من رئیس دفتر صداوسیما در بیروت بودم و چون دفتر ما را بعث عراق منفجر کرده بود، در سفارت بودیم. عملا امور سفارت را من انجام می‌دادم..... یک ساعت پس از اینکه حاج‌احمد متوسلیان، سیدمحسن موسوی، تقی رستگارمقدم و کاظم اخوان ربوده شدند، من مطلع شدم و پیگیری کردم. روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ بود. ماه رمضان بود، بیروت در محاصره اسرائیل بود و برای افطار و سحر آب و نان نداشتیم. وضعیت سختی حاکم بود. حتی برق را قطع کرده بودند. برای من سوال بود که چرا در این شرایط که شهر محاصره است، متوسلیان با موسوی و رستگارمقدم و اخوان به بیروت می‌آیند. به من گفتند که حاج‌احمد به‌عنوان فرمانده تیپ اعزامی برای شناسایی آمده است. خب چرا باید فرمانده برای شناسایی برود؟ عوامل زیادی هستند که می‌توانند شناسایی کنند، حتی خود لبنانی‌ها که می‌توانند اطلاعات کامل را بدهند. فرمانده با چه لباسی آمده است؟

اما درباره پیگیری پرونده، شیخ موسی فخر روحانی سفیر وقت ایران در بیروت هر طرحی که برای شناسایی سرنوشت و آزادی ربوده‌شدگان ریختم را خنثی می‌کرد. آنچه پی بردیم این بود که این افراد جز محسن موسوی با لباس نظامی آمده‌اند که جلب‌توجه کرده است. موسوی با اورکت آمریکایی بود. با این سرنشینان وقتی ماشین دیپلماتیک وارد منطقه جنگی محاصره شده می‌شود، در پست بازرسی جلب توجه می‌کند. من آن شب در سفارت ایران در بیروت با وزیر خارجه و دفتر ریاست‌جمهوری لبنان تماس گرفتم. چون سفیر ایران زبان انگلیسی و عربی نمی‌دانست من به‌جای ایشان صحبت می‌کردم. به نخست‌وزیر لبنان هشدار دادم این افراد هیات ایرانی و دیپلمات هستند. ماشین دیپلماتیک داشتند و پلیس دیپلماتیک همراهشان بوده است. آنها ساعت یک نیمه شب به ما اطلاع دادند که ما با فالانژیست‌ها صحبت کردیم، مساله حل شد و این افراد آزاد شدند و مخیر هستند که در بیروت باشند یا برگردند بعلبک.

آنها با ماشین از بعلبک رفته بودند سمت شمال به طرابلس و در طول مسیر ماشین تحت شناسایی بوده و من شک نداشتم که پست بازرسی از قبل خبر داشتند که سرنشینان ماشین چه کسانی هستند چون شماره ماشین را داشتند و وقتی رسید گفتند خودش است. یعنی منتظر این ماشین بودند. این افراد را بازداشت کردند و به مرکز اطلاعات و امنیت نیروهای مسیحی فالانژ بردند. از اینجا به بعد روایت‌های مختلفی وجود دارد چون تمام افرادی که درگیر این مساله بودند را شناسایی کردیم و به دنبال آنها رفتیم و اطلاعاتشان را گرفتیم. یک روایت این است که یک نفر از این چهار نفر ایرانی حمله می‌کند و هفت تیر یکی را می‌گیرد و فالانژیست‌ها او را به رگبار می‌بندند. حدس من این است که این شخص باید حاج‌احمد بوده باشد، چون کاظم اخوان یا موسوی و رستگارمقدم اهل چنین کاری نبودند. طبق این روایت یک نفرشان همان روز اول شهید شد که احتمالا حاج‌احمد است.

بعدا معلوم شد که فالانژها دروغ گفتند و آنها را نیمه‌شب آزاد نکردند. وزیر خارجه خودش زنگ زده و گفته بود اینها آزاد شدند و برگشتند به طرابلس. فردا صبح رفتم دفتر حرکت امل و با بی‌سیم با بعلبک تماس گرفتم که آیا آنها رسیدند. حسین موسوی به من گفت آنها رفتند بیروت و برنگشتند. معلوم شد فالانژیست‌ها به مسوولان سیاسی دروغ گفتند. دو روز بعد هم ماشین سفارت ایران در شهر طرابلس نزدیکی دفتر حزب بعث عراق پیدا شد. طوری برنامه‌ریزی کرده بودند که ما ماشین را آنجا پیدا کنیم و آن را به گردن حزب بعث عراق بیندازیم. ما ماشین را آوردیم و بازرسی کردیم و لکه‌های خون داخل ماشین هم بود.

مساله دیگر این بود که حاج‌احمد با پاسپورت عباس عبدی، مسوول امنیتی سفارت ایران در بیروت رفته بود. او قبل از اینکه محاصره بیروت تکمیل شود به دمشق رفت. حاج‌احمد پاسپورت دیپلماتیک عباس عبدی را به همراه داشت. خب ایشان را باید چگونه معرفی می‌کردیم؟ برای وزارت خارجه لبنان نوشتم ربوده‌شدگان سیدمحسن موسوی کاردار ایران، احمد متوسلیان وابسته نظامی سفارت ایران، کاظم اخوان فیلمبردار خبرگزاری جمهوری اسلامی و تقی رستگارمقدم راننده هستند. غافل از اینکه حاج‌احمد پاسپورت خودش را نداشت و با نام عبدی معرفی شده بود که ما این را بعدا متوجه شدیم و قرار شد اعلام نکنیم.

منبع: بخشی از میزگرد تاریخ ایرانی با کارشناسان و عوامل فیلم «ایستاده در غبار»