اظهارات خانوادههای شهدایآتشنشان پلاسکو: عاشق کارشان بودند
به گزارش خبرآنلاین، گفتوگوی زیر، خلاصهای از مصاحبه مفصلی است که آن را میتوانید در اینجابخوانید. در این گفتوگو، پدر شهید حسین حسینزاده، مادر شهید فریدون علیتبار و همسر شهید مجتبی کوهی همراه با فرزند ۱۸ماههاش حضور داشتند.
پدر شهید حسینزاده با اشاره به روزی که این اتفاق تلخ افتاد، گفت: آن روز ساعت نزدیک ۹ صبح بود که برادر حسین به من خبر داد پسرم برای خاموش کردن آتش پلاسکو اعزام شده. مدتی گذشت و گفت هرچه زنگ میزنم جواب نمیدهد، شما زنگ بزن شاید جواب داد. من هم تلفن کردم و دیدم جواب نمیدهد. گفتم بیا برویم آنجا. وقتی رسیدیم، ساختمان خراب شده بود. بعد دیگر چارهای نداشتیم که منتظر بمانیم و ببینیم چه میشود. پسرم جزو آن چهار نفری بود که در مرحله آخر پیدا شد. این اتفاق برای ما خیلی سخت بود اما چون عاشق کارش بود، میدانستیم به چیزی که میخواسته رسیده. یک روز من توی حیاط بودم، آمد گفت یک روز تو را سربلند میکنم. گفتم مگر چه کار میخواهی بکنی؟ گفت حالا میبینی. در روز تشییع پیکر، مدام یاد این جمله و حالت نگاهش بودم.
او درباره علاقه فرزندش به شغل آتشنشانی گفت: آنقدر به این کار عشق داشت که وقتی استخدام شده بود با لباس آتشنشانی میخوابید. همه از او راضی بودند. روز حادثه هم مرخصی استعلاجی داشت، فرماندهاش گفت نمیخواهد بیایی، ولی گفته بود باید بروم. روز حادثه هم اینطور که فرماندهاش تعریف میکرد، چند نفر را از ساختمان بیرون میکند، میرود برود ساختمان کاملا خالی شده یا نه که دیگر بیرون نمیآید و ساختمان خراب میشود.
مادر شهید علیتبار: چرا سازمان آتشنشانی امکانات ندارد؟
مادر شهید علیتبار هم از عشق پسرش به آتشنشانی گفت: پسر من جزو اولین ورودیهای آتشنشانی بود که با درس وارد این حرفه شده بود. آنقدر به این کار علاقمند بود که از ۱۵ سالگی وارد هنرستان آتشنشانی شد. خیلی مشتاق بود، اینطور نبود که از بیکاری و بیشغلی بخواهد وارد این کار شود. بعد از تمام شدن سربازی، وارد دانشگاه آتشنشانی شد و در سازمان مشغول کار شد. دو سال بود که وارد سازمان شده بود و قرار بود عید رسمی این سازمان شود. فریدون زمان شهادت ۲۶ ساله بود یعنی ۱۱ سال در آتشنشانی درس خوانده و کار کرده بود. ما تصوری نداشتیم که قرار است اینطور به آنها بیوفایی شود، امکانات در اختیارشان نباشد و این اتفاق بیفتد. من وقتی میروم بهشت زهرا میبینم که بیشتر این آتشنشانها متولد دهه شصت هستند. اینها کسانی بودند که با جان و دل و با عشق و علاقه وارد این حرفه شدند، از پیچ و خمها، بیمحبتیهای سازمانی و نبودن تجهیزات خبر نداشتند.
او از نبودن امکانات آتشنشانی هم گلایه داشت و تاکید کرد:حتی لباسهایی که به آنها میدادند کهنه بود. هرکس بازنشسته میشد، لباسهایش را به این جوانترها میدادند. آنقدر این لباس اداری که داشت سوراخ بود که من آنها را میدوختم و میگفتم اینها چه لباسهایی است به شما میدهند؟ درباره پلاسکو هم این کمبود امکانات مشخص بود.
مادر شهید فریدون علیتبار در پاسخ به این که به عنوان خانواده یک شهید آتشنشان، چه مطالبهای دارید؟ گفت: اولین خواسته ما این است که یک نفر بلند شود و بگوید من مقصرم. بالاخره این حادثه یک مسئول داشته. فرزندان ما که رفتند، امیدواریم با قبول کردن مسئولیت و برخورد با مقصران، این حادثه برای دیگران تکرار نشود. امیدواریم با گذشت زمان از کنار این اتفاق نگذرند. اینها فرزندان ما بودند، سالها آنها را بزرگ کرده بودیم و برایشان زحمت کشیده بودیم. تنها کاری که میتوانند بکنند این است که در شان فداکاری این افراد با خانوادههایشان رفتار کنند. پسر من مجرد بوده و میگویند حقوق مجردها قطع میشود در حالی که خیلی از این افراد، سرپرستی خانوادههایشان را به عهده داشتند. میگویند چون پدر و مادر تحت تکفل و بیمه آنها نیستند، حقوقشان قطع میشود. این به جای حمایتی است که قرار است از خانواده این شهدا انجام شود.
همسر شهید کوهی: عمق فاجعه بالاتر از درد و گریه است
همسر شهید کوهی، هنوز نبودن همسرش را باور نکرده، او که روزهای سختی را پشت سر میگذارد، به خاطر دخترش هم که شده تلاش میکند روحیهاش را حفظ کند: همسرم میگفت میخواهم همه جوره کنار دخترم باشم و او را حمایت کنم؛ اما حالا دخترم این حمایت را از دست داده. وقتی به چشمهای دخترم نگاه میکنم تمام حسرت و غصه آینده او را میبینم.
او هم از عشقی گفت که همسرش به شغل آتشنشانی داشت: شش سال بود وارد سازمان آتشنشانی شده بود. وقتی میخواست به استخدام این سازمان دربیاید، پیشنهادهای شغلی دیگری هم داشت که حتی درآمدهای بهتری داشتند ولی اصرار داشت که آتشنشان شود. آنقدر این شغل را دوست داشت که میگفت وقتی این لباس تنم باشد و حادثهای اتفاق میافتد، نمیتوانم بگویم همسرم یا دلآرام چه میشوند. فقط باید بروم و انجام وظیفه کنم. من هیچوقت به معنای واقعی نتوانستم درک کنم که همسرم آتشنشان است. میدانستم کار سختی است اما وقتی از حادثهها میپرسیدم خیلی کم برای من توضیح میداد و میگفت دوست ندارم تلخیهای کار را به خانه بیاورم. اما این را میگفت که امکانات کمی هست و برای خیلی از اتفاقها اصلا لازم نیست ما از جانمان مایه بگذاریم، اما چون امکانات نیست، ما باید خودمان وارد عملیات شویم. با تمام عشقی که به این شغل داشت، از امکانات راضی نبود.
او با بغضی در گلویش ادامه داد: ما هنوز نتوانستهایم قبول کنیم که چنین اتفاقی افتاده. در این چهل روز تنها دو بار رفتهام خانه خودم، هنوز نمیتوانم به خانه برگردم و جای خالی او را احساس کنم. من پشتوانه و تکیهگاهم را از دست دادم. همه میدانستند که چقدر به هم وابسته بودیم. هنوز وجود او را حس میکنم. شاید باور نکنید اما احساس میکنم من مردهام. تا جای من نباشید، نمیتوانید درک کنید چه میگویم. عمق فاجعه برای ما بالاتر از درد و گریه است.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر