کندی، جبهه ملی و کمونیست‌ها
شاه نگران بود که دولت جدید کمک ایالات‌متحده را قطع کند و به همین لحاظ نامه‌ای برای کندی فرستاد و از وضع موجود در کشورش دفاع کرد. او نوشت: «ایران تنها کشوری است که از رژیم دموکراتیک با تمام آزادی‌ها به‌جز آزادی ارتکاب خیانت و پشت پا زدن به منافع سرزمین آبا و اجدادی برخوردار است.

ما در اینجا نیازی نداریم افکار عمومی را خفه کنیم یا به زندانی کردن افراد متوسل شویم.» او به رییس‌جمهور یادآور شد که مردم در ۱۳۳۲ با شور میهن‌پرستانه برای احیای سلطنت به پا خاسته بودند. این نامه خودپرستانه نتوانست در واشنگتن دستاوردی داشته باشد، به‌جز اینکه برای کندی و ستادش ذهن آشفته و بیمار نویسنده‌اش را آشکار کرد.
ترس‌های شاه به واقعیت پیوست: کندی به راستی کمک به ایران را به تعویق انداخت. شاه نماینده‌ای به واشنگتن فرستاد تا توضیح دهد، ایران به چه دلیل به کمک نیاز دارد؛ او نیز خاطرنشان کرد که برنامه تسلیحاتی ایران بی‌جهت با برنامه‌های مشابه عراق و افغانستان مقایسه می‌شود. کندی منتظر گزارشی از گروه کاری‌اش در مورد ایران بود، اما برای خاطر جمع کردن شاه و به دست آوردن تصویر روشن‌تری از آنچه در ایران روی می‌داد، سفیر آورل هریمن، کارگشای ورزیده سال‌های 1944/1323 و 1951/1330، را به تهران فرستاد.
بسیاری از مقامات دولت کندی در اشتیاق رییس‌جمهور به توسعه اجباری در جهان سوم سهیم نبودند. در وزارت امور خارجه مخالفت شدید بود و محافظه‌کاران همچنان از سیاست‌های جنگ سرد که اتحادیه‌های نظامی را تقویت می‌کرد، حمایت و به رییس‌جمهور توصیه می‌کردند که در مورد اصلاحات با احتیاط حرکت کند. دین راسک وزیر امور خارجه، جان بولینگ مسوول میز ایران، ادوارد ویلز سفیر در شرف برکناری آمریکا در ایران و جولیوس هلمز سفیر برگزیده جزو این دسته بودند. آنها مخالف مداخله در امور داخلی ایران بودند و از آن می‌ترسیدند که در نتیجه آن ایران بی‌ثبات شود و این بی‌ثباتی فرصتی برای شوروی‌ها فراهم آورد.
دولت آیزنهاور نیز در مورد ایران با همین تنگنا روبه‌رو شده بود. مقامات تصدیق می‌کردند که مخالفان شاه احتمالا سلطنت را سرنگون می‌کنند، مگر آنکه اصلاحات به زودی آغاز شود؛ با این حال فشار بیش از حد آمریکا به شاه او را به سمت سیاست خارجی بی‌طرفانه می‌راند. بحران سوئز، انقلاب عراق و گرم گرفتن شاه با شوروی‌ها جمهوری‌خواهان را از برطرف ساختن این تنگنا باز داشته بود.
سنت‌گرایان در وزارتخانه‌های خارجه و دفاع نمی‌خواستند دموکرات‌ها نیز این تنگنا را برطرف سازند، چراکه آنها از وضع موجود در ایران راضی بودند. جان بولینگ که نفوذ شخصی‌اش در وزارتخانه فوق‌العاده بود، تصدیق می‌کرد که او و سنت‌گرایان همراهش قصد دارند تصمیم رییس‌جمهور را به درخواست اصلاحات «از طریق تاخیر یا سوء‌مدیریت دیوانسالارانه، تغییر دهند یا رقیق کنند.» آنها با چنین نیتی همان توصیه‌ای را به پرزیدنت کندی کردند که به آیزنهاور کرده بودند. به نظر می‌رسید آنها نفوذ زیادی دارند و پرزیدنت کندی اهمیت آنها را درنیافت. هنگامی که راه‌های ارتباط مستقیم تلفنی با آنها را نادیده گرفت و پرسش‌هایی را مطرح ساخت و تقاضای گزارش کتبی کرد. بولینگ، در یکی از این گزارش‌های اولیه به کاخ سفید، با بدبینی جایگزین‌ها را برای ایران یکی از پس دیگری رد و اظهار نگرانی کرد که ایالات‌متحده ممکن است، سرانجام مجبور شود با کسی بدتر از شاه سروکار پیدا کند و حتی ممکن است کمونیست‌ها از هر تغییری به نفع خود بهره‌برداری کنند. او بیشتر از روی ضعف نتیجه گرفت که ایالات‌متحده برای یافتن «جانشینی مبتکر و کاردان» باید همچنان مترصد فرصت باشد.
فضای ایران عملا برای اصلاحات باز شد. جبهه ملی دوم جایگزین کارآمدی را به شاه پیشنهاد کرد. این جبهه نماینده اتحاد گسترده‌ای از سازمان‌های غیردولتی بود که اعضایشان از طبقه متوسط شهری - معلمان، مهندسان، روزنامه‌نگاران و دانشجویان - بودند و از حمایت نسبی تجار بازار و روحانیون نیز برخوردار بود.رهبران جبهه ملی نظیر الهیار صالح، مهدی بازرگان، کریم سنجابی، داریوش فروهر و خلیل ملکی که همه یک دهه پیش در دولت مصدق خدمت کرده بودند، از حمایت ایرانیان صاحب‌قلم و بیان برخوردار بودند. هنگامی که در زندان نبودند یا از ابراز عقاید خود منع نمی‌شدند، خواستار حکومت قانون اساسی، انتخابات آزاد، آزادی مطبوعات و عدم‌تعهد می‌شدند و حالا از پرزیدنت کندی که حمایت ایالات‌متحده را از رژیم‌های غیرانتخابی مورد انتقاد قرار داده بود، انتظار داشتند شاه را برای اصلاحات سیاسی زیر فشار بگذارد، اما ناهمگونی اعضای جبهه ملی اقدام هماهنگ را دشوار می‌ساخت و سیاستگذاران ایالات‌متحده تصور نمی‌کردند که این جبهه توان تشکیل دولتی کارآمد را داشته باشد.
مسوولان وزارت خارجه آمریکا نیز ادعا می‌کردند که نمی‌خواهند با تماس با رهبران جبهه ملی که برخاسته از طبقه متوسط شهری بودند، شاه را خشمگین سازند. اما در واقع آنها نسبت به طبقه متوسط شهری نظری مساعد‌تر از شاه نداشتند. از نظر آنها جبهه ملی تهدیدی برای اهداف مشترک ایران و آمریکا بود.
آنها اعضای این جبهه را افراطی، جزم‌اندیش و بی‌کفایت تلقی می‌کردند. این تلقی عمدتا محصول دوران نخست‌وزیری مصدق بود، یعنی زمانی که وزارت خارجه آمریکا با نگرانی شاهد آن بود که نخست‌وزیر آشتی‌ناپذیر و حامیان سرسختش شرایط را برای تسلط کمونیست‌ها فراهم می‌کردند.