آرزوی محال مصدق

مصدق آرزو داشت کاری را که شروع کرده است به پایان برساند و تا لحظه آخر هیچ فرصتی را برای آزمون فرونمی‌گذاشت و مخصوصا در راه شکستن محاصره نفتی و اقتصادی بریتانیا می‌کوشید. او در برابر حمایت گسترده و اعتماد مردم احساس تکلیف می‌کرد و آنچه را که می‌توانست، انجام می‌داد. به یاد داریم وقتی سنجابی رفتن به لاهه را در حکم آن دانست که گوسفند به پای خود به قربانگاه برود، وی پاسخ داد؛ «اگر در این راه ده یا پنج درصد هم شانس موفقیت باشد من که مصدقم باید آن را بیازمایم.»

این آرزو-آرزوی تمام کردن کار و پیروزی- چیزی طبیعی بود ولی (مصدق) پس از دو سال ونیم مشت بر سندان کوبیدن و پس از ظهور آن علائم شوم در دولت آیزنهاور نزدیک‌شدن قطعی توفان را پیش‌بینی می‌کرد و می‌دید که تخته پاره ناچیز اعتماد ملت که او بر آن چسبیده است در برابر ضربات قهرآلود توفان بلا، فروخواهد شکست. و چنین بود که او یک هفته پیش از بلوای نهم اسفند ۱۳۳۱ که حسیبی و شایگان و سنجابی را برای مطالب طرح تازه هندرسن دعوت کرده بود، گفت: «این طرح یا باید رد شود یا طرح متقابلی داده شود و به هر صورت این طرح نزد دولت نباید بماند تا اگر دست دیگری بیفتد نتوانند براساس آن به‌عنوان اینکه مورد قبول دولت من بوده است اسباب زحمت شود که بدنامی آن به ما ارتباط پیدا کند.» مهندس حسیبی فورا گفت: «اشاره شما دارای معنی است، اگر منظور جنابعالی ژست استعفاست اشکالی ندارد ولی اگر به‌طور قطع مصمم به کناره‌گیری و استعفا باشید، این موضوع خطرناک است.»

دکتر مصدق پاسخ داد: «با وضع تحریکات فعلی که مرکز آن دربار است و انعکاس آن در مجلس مشاهده می‌شود جز اینکه ما را خراب کنند و نگذارند کاری بکنیم، نتیجه دیگری ندارد؛ و بهتر است زودتر خودم بروم.» تقریبا یک ماه پیش از وقایع مرداد ۱۳۳۲ حسیبی از قول مصدق می‌نویسد: «مجلس طبق نقشه خارجیان، اگر حالا نباشد یک ماه دیگر، با یک رای غافلگیری وقتی مقدمات مهیا شد دولت را ساقط می‌کند و با این ترتیب، من ملت فداکار را دست بسته و به یک صورت قانونی تسلیم اجانب کرده‌ام.» روشن است مصدق یقین داشت که دولت او را ساقط خواهند کرد ولی نمی‌خواست که این امر«یک صورت قانونی» پیدا کند و با حفظ ظواهر پارلمانی جنبه مشروعیت بگیرد. حال که آمریکا می‌خواهد با رسن دیو[بریتانیا] در چاه بیفتد باید بهای گزافی برای آن بپردازد.

منبع: خواب آشفته نفت، دکتر مصدق و نهضت ملی ایران، محمدعلی موحد،جلد دوم