته‌ام. گفتم اگر چنین است چنان خواهد بود. در قرآن می‌فرماید ولوا شرکت لیحبطن عملک و از منبر به زیر آمد.

بهبهانی از جای برخاست و ریش امام را بوسه داد و اظهار داشت سیدجمال منبر نرود و دیگری برود. بر غضب امام افروخته گشت و زیر دست بهبهانی زده با سید جواد ظهیر اسلام برادر خود که نواده ناصر‌الدین شاه و داماد مظفر‌الدین شاه است و عده‌ای از اتباع خود از قبیل محررین از جلسه خارج و به منزل خود رفت. بهبهانی جمعیت را ساکت و دوباره سیدجمال‌الدین را امر کرد به منبر رود و این هنگام سه ربع از شب گذشته بود و هنوز چراغ‌های مسجد را روشن نکرده بودند و به واسطه ابر تاریکی فضای صحن مسجد را گرفته بود. امام چون به منزل می‌رود جمعی از اشرار که قبلا در منزل او حاضر شده و مهیای فرمان از طرف امام بودند با نوکرهای امام با چوب و چماق و غداره‌های آخته حمله به حضار که مشغول استماع مذاکرات آقا سیدجمال بودند نموده و از طرف دیگر آلتی که برای کر دادن مسجد درست شده بود و بر روی چهار چرخ حرکت می‌نمود در آن تاریکی شب به حرکت درآوردند. حمله اوباش و صدای کر باعث اضطراب سخنی برای حاضرین گردید.