نگاهی و گذری به کتاب «لحظهای از تاریخ» خاطرات طهماسب مظاهری
وزیری که شهردار نشد
«در ششم دیماه سال۱۳۳۲ در تهران به دنیا آمدم. خانواده ما ششنفره بود: پدرم، مادرم، خواهربزرگم تهمینه و من که دومین فرزند خانواده بودم. ترانه، خواهر کوچکم که در ۳۹سالگی درگذشت و تهمورث که آخرین فرزند خانواده است. خانه ما در میدان شاهپور در خیابان مهدیخان مشهور به «مهدی موش»، قرار داشت که اجارهای بود و تا زمانی که پنجساله بودم در آنجا زندگی میکردیم. سپس به منزلی در خیابان قزوین، بعد از دو راهی قپان، نرسیده به سه راه آذری، رفتیم و بعدتر در کرج ساکن شدیم. حدود سال۱۳۵۰ بود که پدرم در تهران، کوی ضرابخانه، خانهای ساخت و به آنجا نقل مکان کردیم.»
بزنگاه فصل نخست این کتاب، آنجاست که مظاهری دوره سربازی خود را شرح میدهد و میرسد به دوران انقلاب: «در روزهای بعد از ۲۲ بهمن و در زمان حضور در مدرسه علوی، روزی خبر آمد که اوضاع پادگان واقع در محدوده شمالی میدان ونک به هم ریخته است؛ جوانان محله ونک پادگان را تصرف کرده و با هم درگیر شده بودند. به اتفاق چهار نفر دیگر با خودروی فولکس من به ونک رفتیم و پادگان را در اختیار گرفتیم. حدود یک هفته فرمانده آن پادگان بودم تا آن را به کمیته محل تحویل دادم و کارها سر و سامان گرفت و به مدرسه علوی برگشتم.»
انتقال به کهگیلویه و بویر احمد
مظاهری در فصل دوم کتاب توضیح میدهد که سید رضا زوارهای، با امضای مرحوم مهدویکنی، او را به معاونت عمرانی استانداری کهگیلویه و بویر احمد منصوب کرده است. این نخستین سمت مدیریتی مظاهری پس از انقلاب بوده است: «در دوره مسوولیت در استانداری کهگیلویه و بویراحمد، برای پیگیری کارهای مربوط به بودجه استان به تهران رفتوآمد میکردم یکبار که برای مذاکره درباره بودجه سال۱۳۶۰ استان به سازمان برنامه و بودجه رفته بودم به اتاق معاون بودجهریزی و نظارت راهنمایی شدم. وقتی وارد اتاق شدم، در مقابل خودم آقای محمدتقی بانکی را دیدم... ایشان را از زمان همکاری در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میشناختم. وقتى آقای بانکی متوجه شد که در استانداری کهگیلویه و بویراحمد مشغول هستم و برای تامین بودجه استانداری به تهران آمدهام، پیشنهاد کرد به سازمان برنامه بیایم و با ایشان همکاری کنم. مردد بودم که این پیشنهاد را بپذیرم یا نه. دوست داشتم در استانداری بمانم و کارهایی را که شروع کردهام ادامه دهم و تکمیل کنم؛ اما در نهایت قبول کردم.
تعطیلی سازمان برنامه!
آقای بانکی مرا به آقای موسی خیّر، رئیس سازمان برنامه و بودجه معرفی کرد. ایشان مصاحبهای با من کرد و به آقای شهرستانی، معاون اداری و مالی سازمان برنامه نوشت که مقدمات انتقالم را به سازمان برنامه فراهم کند. با این حال وقتی برای تسویه و تحویل کارهایم به یاسوج برگشتم خبردار شدم که آقای خیّر سازمان برنامه و بودجه را تعطیل کرده است! آنطور که شنیدم ایشان در نامهای به مرحوم محمد علی رجایی، نخست وزیر مینویسد سازمان برنامه و بودجه دارای ساختار اداری قابل اتکا نیست و پیشنهاد میکنم که تعطیل شود. آقای رجایی هم، به شوخی یا جدی یا از روی دلخوری، جواب میدهد: «الان که کار میکنید، چه گلی به سرمان زدهاید که حالا میخواهید تعطیلش کنید؟ بروید هرکاری که میخواهید بکنید!»
آقای خیّر، این جواب را به منزله تایید نخستوزیر تلقی و سازمان را تعطیل میکند. به این ترتیب درست هنگام تدوین بودجه سال۱۳۶۰ سازمان برنامه و بودجه تعطیل شد و همه کارکنانش را به خانه فرستادند. این موضوع باعث اختلاف آقای خیّر با نخستوزیر شد و او از سازمانی که به ابتکار خودش تعطیل کرده بود، رفت. آقای رجایی، آقای بانکی را به دفتر نخستوزیری بردند تا کار تدوین لایحه بودجه سال۱۳۶۰ را همانجا در نخستوزیری انجام دهد و کمی بعد مسوولیت وزیر مشاور و سرپرست سازمان برنامه و بودجه را به ایشان تفویض کرد تا سازمان را احیا کند و دوباره راه بیندازد.
در آن زمان در دولت، سه پست «وزیر مشاور» وجود داشت که یکی از آنها، سرپرست سازمان برنامه و بودجه بود. آقای بانکی با من تماس گرفت و پیرو دعوت قبلی، مجددا تاکید کرد که به آن سازمان بیایم و مسوولیت معاونت امور مناطق را در سازمان برنامه و بودجه قبول کنم. به این ترتیب در سن ۲۷سالگی به معاونت این سازمان منصوب شدم. همزمان، آقای محمدهادی نژادحسینیان که در سال ۱۳۹۹ مرحوم شد، نیز معاونت بودجهریزی و نظارت را به عهده گرفت. به این ترتیب، بهعنوان معاون سازمان برنامه و بودجه در زمانی که آقای رجایی رئیسجمهور و آقای باهنر نخست وزیر بودند، همکاری با دولت را شروع کردم.»
ورود به بنیاد مستضعفان
مظاهری در فصل چهارم کتاب خاطراتش، چگونگی ورود به بنیاد مستضعفان را شرح میدهد. نخستوزیر وقت در حکم سرپرستی این بنیاد نوشته بود: «طرح خانهتکانی».
« در آغاز ورودم به بنیاد مستضعفان، لازم بود گزارشی را درباره وضعیت این نهاد تهیه کنم. این گزارش در دیماه سال۱۳۶۳ با عنوان «بنیاد مستضعفان؛ نارساییهای وضع موجود، اقدامهای لازم، تصمیمهای ضروری» به نخستوزیر ارائه شد و با تایید ایشان مبنای کار ما در بنیاد قرار گرفت به چکیدهای از مفاد این گزارش اشاره میکنم. مبنای این گزارش، گفتوگوهای من و آقای علی میرزایی با مدیران ستادی و مدیران عامل شرکتها و موسسات وابسته به بنیاد مستضعفان بود. برای بهدست آوردن شناخت بهتر از بنیاد و مدیریت آن، به هر یک از مدیران اعلام کردیم گزارشی مکتوب از مشخصات واحد تحت مدیریت خود، مهمترین ویژگیها و استعدادها، همچنین مهمترین مشکلات مبتلابه آن واحد را ذکر کنند.
برنامههای در دست اجرا و برنامههای آتی را که برای واحد خود دارند، توضیح دهند و در انتها هم مشخصات خود را بنویسند و با آمادگی لازم برای ارائه و توضیح به دفتر من تشریف بیاورند. آنها به ترتیب طبق برنامه از پیش تعیینشده به دفترم میآمدند و گزارشی از واحد تحت مدیریت خود ارائه میدادند ما هم پرسشهایی را مطرح میکردیم و از آنچه میگذشت، یادداشت برمیداشتیم. این کار حدود بیستروز طول کشید. ترجیح دادم کار اجرایی و عملیاتی خود را بیست روز دیرتر اما با شناخت بهتر، شروع کنم. مدیرانی که میآمدند، طیف وسیعی از افراد کاملا مسلط و آگاه تا مدیران ضعیف و ناآگاه را شامل میشدند.»
مظاهری در فصل پنجم کتاب، شرحی از وضعیتکاری خود در سال۱۳۶۷ و ۶۸ بهدست میدهد؛ از انتصاب بهعنوان معاون اقتصادی نخستوزیر تا قائممقامی وزیر نفت. با این حال، این دوران دیری نمیپاید و او در شهریور۱۳۶۸ با دعوت محمدحسین عادلی، رئیس کل بانک مرکزی سمتی دیگر را به عهده میگیرد: دبیرکلی بانک مرکزی. این منصب نیز مستعجل است و مظاهری روانه آستان قدس رضوی میشود: «پس از استعفا از دبیرکلی بانک مرکزی، همکاری مختصری با آستان قدس رضوی داشتم که زیاد ادامه نیافت.»
در کوره فولاد
مظاهری پس از گذار از هزارتوی مدیریتهای سخت و مسالهبرانگیز، قدم به کوره فولاد میگذارد: «چند روز پس از خاتمه مسوولیت دبیرکلی بانک مرکزی، آقای محمدتقی بانکی پیشنهاد کرد که به شرکت ملی فولاد ایران بروم و بهعنوان قائممقام مدیرعامل و عضو هیاتمدیره شرکت فولاد با ایشان همکاری کنم. سابقه آشناییام با ایشان به ۱۳۵۸، دوره فعالیت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بازمیگشت و سپس در ۱۳۵۹ که آقای بانکی وزیر مشاور و سرپرست سازمان برنامه و بودجه شد من تا ۱۳۶۳ معاونتهای مختلف آن سازمان را بر عهده داشتم. آقای بانکی از ۱۳۶۸ مدیر عامل و رئیس هیاتمدیره شرکت ملی فولاد ایران بود. شرکت ملی فولاد ایران، بهعنوان شرکت مادر، چند شرکت فولادی و شرکتهای تامین کننده مواد مورد نیاز کارخانههای فولادسازی را تحت پوشش داشت.
از جمله: شرکت ذوب آهن اصفهان، گروه ملی فولاد اهواز، واحدهای زغالسنگ در استانهای کرمان و مازندران و سمنان که زغال سنگ مورد نیاز ذوبآهن اصفهان را تامین میکردند. مجتمع فولاد اهواز و فولاد مبارکه نیز طرحهای بزرگی بودند که مراحل تکمیلی احداث را میگذراندند؛ اولی در حال کار بود و طرح توسعهاش اجرا میشد؛ اما فولاد مبارکه طرح نیمهتمامی بود که فاصله زیادی با بهرهبرداری داشت؛ حتی این پرسش مطرح بود که این کارخانه چرا به اصفهان منتقل شده است و در همان بندرعباس که در طرح اولیه جانمایی شده بود، مستقر نشده؟ در اوایل انقلاب، محل اجرای این طرح با تصمیم شورای انقلاب از بندرعباس به مبارکه اصفهان منتقل شده بود. اما پرسشهایی که همچنان مدیران و کارشناسان در اینباره مطرح میکردند پیشرفت پروژه را کند کرده بود.»
مظاهری چنانکه خود روایت کرده، در دولت محمد خاتمی نقشی تعیینکننده داشته است؛ معاونت تولیدی سازمان برنامه و مسوولیت در طرح ساماندهی اقتصاد. تا اینکه روزی محمدعلی نجفی، رئیس وقت سازمان برنامه و بودجه او را به دفترش فرامیخواند: «اطلاع دادند که آقای نجفی با شما کار دارد.» پس از گفتوگویی مختصر، نجفی متنی را که در واقع حکم برکناری اوست نشانش میدهد: «متن را گرفتم و دیدم که در آن از خدمات من تشکر کرده است.» به این ترتیب، پس از یکسالونیم، دوره دیگری از حضور مظاهری در سازمان برنامه به پایان میرسد. چندی بعد بنا به پیشنهاد محمد خاتمی، «مسوولیت حوزه مشاوران رئیسجمهور» را به عهده میگیرد.
دیدار با همسر علیاکبر داور
او در دولت دوم محمد خاتمی به مقام وزیر امور اقتصادی و دارایی میرسد. فصل دهم کتاب شرح وزارت او در آن دوران است. در این میان گریزی هم به مسائل پیرامونی میزند؛ از جمله، دیدار با همسر زندهیاد علیاکبرخان داور: «یک روز صبح زود که به دفتر کار میرفتم به فهرست روز قبل نگاه کردم و بالای فهرست، نام خانم داور را دیدم به شمارهای که مقابل نامش نوشته شده بود، تلفن کردم. خانمی گوشی را برداشت و پس از آنکه خودم را معرفی کردم، گفت: من همسر مرحوم علیاکبرخان داور هستم.
جا خوردم! گفتم: اتفاقا من دیشب در هیات وزیران ذکر خیر مرحوم داور را کردم. پرسیدم امرتان چیست؟ گفت: من با حقوق بازنشستگی همسرم که درجه دکترا داشت و وزیر مالیه رضاشاه بود، زندگی میکنم. پس از انقلاب حقوق بازنشستگی ایشان، بهدلیل اینکه وزیر دولت پهلوی بود، با یک درجه تنزل نسبت به مدرک تحصیلیشان پرداخت میشود. بنابراین حقوق همسر مرا به جای دکترا، بر اساس فوق لیسانس میدهند. هر ماه ۱۲۰هزار تومان میگیرم و تا حالا زندگیام را اداره کردهام؛ اما چند وقت است که کم میآورم و هزینههایم تامین نمیشود. به واحدهای مختلف وزارت اقتصاد هم مراجعه کردهام؛ اما پاسخ مثبت نگرفتهام.
از شما میخواهم حقوق بازنشستگی همسرم را بر اساس مدرک تحصیلی خودش، معادل دکترا، حساب کنید تا بتوانم زندگیام را اداره کنم. از حرف خانم داور خیلی خیلی متاثر شدم و قول دادم که حتما پیگیری کنم. همانجا در مسیر به آقای غلامی، مدیر دفتر وزیر تلفن کردم و گفتم که پرونده علیاکبرخان داور را آماده کند. در ضمن از او خواستم که به خانم داور تلفن کند و نشانی منزلش را بگیرد. وقتی به دفتر رسیدم پرونده را دیدم و آن مشکل را حل کردم و قرار شد حقوق مرحوم داور را معادل دکترا محاسبه و پرداخت کنند. حدود ۶۰هزار تومان افزایش یافت و به ۱۸۰ هزار تومان رسید...»
باردیگر برکناری!
مظاهری سرانجام از وزارت امور اقتصادی و دارایی برکنار میشود. او در فصل دوازدهم کتاب خاطراتش توضیح میدهد که پس از تغییر دولت، شورای شهر تهران او را بهعنوان یکی از گزینههای «شهردار» دعوت کرده است: «برنامهای را آماده کردم و در جلسه شورای شهر با حضور سیزده نفر از اعضای شورای شهر ارائه دادم. پس ازجلسه، شخصی که رابط من با شورای شهر بود، خبر داد که هر سیزده نفر به شهردار شدنم رای مثبت دادهاند؛ اما بعدازظهر همان روز مشخص شد که آقای محمد باقر قالیباف هم به شورای شهر دعوت شده و برنامه خود را ارائه داده است. مطلع شدم که هشت نفر به شهردار شدن او رای موافق دادهاند.» چنین است که مظاهری، دچار تردید میشود: «به این نتیجه رسیدم که عمل صالح من این نیست که شهردار شوم.»
در دولت احمدینژاد، مظاهری با پیشنهاد دانشجعفری، به وزارت اقتصاد برمیگردد: «البته خیلی از دوستان مرا از بازگشت به وزارت امور اقتصادی و دارایی منع کردند. میگفتند تو قبلا وزیر بودهای و مرسوم نیست که به فاصله یک سال و چند ماه، وزیر سابق، در همان وزارتخانه معاون وزیر شود. اما این ملاحظات برای من موضوعیت نداشت.» به دنبال برکناری دانشجعفری، مظاهری نیز دنبال بهانهای میگردد که از وزارت اقتصاد برود. در آن روزگار پر تب و تاب، این بهانه شکل میگیرد و او از وزارتخانه میرود؛ این بار مدیرعامل بانک توسعه صادرات میشود. در همین دوره است که نخستین بانک وابسته به نظام پولی ایران در آمریکای جنوبی راهاندازی میشود: ونزوئلای هوگوچاوز.
مظاهری پس از آن سمتی دیگر را تجربه میکند: ریاست بانک مرکزی: «در مردادماه ۱۳۸۶ آقای ابراهیم شیبانی، رئیس کل بانک مرکزی، استعفا کرد و من جانشین ایشان شدم.»
فصل سیزدهم کتاب، تکاندهندهترین بخش خاطرات مظاهری را در خود جای داده است؛ از نقل واردات (ناکام!) ۸۰۰ میلیارد دلار توسط دو نفر که به آن عنوان پولشویی بزرگ داده است تا بدعت سپردن ارز به اشخاص حقیقی و حقوقی.
و سرانجام مراسم تودیع و معارفه.
علی میرزایی، دوست و همکار دیرین طهماسب مظاهری در پیوست کتاب نوشته است: «سرنوشت مظاهری، مرا یاد داستان حسنک وزیر در تاریخ بیهقی میاندازد... آنچه در این باب بخواهم بگویم، با قلم و بیانی شیرین و گویا و نافذ، ابوالفضل بیهقی در حدود یک هزار سال پیش گفته است و تو گویی در این هزار سال هیچچیز تغییر نکرده است! ذکر بردار کردن حسنک وزیر را بار دیگر بخوانیم.»